امروز یه صحنه ی خیلی خیلی قشنگ دیدم. زنگ آخر داشتیم میرفتیم بابای مدرسه نشسته بود یه جایی که چندتا قفسه ی کتاب و میز و صندلی هست و داشت کتاب میخوند:)). (درحالی که دستکش دستش بود و جارو کنارش).
انجمن بیکاران کتابخون🇵🇸؛
گریه؟ نه گریه نمیکنم:))).
گریه؟ نه گریه نمیکنم²:))).