بیداری از خواب غفلت
#تشرفات(قسمت اول): 💥آقای "احدی واعظ" از استادش که شاگرد آیت الله بروجردی بود نقل می کند که: در زمان
#تشرفات (قسمت دوم):
از صبح تا ظهر در منزل خودش متوسل به امام زمانش بود، بعدازظهر بود که گفت: آقای بزرگواری را دیدم که وارد خانه شدند، در کنارم نشستند و از من دلجویی کردند، دست بر سرم گذاشتند و فرمودند: چه شده؟ گفتم: سرم درد می کند. دست مبارکشان را روی سرم کشیدند، سردردم خوب شد. بعد دست بر دلم گذاشتند و باز فرمودند: چه شده؟ گفتم: آقاجان قربانتان بشوم، دلم هم درد می کند، دست مبارکشان را که روی دلم بود آرام کشیدند، فورا درد دلم ساکت شد.
✨💫✨
هرجای بدنم را که ناراحت بود، همینطور مداوا کردند و تمام بیماریم برطرف شد. یک لحظه با خودم گفتم: این آقا کیست که چنین کرامتهایی دارد؟ پرسیدم: آقا شما که هستید؟ فرمودند: از صبح تا بحال چه کسی را می خواستی؟ درد دلم باز شد، زخمهای یکساله ام سرباز کرد، گفتم: آقا یکسال است که مریض هستم، فقیر و بی پول شده ام، در سختی به سر می برم. فرمودند: برای اینهم فکری کرده ام.
✨💫✨
الان خانواده ات به اینجا می آیند و اگر تو را اینطور ببینند داد و فریاد می کنند، تو به خانه آیت الله بروجردی برو، ساعت ۳/۵ بعد از ظهر ایشان به اتاقشان می روند که مطالعه کنند و دیگر کسی را نمی پذیرند، شما پیش او برو، خادمش نمی گذارد هرطور شده اجازه بگیر و برو به ایشان جریان را بگو، سلام مرا هم به او برسان و بگو آن شش هزار تومان را که اخیرا به او داده اند، به تو بدهد و بگو "رقیه از ماست" بگویند ضریح را نصب کنند.
✨💫✨
شیخ صالح می گفت: من فوری به منزل آیت الله بروجردی رفتم، ساعت ۳/۵ بود، با زحمت از خادم اجازه گرفتم و جریان را به ایشان عرض کردم، ایشان تمام جاهایی را که حضرت دست کشیده بود بوسیدند، آن شش هزار تومان را نیز به من عنایت فرمودند و دستور دادند ضریح حضرت رقیه را نصب کنند.
📗مجله منتظران شماره ۲۷
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11
#تشرفات (قسمت اول):
💥حجة الاسلام و المسلمین سید محمد میرزایی موسوی جریان تشرف خود را چنین نقل می کند:
ماه شعبان المعظم ۱۴۲۳ قمری بود که به همراه جمعی به قصد زیارت حرم سیدالشهدا علیه السلام عازم کربلای معلی شدیم. در بین راه به عنوان خداحافظی از عمه بزرگوارمان وارد شهر مقدس قم شده و در زائر سرای حضرت معصومه علیها سلام مستقر شدیم. شب اول به حرم مطهر مشرف شدیم و نماز مغرب و عشا را در آنجا بجا آوردیم و بعد به سمت محل اقامت حرکت کردیم.
✨💫✨
من بودم و سه نفر از همراهانم، به بازارچه ای رسیدیم که نزدیک حرم حضرت معصومه علیها سلام بود. آنها رفتند برای شام مقداری سبزی بخرند و من منتظر ماندم، در این هنگام دیدم جوانی خوش قامت در حالی که عبای مشکی و قبای عربی پوشیده و عمامه سیاهی برسر داشت با سیمایی زیبا و ابروانی کشیده و چشمانی درشت به طرف من آمد و گفت: سلام علیکم سید محمد، ان شاءلله عازم کربلا هستی؟ عرض کردم بله عازم کربلا هستم، شما مرا از کجا میشناسید؟ فرمود: چه کار داری، تو را می شناسم! و به راهش ادامه داد.
✨💫✨
من هم ناخودآگاه با او همراه شدم، دربین راه، ایشان از جیبشان دو عدد شکلات به من عنایت کرد و فرمود خدمت حضرت موسی بن جعفر و حضرت امیر و حضرت سیدالشهدا و ابالفضل العباس علیهم السلام که مشرف می شوی التماس دعای مخصوص دارم و دوباره دست مبارکش را در داخل جیبش برده و این بار شیشه عطری به من عنایت کرد و فرمود: وقتی به حرم ائمه علیهم السلام رفتی، این عطر را به ضریح آنها بزن.مجددا عطر دیگری عنایت کرده و فرمود: این عطر را هم به حرمها که رفتی به خودت بزن...
جوهر کلامش رنگ صفا و محبت عجیبی داشت و موج نگاهش...
🔺ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت اول): 💥حجة الاسلام و المسلمین سید محمد میرزایی موسوی جریان تشرف خود را چنین نقل می کن
#تشرفات (قسمت دوم):
💥در این هنگام به سر کوچه زائر سرای حضرت معصومه علیها سلام رسیده بودیم که باز آن جوان فرّخ روی، از دست خود انگشتری بیرون آورد و به من داد و فرمود: این انگشتر دُرّ علی علیه السلام است، متبرک است و هدیه من به شماست که به کربلا می روی.
جوهر کلامش رنگ صفا و محبت عجیبی داشت و موج نگاه مهربانش تا اعماق قلبم نفوذ می کرد. به ایشان عرض کردم آقا شما که هستی؟ اسم و فامیل شما چیست؟ فرمود: به فامیل من کاری نداشته باش من هم سید هستم، نامم سید ابوالحسن و نام پدرم علی بن ابیطالب علیه السلام است.
✨💫✨
عرض کردم : آقا شما که سید هستید چرا پارچه سبز نداری «چون بر سرش یک پارچه مشکی بود» در این هنگام لبان مبارکش جامهٔ تبسم پوشید و با چهره ای به لطافت گل فرمود: "همین خوب است" و بعد با من خداحافظی کرد و رفت.
رفقایم که در این مدت بکلی آنها را فراموش کرده بودم، نزد من آمدند و گفتند: این طلبهٔ جوان آشنای شما بود؟
گفتم : نه تا بحال ایشان را ندیده بودم ولی عجیب بود. او مرا می شناخت و مرا به اسم صدا می زد.
✨💫✨
یک دفعه به خود آمدم و با اضطراب به دوستانم گفتم: نکند این حضرت مهدی علیه السلام بود که رفت؟ و بی درنگ چهارنفری به دنبالش دویدیم، اما اثری از او نبود.
نشستیم و غم بار گریه کردیم. مخصوصا من خیلی اشک ریختم که چرا مولایم حجة ابن الحسن علیه السلام را که فرمود من فرزند علی بن ابیطالب هستم و با من این همه مهربانی کرد نشناختم.
📗مجله منتظران ج ۱۰
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11
#تشرفات
حاج میرزا مقیم قزوینی نقل می کند:
چله ای گرفته بودم. نزدیک اتمام آن در حرم امیرالمومنین علیه السلام بالای سر مبارک از سمت پیش رو، به طرف قبر منور حضرت سید الشهداء علیه السلام ایستاده بودم و آن حضرت را زیارت میکردم. دیدم سید جلیلی بالای سر، رو به قبله متصل به ضریح مطهر ایستاده است و دست ها را به طرف آسمان بلند نموده و مشغول دعاست و چنان اثر جلال و مهابت از آن بزرگوار ظاهر بود که به وصف نمی آید. ایشان در دست عصایی داشت تعجب کردم و با خود گفتم: یعنی چه، این بزرگوار جوان است و محتاج به عصا نیست! تازه خدام نمی گذارند کسی به حرم مطهر عصا بیاورد.
✨💫✨
در همین خیال بودم که به سمت پایین برگشتم و با خود گفتم این سید جلیل چه کسی بود که در بالای سر ایستاده بود و دعا می خواند؟ خواستم برای ملاقات او برگردم گفتم مناسب نیست تا زیارت را تمام نکرده ام این کار را بکنم. از ضریح مطهر دور شدم و بین دو در ایستادم و چشم خود را به درِ پشت سر دوختم که آن سید جلیل از هر یک از آن سه در که بخواهد بیرون برود او را ببینم و به دنبالش بروم. زیارت را تمام کردم؛ اما ندیدم بگذرد. به سمت بالای سر رفتم نظر کردم ولی سید را ندیدم. از زیارت حضرت «آدم علیه السلام» و «نوح علیه السلام» دست کشیدم و به سمت رواق دویدم و به اطراف رواق و کفشداری ها سر زدم؛ اما اثری نیافتم.
✨💫✨
در چله ای دیگر، باز نزدیک اتمام آن چله روزی در مدرسه معتمد در حجره خوابیده بودم در عالم رویا دیدم یکی از رفقا که شخص متدین و با ورعی بود از در حجره وارد شد و به من خطاب نمود: فلانی مطلب تو چیست و حاجتت به درگاه حضرت بقیه الله صلوات الله علیه چه می باشد؟ گفتم: حاجت خود را برای غیر حضرتش اظهار نمی کنم و وقتی به حضورش مشرف شدم از آن بزرگوار سوال خواهم نمود. گفت: شما که هفته پیش خدمتش مشرف شدید، چرا عرض حاجت نکردید؟ گفتم: چه کنم، سعادت مرا یاری نکرد و ایشان را نشناختم. و از خواب بیدار شدم.
📚عبقری الحسان ج١، ص ٢۵٩
📚ملاقات با امام زمان در کربلا ص ٢٧۶
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11
#تشرفات
شاعری به نام سید حلاوی از رنج ها و غم های شیعیان به محضر امام زمان گلایه میکند و آن حضرت در پیغامی جانسوز جواب آن شاعر را میدهند ....
سید حلاوی یک قصیده شکواییهای ساخت که در آن به امام زمان عجلالله تعالی فرجه شکایتها داشت، با این مضمون: یابن العسکری کجا هستید؟ شیعیان شما را آزار میکنند. فلان دسته از شیعیانت گرفتار شدهاند و دچار رنج و شکنجه و بلا و محنت هستند. در این اشعار بلاهای که بر شیعیان مختلف رخ داده است به نظم کشیده شده است.
▪️▫️▪️
این اشعار را این طرف و آن طرف در دو سه جلسه خوانده بود. یکی دو نفر از اوتاد (اشخاصی که عموما در کنار حضرت مهدی در حال خدمت گذاری هستند) نجف در عالم رؤیا به حضور مبارک حضرت بقیةالله سلاماللهعلیه شرفیاب شدند. حضرت به آنها فرمودند: بروید به سید بگویید: سید! اینقدر دل من را مسوزان، اینقدر سینه مرا کباب مکن، اینقدر ناراحتی شیعه را به گوشم مرسان، من از شنیدن آن متاثر می شوم...
” لَیْسَ الْاَمْر بِیَدی “ سید! کار به دست من نیست، دست خداست. دعا کنید خدا فرج مرا برساند تا شیعیانم را از این شکنجهها نجات دهم.
📚 مجالس حضرت مهدی سلام الله علیه صفحه ۱۰۹
@bidary11
#تشرفات (قسمت اول):
💥حاج علی بغدادی نقل کرده که هشتاد تومن سهم امام به گردنم بود و لذا به نجف اشرف رفتم و بیست تومن از آن پول را به جناب شیخ مرتضی اعلی الله مقامه دادم و بیست تومن دیگر را به جناب شیخ محمد حسن مجتهد کاظمینی و بیست تومان به جناب شیخ محمد حسن شروقی دادم و تنها بیست تومان دیگر به گردنم باقی بود که قصد داشتم وقتی به بغداد برگشتم به شیخ محمد حسن کاظمینی آل یس بدهم.
✨💫✨
در روز پنجشنبهای بود که به کاظمین به زیارت حضرت موسی بن جعفر و حضرت امام محمد تقی (علیهماالسلام) رفتم و خدمت جناب شیخ محمد حسن کاظمینی آل یس رسیدم و مقداری از آن بیست تومان را دادم و بقیه را وعده کردم که بعد از فروش اجناس به تدریج به من حواله بدهند که بدهم. و بعد از همان روز پنجشنبه عصر به قصد بغداد حرکت کردم ولی جناب شیخ خواهش کرد که بمانم ،عذر خواستم و گفتم باید مزد کارگران کارخانه شعربافی را بدهم و چون رسم چنین بود که مزد تمام هفته را در شب جمعه می دادم،
✨💫✨
لذا به طرف بغداد حرکت کردم، وقتی یک سوم راه را رفتم سید جلیلی را دیدم که از طرف بغداد رو به من می آید، وقتی نزدیک شد به من سلام کرد و دستهای خود را دراز کرد که با من مصافحه و معانقه کند و فرمود: "اهلا و سهلا" و مرا در بغل گرفت و با هم در کمال محبت معانقه کردیم و هر دو یکدیگر را بوسیدیم. بر سر مبارکش عمامه سبز روشنی بود و روی صورتش خال سیاه بزرگی بود.
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت اول): 💥حاج علی بغدادی نقل کرده که هشتاد تومن سهم امام به گردنم بود و لذا به نجف اشرف
#تشرفات (قسمت دوم):
بر سر مبارکش عمامه سبز روشنی بود و روی صورتش خال سیاه بزرگی بود، ایستاده و فرمود: "حاج علی خیر است کجا می روی؟! گفتم: کاظمین بودم زیارت کردم و به بغداد برمی گردم. فرمود: امشب شب جمعه است، بیا به کاظمین برگردیم. گفتم: آقای من نمی توانم و امکانات ندارم. فرمود : داری! برگرد تا نزد جدم امیرالمؤمنین علیه السلام شهادت بدهم، که تو از دوستان و موالیان ما هستی و شیخ هم شهادت میدهد، ما دو شاهد میشویم و خدای تعالی هم فرمود: دوشاهد بیاورید.
✨💫✨
این مطلب اشاره ای بود به آنچه من در دل نیت کرده بودم که وقتی جناب شیخ را دیدم از او تقاضا کنم که چیزی بنویسد و در آن شهادت دهد که من از موالیان اهل بیت عصمت و طهارتم و آن را در کفن خود بگذارم. گفتم: شما این مطلب را از کجا می دانید و چطور شهادت می دهید؟ فرمود: کسی که حق او را به او می رسانند، چگونه رساننده را نمیشناسد؟ گفتم: چه حقی؟ فرمود: آنچه به وکلای من رساندی! گفتم: وکلای شما کیست؟ فرمود: شیخ محمد حسن. گفتم: او وکیل شماست؟ فرمود: وکیل من است. اینجا در خاطرم خطور کرد که این سید جلیل که مرا به اسم صدا زد با اینکه مرا نمیشناخت کیست؟ به خودم جواب دادم شاید او مرا میشناسد و من او را فراموش کرده ام. باز با خودم گفتم: حتما این سید از سهم سادات از من میخواهد و چقدر مایلم از سهم امام به او چیزی بدهم.
✨💫✨
لذا به او گفتم: از حق شما پولی نزد من بود که به آقای شیخ محمد حسن مراجعه کردم و باید با اجازه او چیزی به دیگران بدهم. او به روی من تبسمی کرد و فرمود: بله بعضی از حقوق ما را به وکلای ما در نجف رساندی. گفتم: آنچه را داده ام قبول است؟ فرمود: بله. من با خودم گفتم: این سید کیست که علماء اعلام را وکیل خود میداند و مقداری تعجب کردم و با خود گفتم: البته علماء وکلایند در گرفتن سهم سادات. سپس به من فرمود: برگرد با هم برویم جدم را زیارت کن. من برگشتم، او دست چپ مرا در دست راست خود نگه داشته بود و باهم قدم زنان به طرف کاظمین می رفتیم...
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت دوم): بر سر مبارکش عمامه سبز روشنی بود و روی صورتش خال سیاه بزرگی بود، ایستاده و فرمو
#تشرفات (قسمت سوم):
💥در طرف راست ما نهر آب صاف سفیدی جاری بود و درختان مرکبات لیمو و نارنج و انار و انگور و غیره همه با میوه، در یک وقت که موسم آنها نبود بر سر ما سایه افکنده بود. گفتم: ابن نهر و این درختها چیست؟ فرمود: "هرکس از موالیان و دوستان ما باشد و جدم را زیارت کند اینها با اوست." گفتم: سوالی دارم؟ فرمود: بپرس. گفتم: مرحوم شیخ عبدالرزاق، مدرس بود روزی نزد او رفتم شنیدم می گفت: کسی که در تمام عمر خود روزها روزه بگیرد و شبها را به عبادت مشغول باشد و چهل حج و چهل عمره بجا آورد و در میان صفا و مروه بمیرد و از دوستان و موالیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نباشد، برای او فایده ای ندارد!
✨💫✨
فرمود:"آری، والله برای او چیزی نیست." سپس از احوال یکی از خویشاوندان خود سوال کردم و گفتم: آیا او از موالیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام هست؟ فرمود:"بله او و هرکس متعلق به تو است از موالیان خواهد بود." گفتم: ای آقای من سوالی دارم؟ فرمود: بپرس. گفتم: روضه خوانهای امام حسین علیه السلام می خوانند: که سلیمان اعمش از شخصی سوال کرد که زیارت سید الشهدا علبه السلام چطور است؟! او در جواب گفت: بدعت است، شب سلیمان اعمش در خواب دید، که هودجی در میان زمین و آسمان است، سوال کرد که در میان این هودج کیست؟
✨💫✨
گفتند: حضرت فاطمه زهرا و خدیجه کبری علیهماالسلام هستند. گفت: کجا می روند؟ گفتند: چون شب جمعه است، به زیارت امام حسین علیه السلام می روند و دید رفعه هایی را از هودج می ریزند که در آنها نوشته شده: « امان من النار لزوّار الحسین فی لیلة الجمعه امان من النار یوم القیامة»(امان نامه ای است از آتش برای زوار سیدالشهدا در شب جمعه و امان از آتش روز قیامت) آیا این حدیث صحیح است؟ فرمود:"بله راست است و مطلب تمام است." گفتم: ای آقای من صحیح است که می گویند: کسی که امام حسین علیه السلام را در شب جمعه زیارت کند، برای او امان است؟ فرمود: "آری، والله" و اشک از چشمان مبارکش جاری شد و گریه کرد.
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت سوم): 💥در طرف راست ما نهر آب صاف سفیدی جاری بود و درختان مرکبات لیمو و نارنج و انار و
#تشرفات (قسمت چهارم):
💥گفتم: ای آقای من سوالی دارم؟ فرمود: بپرس. گفتم: در سال ۱۲۶۹ به زیارت حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام رفتم در قریه درّود (نیشابور) عربی از عربهای شروقیه، که از بادیه نشینان طرف شرقی نجف اشرف اند را ملاقات کردم و او را مهمان نمودم از او پرسیدم: ولایت حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام چگونه است؟ گفت: بهشت است، تا امروز پانزده روز است که من از مال مولایم حضرت علی ابن موسی الرضا می خورم، نکیرین چه حق دارند در قبر نزد من بیایند و حال آنکه گوشت و خون من از طعام آن حضرت روییده شده، آیا صحیح است؟
✨💫✨
آیا علی ابن موسی الرضا علیه السلام می آید و او را از دست نکیر و منکر نجات می دهد؟ فرمود: آری والله جد من ضامن است. گفتم: آقای من سوال کوچکی دارم. فرمود: بپرس. گفتم: زیارت من از حضرت رضا علیه السلام قبول است؟ فرمود: ان شاءالله قبول است. گفتم: آقای من سوالی دارم. فرمود: بپرس. گفتم: زیارت حاج احمد بزاز باشی قبول است یا نه؟ ( او با من در راه مشهد رفیق و شریک در مخارج بود) فرمود: زیارت عبد صالح قبول است.
✨💫✨
گفتم: سوالی دارم. فرمود: بپرس. گفتم: فلان کس اهل بغداد که همسفر ما بود زیارتش قبول است؟ جوابی ندادند. گفتم: آقای من این کلمه را شنیدید یا نه؟ زیارتش قبول است؟ باز هم جوابی ندادند.( این شخص با چند نفر دیگر از پولدارهای بغداد بود و دائما در راه به لهو و لعب مشغول بود و مادرش را هم کشته بود!) در این موقع به جایی رسیدیم که جاده پهن بود و شهر کاظمین در مقابل قرار گرفته بود.
ادامه دارد...
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت چهارم): 💥گفتم: ای آقای من سوالی دارم؟ فرمود: بپرس. گفتم: در سال ۱۲۶۹ به زیارت حضرت عل
#تشرفات (قسمت پنجم):
💥در این موقع به جایی رسیدیم که جاده پهن بود و دو طرفش باغات بود و شهر کاظمین در مقابل قرار گرفته بود و قسمتی از آن جاده متعلق به بعضی از ایتام سادات بود که حکومت به زور از آنها گرفته و به جاده اضافه نموده و معمولا اهل تقوی که از آن اطلاع داشتند، از آن راه عبور نمی کردند ولی دیدم آن آقا از روی آن قسمت از زمین عبور می کند!
✨💫✨
گفتم: ای آقای من این زمین مال بعضی از ایتام سادات است تصرف در آن جایز نیست. فرمود: این مکان مال جد ما امیرالمؤمنین علیهالسلام و ذرّیه او و اولاد ما است برای موالیان ما تصرف در آن حلال است. در نزدیکی همین محل باغی بود که متعلق به حاج میرزا هادی است ، او از متموّلین معروف ایران بود که در بغداد ساکن بود. گفتم: آقای من می گویند: زمین باغ حاجی میرزا هادی مال حضرت موسی بن جعفرعلیهالسلام است، این راست است یا نه؟ فرمود: چکار به این کارها داری؟!
✨💫✨
در این وقت رسیدیم به جوی آبی که از شط دجله برای مزارع کشیده اند و از میان جاده میگذرد و بعد از آن دوراهی می شود که هر دو راه به کاظمین می رود، یکی از این دو راه اسمش راه سلطانی است و راه دیگر به اسم راه سادات معروف است، من به آقا عرض کردم بیا از این راه برویم (یعنی راه سلطانی) فرمود: نه از راه خودمان می رویم. از آنجا چند قدمی برداشتیم، خودم را در صحن مقدس کاظمین کنار کفشداری دیدم ، هیچ کوچه و بازاری را ندیدم، داخل ایوان شدیم و از طرف باب المراد که طرف شرقی حرم است و پایین پای مقدس است، وارد شدیم و...
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت پنجم): 💥در این موقع به جایی رسیدیم که جاده پهن بود و دو طرفش باغات بود و شهر کاظمین د
#تشرفات (قسمت ششم):
💥آقا به در رواق معطل نشد و اذن دخول نخواند و وارد حرم شد و ایستاد و فرمود: زیارت بکن. گفتم: من سواد ندارم. فرمود: برای تو زیارت بخوانم؟ گفتم: بله. فرمود: "ءادخل یا الله، السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا امیرالمؤمنین،" و بالاخره بر یک یک ائمه سلام کرد تا رسید به حضرت عسکری علیه السلام و فرمود: السلام علیک یا ابامحمد الحسن العسکری. بعد از آن به من فرمود: امام زمانت را می شناسی؟ گفتم: چطور نمی شناسم! فرمود: به او سلام کن.
✨💫✨
گفتم: السلام علیک یا حجة الله یا صاحب الزمان یابن الحسن. آقا تبسمی کرد و فرمود: علیک السلام و رحمة الله و برکاته. پس داخل حرم شدیم و خود را به ضریح مقدس چسباندیم و ضریح را بوسیدیم. به من فرمود: زیارت بخوان. گفتم: من سواد ندارم. فرمود: من برای تو زیارت بخوانم؟ گفتم: بله. فرمود: کدام زیارت را برای تو بخوانم؟ گفتم: هر زیارتی که افضل است. فرمود: زیارت "امین الله" افضل است.
✨💫✨
سپس مشغول زیارت امین الله شد... در اینجا چراغهای حرم را روشن کردند، یعنی شمعها روشن شد ولی دیدم حرم روشنی دیگری هم دارد، نوری مانند نور آفتاب در حرم می درخشد و شمعها مثل چراغی بودند که در آفتاب روشن باشد و آنچنان مرا غفلت گرفته بود که به هیچ وجه ملتفت اینهمه از آیات و نشانه ها نمی شدم...
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیده
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت ششم): 💥آقا به در رواق معطل نشد و اذن دخول نخواند و وارد حرم شد و ایستاد و فرمود: زیار
#تشرفات (قسمت هفتم):
💥وقتی زیارتمان تمام شد، از طرف پایین پا به طرف پشت سر یعنی به طرف شرقی حرم مطهر آمدیم، آقا به من فرمودند: آیا مایلی زیارت جدم حسین بن علی علیه السلام را بکنی؟ گفتم: بله شب جمعه است زیارت می کنم. آقا برایم زیارت وارث را خواندند، در این وقت مؤذن از اذان مغرب فارغ شد به من فرمودند: به جماعت ملحق شو و نماز بخوان. ما با هم به مسجدی که پشت سر قبر مقدس است رفتیم آنجا نماز جماعت اقامه شده بود، خود ایشان فرادا در طرف راست محاذی امام جماعت مشغول نماز شد و من در صف اول ایستادم و نماز خواندم، وقتی نمازم تمام شد، نگاه کردم دیدم او نیست.
✨💫✨
با عجله از مسجد بیرون آمدم و در میان حرم گشتم، او را ندیدم، البته قصد داشتم او را پیدا کنم و چند قرانی به او بدهم و شب او را مهمان کنم و از او نگهداری نمایم.ناگهان از خواب غفلت بیدار شدم ، با خودم گفتم: این سید که بود؟ این همه معجزات و کرامات که در محضر او انجام شد، من امر او را اطاعت کردم و از میان راه برگشتم و حال آنکه به هیچ قیمتی برنمیگشتم و اسم مرا میدانست، با آنکه او را ندیده بودم! و جریان شهادت او و اطلاع از خطورات دل من! و دیدن درختها و آب جاری در غیر فصل! و جواب سلام من ! وقتی به امامزمان سلام عرض کردم! و غیره ...!! بالاخره به کفشداری آمدم و پرسیدم: آقائی که با من مشرف شد کجا رفت؟ گفتند: بیرون رفت، ضمنا کفشداری پرسید این سید رفیق تو بود؟ گفتم: بله.
✨💫✨
خلاصه او را پیدا نکردم ، به منزل میزبانم رفتم و شب را صبح کردم و صبح زود خدمت آقای شیخ محمدحسن رفتم و جریان را نقل کردم ، او دست به دهان خود گذاشت و به این وسیله فهماند که این قصه را به کسی اظهار نکنم و فرمود: خدا تو را موفق فرماید. من هم قضیه را به کسی نمی گفتم، تا آنکه یک ماه از این جریان گذشت ، یک روز در حرم کاظمین سید جلیلی را دیدم، نزد من آمد و پرسید چه دیده ای؟ گفتم: چیزی ندیدم، او باز اعاده کرد و من هم باز گفتم : چیزی ندیده ام و به شدت آن را انکار کردم، ناگهان او از نظرم غائب شد و دیگر او را ندیدم. (ظاهرا برخورد اخیر سبب شد که حاج علی بغدادی قضیه را برای مردم نقل کند.)
📗ملاقات با امام زمان ص ۶۶
@bidary11