eitaa logo
🌴بی‌کران مهر🌴
1.5هزار دنبال‌کننده
95 عکس
76 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃 🍂🍁 🌹عشق محبوب🌹 نیمه‌ی دوم شهریورماه از راه رسید و رفت‌وآمدهای بابا و عمو به ییلاق برای جمع‌آوری خشکبار بیشتر شده بود. اون روز بابا برای سرکشی به خانجون تنها رفته بود و کمی دیر کرده بود‌. محمدرضا که از توپ‌بازی خسته شده بود بی‌حوصله پرسید: - بابا گفت میام می‌برمت پارک، پس چرا نیومد؟ - خودت میدونی از ییلاق تا اینجا چقدر راهه عزیزم. به مامان نگاه کردم اندک موجی از دلواپسی توی چشمهاش مشهود بود. هوای اتاق خفه بود و از ساختمون بیرون زدم و روی پله‌های تراس نشستم و کمی توی خودم جمع شدم. دلم دوباره درد گرفته بود. یکی دوضربه‌ی کوچیک به در خورد و پشت سرش در نیمه‌باز خونه کاملا باز شد و علیرضا پا داخل حیاط گذاشت. دستپاچه از جا بلند شدم و متعجب سلام کردم. - سلام محبوب خوبی، زنعمو پری کو؟ شوکه شده با دست داخل رو نشون دادم و چقدر دلم درد می‌کرد. علیرضا تند و سریع عرض حیاط رو قدم برداشت و از دو پله تراس گذشت و من بی‌اراده دنبالش راه افتادم چرا دلم نوید خبر بدی میداد؟ - یالله ، زنعمو هستید؟ مامان با شنیدن صدای علیرضا چادرش رو روی سرش کشیده بود و گفت: - بفرما علیرضاجان. - زنعمو چند دقیقه بیاید اونطرف، بابا با شما کار داره. ‌- الان میام. نگاه مامان پر از نگرانی بود و پا توی حیاط گذاشت و علیرضا که کناری ایستاده بود همراهش شد و به خونه‌ی عمو رفتند. دقایق طولانی و وحشتناکی بود. همراه مهناز روی پله‌ی تراس نشسته بودیم و هیچ‌کدوم حرفی نمی‌زدیم. در باشتاب باز شد و مامان مضطرب وارد شد. با دیدنش دستپاچه شده بودم و سریع به سمتش رفتیم. - مامان چی شده، برای بابا اتفاقی افتاده؟ - نگران نباشید، انگار تصادف کرده ولی خدا رو شکر خودش چیزی نشده. من با عمو و علیرضا میرم و برمی‌گردم. هر دو همزمان ‌گفتیم: - کجا؟ همونطور که وارد اتاق میشد جواب داد: - پیش بایا دیگه. مامان سریع آماده شد و رفت و ما موندیم و یک عالمه دلهره و اضطراب. اونقدر دل‌دردم شدید بود که توان هیچ حرکتی رو نداشتم. یکساعتی گذشته بود که تلفن به صدا دراومد و نفهمیدم چطور خودم رو پای تلفن رسوندم و زبونم انگار بند اومده بود. - الو... محبوب‌جان تویی؟ تموم بغضم شکست و با هق‌هق گفتم: - کجایین شما پسرعمو؟ ما که مردیم از دلهره. آروم و پر طمانینه گفت: - خدا نکنه، نگران نباش، عمو خوبه فقط ساق پاش شکسته که گچ گرفتن تا چند ساعت دیگه که جواب آزمایشهاش بیاد مرخص میشه. کمی آروم شده بودم. - پس الان مامان و بقیه کجان؟ - زن‌عمو که توی اتاقه، منیر هم همین الان‌ با آقارضا اومد، بابا هم رفته دنبال کارهای ترخیص عمو. - ممنون. نـــــویـــسنـــده: مژگان.گ ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/bikaranemehr/22 🍁 🍁🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂