عاشقانه های شهدا...❣
قهر بودیم، درحال نماز خوندن بود
نمازش که تموم شد، هنوز پشت به اون نشسته بودم...
😌📚کتاب شعرش رو برداشت
و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن...
😕ولی من باز باهاش قهر بودم!!!!!
کتابو گذاشت کنار...
بهم نگاه کرد و گفت:
غزل تمام...نمازش تمام...دنیا،مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!
باز هم بهش نگاه نکردم....!!!😏
*اینبار پرسید: #عاشقمی؟؟؟*
سکوت کردم...
گفت :
# "عاشقمگر نیستی لطفی بکن نفرت بورز....
# بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند..." 😄😉
.
🗣دوباره با لبخند پرسید: عاشقمـی مگه نه؟؟؟؟؟
گفتم: نـــــه!!!!!
.
گفت:
# "لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری...
# که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری..." 😁♥️
.
زدم زیر خنده....و روبروش نشستم....
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد
آرامش بخشه...
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم...
خدارو شکر که هستی....😍
.
راوی:مرحومه حکمت
همسرشهید عباس بابایی
#بیقرار_شهادت
@bighrar_shahadat