eitaa logo
🌴بی‌کران مهر🌴
2هزار دنبال‌کننده
34 عکس
38 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃 🍂🍁 🌹عشق محبوب🌹 - خوب میومدی خونه‌مون، همدیگه رو می‌دیدیم. چهره‌ش در هم شد و گفت: - فعلا که مامان حسابی بهش برخورده و اجازه نمی‌ده. چیزی نگفتم و دوباره پروین گفت: - خوب مادره دیگه بهش حق بده، جواب پسر شاخ‌شمشادش رو ندادی. یه کمی هم تهرون رفتن مهدی رو از چشم تو می‌بینه. سعی کردم خوددار باشم و پرسیدم: - تهرون رفتن؟ - آره... جفت‌پاهاش رو کرد توی یه کفش که می‌خوام برم و اینجا نمی‌مونم و دیگه اینجا کاری ندارم. اونقدر گفت و گفت تا بابا راضی شد. از شنیدن این خبر، برای لحظاتی حسی عحیب رو تجربه کردم. حسی میون اندوه و شاید که ترحم. لبخندی از سر اجبار و خیلی ساختگی زدم و گفتم: - من باید برم پروین جون. خداحافظی کردم و به قدمهام سرعت دادم، شاید که خیال می‌کردم کنار پروین‌که باشم اون حس، قلبم رو سنگین کرده و دور که بشم حالم عوض میشه و در واقع فرار کردم. شهلا بالاخره تصمیمش رو عملی کرد و با قبولی خرداد، خیالش از بابت مدرک دیپلمش راحت شد و در آموزشگاه خیاطی ثبت نام کرد و پا توی راهی گذاشت که همیشه بهش علاقه داشت. یکی از همون روزها توی تراس خونه‌ی عمو نشسته بودیم و در مورد کلاس خیاطی شهلا و نمونه‌های کوچکی که دوخته بود صحبت می‌کردیم. - وای شهلا دلم یه دامن فون کوتاه قرمز رنگ می‌خواد. برام می‌دوزی بگم‌ مامان پارچه‌ش رو بخره؟ - چرا که نه، حتما. - اولین لباس رو باید برای من بدوزی من بزرگترم، احترام به بزرگتر حالیت نیست؟ - ای خدا یعنی می‌رسه روزی که من اون لباسی رو که دوست دارم برای این محبوب بدوزم. با ذوق گفتم: - وای خداجون، مگه چی می‌خوای برام بدوزی؟ سرش رو نزدیک صورتم کرد و با چشمهای خوش‌رنگش نگاه شیطونی بهم کرد. - دوست دارم یه روزی اینقدر توی کارم مسلط و موفق بشم، اونقدر پیشرفت کنم که وقتی خواستی زن داداشم بشی لباس نامزدیت رو خودم برات بدوزم. نـــــویـــسنـــده: مژگان.گ ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/bikaranemehr/22 🍁 🍁🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂