🏴روضه🏴
یکی از صحنه هایی که خیلی برای اباعبدالله علیه السلام جانسوز و عجیب است اینکه ابا عبدالله علیه السلام دستور داده بودند که اهل بیت از خیمه ها بیرون نیایند و این دستور اطاعت می شد. فرزندی دارد امامحسن مجتبی علیه السلام به نام #عبداللهبنالحسن که مادر او هم در کربلا حاضر بود.
ده ساله بود و در دامن ابا عبدالله بزرگ شده بود؛ به طوری که ایشان برای او، هم عمو بودند و هم پدر و به او خیلی علاقه مند بودند. این طفل در آخرین لحظات عمر اباعبدالله که در گودال قتلگاه افناده، و توانایی حرکت نداشتند یکمرتبه از خیمه بیرون آمد. زینب سلام الله دوید و او را گرفت؛ ولی او قوی بود، خود را از دست زینب سلام الله بیرون آورد و گفت: "وَالله لا اُفارقُ عَمّی" به خدا از عمویم جدا نمی شوم.
دوید و خود را در آغوش اباعبدالله علیه السلام انداخت؛ سبحان الله! حسین چه صبر و چه قلبی دارد! ابا عبدالله علیه السلام این طفل را در آغوش گرفت. در همان حال مردی آمد، برای اینکه به اباعبدالله شمشیری بزند.
این طفل گفت: " یَابنَ اللَّخناء" تو می خواهی عموی مرا بزنی؟! تا شمشیر را حواله کرد، این طفل دست خود را جلو آورد و دستش بریده شد. فریاد یا عمّاه او بلند شد
حسین علیه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود: فرزند برادر! صبر کن، عن قریب به جد پدرت ملحق خواهی شد...
و لا حول و لا قوّه الّا بالله العلی العظیم "
#شهیدمطهری
#آزادیانسانص۱۶۴_۱۶۵
@binesh_motahar_sirjan
🏴روضه🏴
◼️ یکی از صحنه هایی که خیلی برای اباعبدالله علیه السلام جانسوز و عجیب است اینکه ابا عبدالله علیه السلام دستور داده بودند که اهل بیت از خیمه ها بیرون نیایند و این دستور اطاعت می شد. فرزندی دارد امامحسن مجتبی علیه السلام به نام #عبداللهبنالحسن که مادر او هم در کربلا حاضر بود.
ده ساله بود و در دامن ابا عبدالله بزرگ شده بود؛ به طوری که ایشان برای او، هم عمو بودند و هم پدر و به او خیلی علاقه مند بودند. این طفل در آخرین لحظات عمر اباعبدالله که در گودال قتلگاه افناده، و توانایی حرکت نداشتند یکمرتبه از خیمه بیرون آمد. زینب سلام الله دوید و او را گرفت؛ ولی او قوی بود، خود را از دست زینب سلام الله بیرون آورد و گفت: "وَالله لا اُفارقُ عَمّی" به خدا از عمویم جدا نمی شوم.
دوید و خود را در آغوش اباعبدالله علیه السلام انداخت؛ سبحان الله! حسین چه صبر و چه قلبی دارد! ابا عبدالله علیه السلام این طفل را در آغوش گرفت. در همان حال مردی آمد، برای اینکه به اباعبدالله شمشیری بزند.
این طفل گفت: " یَابنَ اللَّخناء" تو می خواهی عموی مرا بزنی؟! تا شمشیر را حواله کرد، این طفل دست خود را جلو آورد و دستش بریده شد. فریاد یا عمّاه او بلند شد
حسین علیه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود: فرزند برادر! صبر کن، عن قریب به جد پدرت ملحق خواهی شد...
و لا حول و لا قوّه الّا بالله العلی العظیم "
#سیرمطالعاتی
#شهیدمطهری
#عبداللهبنالحسن
#آزادیانسانص164_165
#بینشمطهر
#شعبهسیرجان
@binesh_motahar_sirjan