🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃
🍂🍁
#قسمت_صدوشصتوسه
🌹عشق محبوب🌹
چشمهام رو از ترس و اضطراب، روی هم فشار دادم و توی دلم گفتم، خدایا کمکم کن، یعنی اون من رو دیده؟ از کجا پشت سرم بوده؟ دل درد بدی داشتم.
رو برگردوندم و آروم سلام کردم.
نگاهش ملایمت همیشگی رو نداشت. از معدود دفعاتی بود که علیرضا رو کلافه و اینطور عصبی میدیدم. به یکباره اون تهموندهی انرژی هم ته کشید و وا رفتم. کاهش چند درجهای دمای بدنم رو به وضوح حس کردم.
با دست اشاره کرد که داخل بشم و خودش هم پشت سرم وارد شد.
نفسم بالا نمیومد. تموم همتم رو گذاشتم که گریهم نگیره باید میگفتم که بیتقصیر بودم. چه حال بدی داشتم اون لحظه.
- من.... من نمیدونستم که...
کلمات یاریم نمیکرد و ادامهیی برای جملهم نبود. سکوت کردم که گفت:
- من از تو انتظار نداشتم اصلا.
داشت به خاطر کاری که من فاعلش نبودم و مفعولِ مجبور میدونش بودم مواخدهم میکرد؟ دور از خُلق و سرشت علیرضا مینمود و همین باور از اون، قدرتی ماورایی به اشکهای حدقهی چشمهام میداد تا هجوم بیارند برای سرازیر شدن.
نمیدونم برای لحظهیی چی توی صورتم دید که عصبانیتش، کلافگیِ آرومی شد با نگاهی که مهربونی مبهم و کمرنگی توش موج میزد.
- من که چیزی نگفتم اینطور به هم ریختی یه سوال پرسیدم.
- آخه... آخه تقصیر من نبود.
- مگه نگفته بودم هیچ موضوعی از درس غافلت نکنه.
تا حالا شده از دم و گرما دیوونه شده باشی و یکدفعه نسیمی خنک توی صورتت بخوره؟ من اونموقع چنین حالتی رو تجربه کردم، نفس بلندی، ها کردم و تازه فهمیدم ماجرا از چه قراره، چقدر من خنگ بودم.
اون رفته بود پی برگه و نمرهی امتحان شیمی!
- امتحان شیمیت رو خراب کردی محبوب، کلی با دبیرت کلنجار رفتم تا قبول کرده یه ارفاقی بهت بکنه، میگفت این اواخر چند باری بهت تذکر داده ولی تو حواست پرت مسالهیی بوده. من حق دارم بپرسم چی بوده اون مساله؟
برای لحظهیی نگاهش کردم مثل کودکی که از جانب بزرگترش توبیخ شده و وسط تنبیه، توی نگاه پدر و مادرش دنبال شفقت میگرده. ولی نبود، علیرضا گفته بود با این موضوع شوخی برنمیداره.
ادامه داد:
- چرا اینطور از درس غافل شدی؟ نکنه... نکنه خسته شدی و تو هم دلت میخواد مثل باقی دخترای خونوادهت، تسلیم خواست بزرگترهات بشی؟ عمو حاجی دنبال بهونهست تا به آنی تو رو از من و باورهام بگیره و تو داری آب به آسیابش میریزی و ترغیبش میکنی.
چه احساس بدی داشتم و چقدر ناراحت بودم از برداشت علیرضا و لحن پرکنایهش.
نـــــویـــسنـــده: مژگان.گ
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/bikaranemehr/22
🍁
🍁🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂