eitaa logo
🌴بی‌کران مهر🌴
1.5هزار دنبال‌کننده
98 عکس
76 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃 🍂🍁 🌹عشق محبوب🌹 لحنش عوض شد و شیطون گفت: - چشم خانجون. خندیدم و پرسشی به اطراف نگاه کردم و گفتم: - کو خانجون؟ - والا همچین حرف میزنه انگار چند سالشه، جوجه رنگی. پشت چشمی نازک کردم و جواب دادم: - بی‌لیاقت، دارم بهت حرفهای امیدوار کننده می‌زنم. خندید و میون خنده جدی شد و گفت: - اوه اوه، ببین کی اینجاست، عمو حاجی! سرم رو بلند کردم و امتداد نگاهش رو دنبال کردم. بابا رو دیدم که از داروخونه بیرون اومده بود و عرض خیابون رو طی کرده و داشت به سمتمون میومد. اصلا حالت قدم برداشتن بابا پر از صلابت و جذبه بود و دل آدم هُری پایین می‌ریخت. دوتایی باهم سلام کردیم. با اون جشمهای سبزآبی روشن نگاهمون کرد و سری تکون داد در جواب سلام و گفت: - خوبید دخترا؟ بیاید سوار شید برسونمتون. در طول مسیر دائم از لزوم موقر و متین بودن جنس زن گفت و می‌فهمیدم که بابت خنده‌ی بیجامون در حال توبیخیم و من دائم ‌لب گزیدم و حق رو به بابا دادم. کلا اعتقاد بابا این بود که یک زن باید تمام جذبه‌ش رو بیرون نشون بده و جاذبه‌ش رو توی چهاردیوار خونه و مثال همیشگیش مامان بود. و من بارها نامحسوس پوزخند زده و از خودم ‌پرسیدم، پس با این همه جاذبه‌ی مامان، جایگاه منیر کجاست؟ بابا ما رو به خونه رسوند و خودش رفت تا داروهای دیابت خانجون رو ببره. توی اتاق، نشسته بودم و سردرگم فرمولهای عجیب فیزیک بودم و من تا آخر عمر از این درس متنفرم. صدای زنگ تلفن وادارم کرد که به سمت سالن برم. مامان طبق معمولِ پنج‌شنبه‌ها نیمچه خونه‌تکونی انجام داده بود و پله‌های پشت بوم رو که درش به سالن باز میشد دستمال می‌کشید. - محبوب گوشی رو بردار. - برمی‌دارم مامان. گوشی رو برداشتم و صدای بابا توی گوشی پیچید. - الو، محبوب خوبی بابا؟ - سلام ممنون، خسته نباشین. - به مامانت بگو امروز خونه نمیام میرم اونطرف منتظر نباشه، به علیرضا سپردم شما رو ببره خونه‌ی خانجون منم بعدتر میام. نـــــویـــسنـــده: مژگان.گ ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/bikaranemehr/22 🍁 🍁🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂