#مادرانه
داغ مادر...
داغی که سرد نمیشه...
امروز روز عجیبی بود!
آخرین دریچه ارتباط ما و مامان...
سنگ لحد آخر و یک خروار خاک...
و یک دنیا دلتنگی...
و کلی خاطره و عکس و وویس و فیلم و ...
#مادرانه
باورم نمیشه توی مسجدی باشم که توش من صاحب عزای مامانم هستم
#مادرانه
برای مادرم توی مسجد قرآن خوندم.
همیشه هر مراسم ختمی میرفتیم،
میگفت علی جان برو یه چیزی بخون صدات رو از بلندگو بشنوم.
صداتو دوست دارم...
شادی روحش یه فاتحه هدیه کنین...
ممنونتون میشم...
#مادرانه
توی مسجد تا دیدم آسانسور داره گوشی رو درآوردم زنگ بزنم به خواهرم بگم مامانو بیار این طرف آسانسور داره.
بعد تازه یادم اومد اصلا این مسجد رو برای فوت مامان گرفتیم.
حق بدین.
"مرحومه مغفوره" هنوز برامون جا نیوفتاده.
ما بهش میگفتیم مامانجون.
اونم میگفت جانم...
دیوونه نیستم.
میخوام یکم حرف بزنم خالی شم.
برای مامانم فاتحه میخونین؟
ممنونتون میشم...
علی زکریائی | بیناشو!
#مادرانه برای مادرم توی مسجد قرآن خوندم. همیشه هر مراسم ختمی میرفتیم، میگفت علی جان برو یه چیزی بخون
40.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مادرانه
برای مادرم فاتحه ای هدیه کنین.
ممنونتونم
#مادرانه
مادر،
دریچه مستقیمیه به خود خدا.
این رو الان که مامانم نیست با سلول سلول بدنم درک میکنم.
قدر لحظه لحظه بودنش رو بدونین.
دورش مثل پروانه بگردین.
تنهاش نذارین.
فداش بشین.
قربون صدقه ش برین.
نازش کنین.
نازش رو بخرین.
لوسش کنین.
اصلا اینقدر بهش محبت و توجه بکنین تا کلافه شه.
بوش کنین.
بوی مادر هیچ جا پیدا نمیشه.
عمیق بو کنین.
خیلی عمیق.
بوی بهشت میدن مامانا.
بغلش کنین.
خیلی زیاد بغلش کنین.
خیلی خیلی زیاد بغلش کنین.
وقتی بره توی خاک دیگه نمیتونین بغلش کنین.
بعد فقط حسرت میخورین.
مادرتون رو روی سرتون بذارین.
به حرمت یه شب بیدار خوابیش تو دوران نوزادیتون.
مادر بره، خیلی حسرت میخورین...
پای مادرتون رو زیاد ببوسین.
کف پاش رو بذارین رو چشماتون.
بعدا حسرت میخورین.
مادر هدیه خداست.
وقتی دفن میشه، دیگه ندارینش...
برای مامانم یه فاتحه هدیه کنین.
ممنونتونم
#مادرانه
همه توی آشپزخونه خونه مامانم بودن.
مثل همیشه.
خانومای فامیل.
گفتن فردا باید هفت صبح بهشت رضا باشیم مامان رو کاراشو بکنیم تا تغسیل بکنن.
برید خونه تون بخوابید.
طبق عادتم، با بابا خداحافظی کردم و اومدم سمت آشپزخونه.
گفتم خداحافظ مامانجون.
همه یهویی همو نگاه کردیم.
تازه یادم افتاد مامان توی سردخونه بهشت رضای مشهده...
یه فاتحه میخونین براش؟
#مادرانه
مامانم سرمایی بود.
همیشه میگفت سردمه.
اولین چیزی که براش غصه خوردم، وضعیت سرمایی بودن مامان بود توی سرمای سردخونه بهشت رضا.
یه بارم واسه تنهاییش توی سردخونه بیمارستان امام رضا مفصل گریه کردم.
دست خودم نیست.
این آخریا که مامان توی خونه ما بستری بود، نصف شب پا میشدیم روی مامان رو میپوشوندیم سرما نخوره.
مامان سرمایی بود.
فرداش که کفن رو باز کردم و صورتش رو بوسیدم، لبام یخ زد.
طفلی مامان خیلی سرد بود.
سرد سرد سرد سرد...
ولی آروم...
حس عجیبیه.
بذارید از این حسم حرف بزنم اینجا.
شاید یکی از شما قدر مادرش رو بیشتر از قبل دونست.
اینجوری یه ثوابی هم به مامان میرسه.
یه فاتحه مهمونش میکنین؟
#مادرانه
امروز یکی پیام داد سلام علی جان.
پیام دادم حال مادر رو بپرسم.
بهترن به سلامتی؟
رفتم تو فکر.
حال مامان رو میدونستیم چطوریه.
آخه خواب دیده بودنش.
خوشحال بود و خندون.
میگفت دستم بازتر شده اینجا.
میگفت نگران نباشین اینجا خیلی خوش میگذره.
میگفت بیتابی نکنین.
میگفت دردام تموم شده.
میگفت آخیش. تازه راحت شدم.
تازه ورم صورتشم خوابیده بود.
بدون عصا هم راه میرفت.
جواب دادم حال مامان خیلی خوبه.
حال ما خوب نیست!
سپردیمش به امام رضا، توی بهشت رضا...
ولی خودمون بی مادر شدیم...
ملالی نیست جز درد نبودنش...
جای خالیش...
و خاطراتش...
تا حالا با حضرت زهرا حرف زدین؟
من خیلی زیاد حرف میزنم.
آرامش میده.
امتحان کنین همین امشب.
فقط همین آروم میکنه...
تضمینی آروم میشین...
شادی روح مامانم رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
#مادرانه
داداش بزرگم خیلی محکمه.
مَرده.
تو داره.
خیلی با خداست.
گریه نمیکرد.
اگرم میکرد بیتابی نمیکرد.
در حد چند قطره.
مامان توی آمبولانس بهشت رضا بود.
شسته شده.
تر و تمیز.
توی کفنی که خودش خریده بود.
یه سرم بردیمش خونه ش اونجا همه بدن سردش رو بغل کردن.
زیارتشم کرده بود و نماز میت رو هم براش خونده بودن.
آماده بود تا به پهلوی راست توی خونه جدید و کوچولوش یه استراحت مفصل بکنه.
یهویی دیدم از کنار قبر خالی مامان صدای گریه خانوما بلند شد.
رفتم جلو دیدم مجیدآقا برادر بزرگم توی قبر دراز کشیده و داره هق هق گریه میکنه.
دستاش رو به آسمونه.
و از خدا میخواد تا به مامانم سخت نگیره.
اینجوری ندیده بودم گریه کنه.
خدا به این اشکها نظر میکنه.
مگه نه؟
الهی بگردم. این آخریا مامانم وقتی سوالامون چند تا میشد، هنگ میکرد.
میگفت چی شد؟ نفهمیدم!
گفتم خدایا، به ملائکه قبر بگو شمرده شمرده سوال کنن.
جوابا رو میدونه.
فقط امکان داره مامان دستپاچه بشه...
یکم صبر کنن با لبخند و با آرامش جواب میده...
خدایا میدونم کمکش کردی و هواش رو داشتی...
رحم الله من یقرأ الفاتحة مع الصلوات
*پیام تسلیت مدیر شبكه #رادیو_قرآن به آقای علی زكریایی*
🔻دكتر منصور قصری زاده، مدیر شبكه رادیویی قرآن طی پیامی در گذشت والده جناب آقای #علی_زكریایی را تسلیت گفتند.
"و بشّر الصّابرین الّذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انّالله و انّا الیه راجعون"
تاب فراق و هجران مادر سخت و دشوار است و تحمل آن تنها با صبر و بردباری و رضایت به تقدیر الهی میسر است .
برادر گرامی جناب آقای زكریایی
با نهایت تأسف و تأثر درگذشت والده ماجده را به جنابعالی و خانواده محترم تسلیت و تعزیت عرض می كنم.
انشاءالله میهمان خوان پربركت حضرت زهرا (س) خواهند بود.
روحشان شاد و قرین رحمت الهی
خادم القرآن
منصور قصری زاده
مدیر شبكه رادیویی قرآن
🆔 [رادیو قرآن در ایتا ](https://eitaa.com/radioquran_ir) | [رادیو قرآن در سروش ](https://splus.ir/radioquran_ir) | [وب سایت رادیو قرآن ](http://radioquran.ir/)