eitaa logo
بیکران″
59 دنبال‌کننده
352 عکس
109 ویدیو
6 فایل
به همین سطر ها ختم نمیشود پایان خط آنها، شروع دفتری است به نام ظهور! کوتاه و بلند های «بیکران» @beekaran
مشاهده در ایتا
دانلود
سردار و سرباز و مردم، تنها وقتی به صلح میرسند که تنها به خدا امیدوار باشند بیکران
مالک اشتر فقط ده ضربت شمشیر تا معاویه فاصله داشت اینبار اما باید دهان اشعری هارا بست! ما برای فرمانده مان، مردم کوفه نیستیم! بیکران @biekaran
بیکران″
برای عید غدیر ایده دارید!؟ https://abzarek.ir/service-p/msg/2161577 برام بنویسید یا فیلم و عکس بگی
و اما با اختلاف بهترین ایده: به مناسبت عید غدیر، بیایید کلا اسرائیل رو نابود کنیم حکم اطعام یه نسل رو داره. همه مسلمون ها رو هم شاد میکنه😁😁
دل قوی دار، سحر نزدیک است
به قدری که داریم مهمات از خائن داخلی پیدا میکنیم، تو خود اسرائیل پیدا نمیشه!! بیکران پ.ن: کشف یک خانه، تا سقف مسلح! @biekaran
سلام دوستان امروز سردار رستگار پناه توی شبکه۳ تاکید شدید داشتند که مردم تحت هیچ شرایطی موقعیت و آمار حملات دشمن رو ندن نه از طریق تلفن ثابت نه گوشی همراه و نه شبکه های مجازی. اینکه نزدیک ما رو زدن، فلان جا رو زدن، فلان نقطه از فلان شهر برخورد داشته تاکید داشتند که دشمن با تمام توان فنی در حال رصده و گراهاش دقیق تر میشه. اصلا غیر از نقاطی که رسماً صدا و سیما اعلام میکنه، هیچ اطلاعات دیگه ای رو از هیچ‌طریق مکالمه یا پیام دادن، به اشتراک نزارید
کودکی با سکه طلا از خیابان میگذشت که ناگهان زمین خورد و پایش خراش افتاد. شیادی این صحنه را دید و بلند به کودک گفت:«تقصیر این سکه ی بدشانس بود که زمین خوردی!» کودک گریان هم با عصبانیت سکه را به کناری پرت کرد و رفت. شیاد ماند و یک سکه طلای مفت! حکایت ما، حکایت کودک است و استکبار جهانی، همان شیاد. آن سکه هم جبهه مقاومت است. نکند مردم ایران از یک خراش کوچک دلخور شده، گنج ناب مقاومت را مفت از دست بدهد! بیکران حواسا جمع! مقاومت الزامیست! @biekaran
🇮🇷 صَهْیؤ نیست می‌شَوَد... خوشنویس: فاطمه ضیایی
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
🔺 بدون باک ✍️ سعید احمدی ظهر روز دوم جنگ، پمپ بنزین خلوت نبود. همه‌ی نازل‌ها داشتند سوخت می‌ریختند توی شکم ماشین‌ها. کارتم صفر بود و مخزن ماشینم نزدیک به صفر. مأمور جایگاه یک کارت داد دستم. پانزده‌تا بیشتر نزد. چند روز قبل تا سی‌تا جلو می‌رفت. گفتم: فقط پونزده‌تا؟ گفت: مگه کجا می‌خوای بری؟ گفتم: اصفهان. گفت: بازم بزن آقا! داشتم یک دور دیگر باک را پر می‌کردم. آن یکی رفت پولش را حساب کند. به مأمور گفت: «سردارها را زدن، اوضاع خیته». کسی که کارش فروختن بنزین و گرفتن پول آن بود، سرش را بالا آورد، چشمش را دوخت به چشم یارو و گفت: ما نود میلیون سرداریم داداش! باکی نیست. ماها که نمردیم. بعد رو کرد به من و گفت: باکت پر شد؟ گفتم: با حرف تو باکم را کندم انداختم دور. خندید. رفتم اصفهان. برگشتم؛ بدون هیچ باکی. 🆔 @howzavian_isfahan
هدایت شده از قسم به قلم
900.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هایپرسونیک، موشکی است عجول با غلبۀ شدید صفرا، اعصاب ضعیف، قدرت تخریب بالا. اصلا حوصلۀ قدم‌زدن با موشک‌های کروز و معمولی را ندارد و هیچ پدافندی را هم به رسمیت نمی‌شناسد، وحشتناک جوش می‌آورد و حسابی گُر می‌گیرد! سرکنگبین هم دوست ندارد. پس خودتان را اذیت نکنید و نسخۀ صفرابر نپیچید که شما و نسخه را یکجا مچاله کرده و آتش می‌زند! استفاده از هایپرسونیک در هوای گرم، مثلِ چنین هوایی که در آن هستیم و صد البته تابستان پیشِ رو، غلبۀ صفرا را دو چندان کرده و سوزش‌های شدیدی در نواحی مورد اصابت ایجاد می‌کند که هیچ دارو و پُمادی در عالَم جهت رفع آن ساخته نشده. پس بعید است که پناه گرفتن هم چاره‌ساز باشد، اما از آنجایی که کاری جز پناه گرفتن از دستتان برنمی‌آید، عجالتا همان پناهِتان را بگیرید که دستِ خالی از دنیا نروید. با تشکر، روابط عمومی صنایع موشکی ایران😘 ✍️ زهرا علیزاده 🌐 کانال نویسنده 🔻 قسم به قلم @qasambeqalam
کنارم نشسته بود . چشمهایش عطش دانستن داشت. مشتاقانه نگاهم میکرد. تا حالا دخترک جوانی را ندیده بودم که اینطور عاشق تاریخ باشد ...چند روزی میشد که پاپیچ شده بود تا از گذشته سر در بیاورد ...اول فکر کردم فقط دنبال گذشته من است! دنبال خوشی ها و ناخوشی های زندگی ام ...دنبال فراز و فرودهایی که موهایم را به سپیدی نشانده و صورتم را میزبان چروک های عمیق کرده! اما کمی که گذشت فهمیدم او به دنبال گوشه ای از تاریخ است؛ قطعه ای باشکوه که نباید از کتاب جهان پاک میشد ... صدای پرندگان از لابه لای درختان به گوش می‌رسید. آرامش حاکم بود؛ هنوز چایی دارچین و هل بهترین دمنوش ایرانی ها به حساب می‌آمد و پیشرفت های پزشکی و هسته ای کشور سر تیتر خبرگزاری های جهان بود .. دخترک منتظر و مشتاق نگاهم میکرد. یکدفعه باد وزید و پنجره اتاق محکم به هم خورد و من یاد روزی افتادم که در تهران پایتخت ایران صدای انفجار می آمد ...روزهایی که هنوز غده ای سرطانی وجود داشت ؛ غده ای که ریشه کرده بود در خاک فلسطین اما خوی جنایتکارش او را به جنگ با ایران کشاند ... آن روزها نتانیاهو اتاق جنگ علیه ایران را اداره می‌کرد اما دستوراتش را از سگ زرد می گرفت ؛ سگی که اداره آمریکای آزاد را به دست داشت؛ هر لحظه رنگ عوض می کرد و دنیا را ملک خودش می‌دانست ... روزهایی که تاریخ روی سرازیری افتاده بود و ماشین زمان می خواست زودتر به سرنوشت محتومش برسد ....غده سرطانی که اسم اسراییل را برای خودش انتخاب کرده بود تا رنگ تورات بزند به جنایت های بی پایانش ؛ با دم شیر بازی کرد و آن وقت بود که اراده جوانمردان این دیار کهن روی موشک ها نشست و درست در قلب سرزمین اشغالی فرود آمد .... دخترک مشتاق شنیدن و دانستن بود و من نمی دانستم باید از کجای این داستان باشکوه شروع کنم .... صدایم را صاف کردم و گفتم:« نابودی قطعی اسراییل از عید غدیر ۱۴۰۴ آغاز شد .... » ✍مرضیه نظرلو @biekaran @ayne_roya