eitaa logo
🌴بی‌کران مهر🌴
2هزار دنبال‌کننده
34 عکس
37 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃 🍂🍁 🌹عشق محبوب🌹 مهناز به آشپزخونه سرکی کشید و خواست مزه‌یی بپرونه که صدای بوق ماشین بابا، از گفتن منصرفش کرد. - من رفتم مامان، برام دعا کن. خداحافظ. - بسم‌الله بگی مادر، خدا به همراهت. سرش رو به نشونه‌ی باشه تکون داد و سریع بیرون دوید. مامان پیاله‌یی رو از بستنی سنتی پر کرد و به طرفم گرفت. - این رو بخور، هوا خیلی گرمه، شاید گرمازده شدی رنگت شده عین زردچوبه. محمدرضا با هیاهو و توپ به دست وارد آشپزخونه شد و کاسه‌ی بستنی رو از دستم کشید. - سلام آبجی محبوب. برای منه؟ به مامان نگاهی کرد و ادامه داد: - مامان برم توی حیاط بخورم؟ خنده‌م گرفته بود. خم شدم و لپهاش رو کشیدم و بعد بوسیدم. با ابروهای گره خورده‌، به رسم عصبانیتهای بابا، لااله‌الااللّهی گفت. چقدر دوستش داشتم. - الهی دورت بگردم، خان‌داداش. مامان پشت سرش ایستاده بود و چه با عشق و نهایت رضایت نگاهش می‌کرد. محمدرضا کاسه به دست بیرون رفت و گفتم: - قشنگ تابلوئه چقد دوسش داری مامان. بیچاره من و مهناز. گلایه‌مند و دلخور جواب داد: - من هر سه تا تون رو به یک اندازه دوست دارم حرف دهن من نذار. بستنی بیارم یا خودت برمی‌داری؟ نزدیکش شدم و از پشت سر شونه‌ش رو بوسیدم. - بستنی نمی‌خوام مامان، دلم چای تازه دم می‌خواد‌. - چیز خوردنت هم مثل خودت عتیقه‌ست، تواین گرما دلت چایی می‌خواد؟ - سرم درد می‌کنه، خسته‌م. فقط چای می‌تونه حالم رو خوب کنه. - بریزم برات؟ - نه خودم می‌ریزم. چای رو که نوشیدم رو کردم طرف مامان و گفتم: - من برم یک‌ساعتی استراحت کنم مهناز که برگشت بیدارم کنید. مامان در حالیکه کتلتها رو توی تاوه پشت و رو می‌کرد سرش رو به نشونه‌ی باشه تکون داد. نـــــویـــسنـــده: مژگان.گ ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/bikaranemehr/22 🍁 🍁🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂