#فــــرار_از_گــنــاه
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه ها به ابراهیم گفت:
«ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که میاومدی
دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف میزدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملا معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خندهام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی میخورد غیر از کشتیگیر. بچهها میگفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگهای باشه، فقط ضرره».
کتاب سلام بر ابراهیم، ص41
#شهید_ابراهیم_هادی
#خاطرات_ناب_شهدا
@bicimchi1
#بسيجى كه باشى
«مدافع حرم» يا «مدافع حريم امنيت» فرقى نمىكند سنگر به سنگر، مشقِ عشق مىكنى در دفتر ولايت...
بسيجى شهيد محمدحسين حداديان، شهادت مقابله با اشرار دراويش
شهید محمدحسین حدادیان، بامداد روز یکم اسفند ماه سال ۱۳۹۶ ، در حالی که عده ای از دراویش منحرف در خیابان پاسداران تهران با آتش کشیدن ماشین ها و خانه های مردم و اقداماتی از این دست، #امنیت را از مردم سلب کرده بودند به عنوان بسیجی بدون هیچ گونه سلاح سرد و یا گرمی جهت حفظ امنیت و آرامش در محل حادثه حضور پیدا کرد بعد از اینکه شهید متوجه شد که این جمعیت با انداختن کپسول گاز در آتش قصد جان مردم کرده اند، برای نجات جان هموطنانش طی اقدامی ایثارگونه کپسول گاز را برداشته و محل حادثه را ترک کرد و بعد از آن بود که تعدادی از این انسان نماها به دنبال وی راه افتاده و پس از اینکه او را در کوچه ای تنها و بدون هیچ همراه و سلاحی یافتند، به طور وحشیانه ای قصد جان وی را کردند و با هرگونه سلاحی از جمله قمه، تفنگ ساچمه ای و... او را مورد حمله قرار دادند و در آخر یزیدیان زمان دوبار با ماشین به روی بدن او تاختند...
امام خامنه ای حفظه الله: "بسیجـی اصلا احتیاج به محافظه کاری ندارد و به دنبال از دست دادن چیزی نیست یڪ کارت عضویت بسیــج دارد و آن هم #سند_شهادتش است."
#روز_بسیـج
@bicimchi1
#عکس_یادگاری
عکس متعلق به آخرین اعزام پسرم بود موقع اعزام، عکاس ازش خواست تا از ماشین بیاد پایین، تا با من عکس بگیره انگار عکاس هم متوجه آسمانی شدنش شده بود...
قبل جبهه هم کمتر خونه بود، راستش همیشه #مسجد بود بگم شب و روز؛ بی راه نگفتم...
آره فقط خدا خواست اینجوری تربیت بشه...
موقع #جبهه رفتنش بهش گفتم هر جا میخواهی برو، خدا به همرات من سه تا از بچه هام رو، هم زمان به جبهه های حق علیه باطل فرستادم افتخار میکنم، خدا ان شاالله این هدیه ناقابل من رو قبول کنه پسرم فدای علی اکبر امام حسین(ع)...
چند سالی #مفقودالاثر بود بارون که می بارید، وقتی باد می وزید و صدایی می شنیدم می رفتم دم در همش می ترسیدم بچه ام بیاد و پشت در بمونه خدا هیچ مادری رو چشم انتظار نذاره...
راوی: مادر شهید شهید علی اکبر احمدیان
#قائمشهر
#فاتحان۲۵
@bicimchi1
لِمَن هذا القلب الذي يخفقُ في قلبي؟
این قلب کیست که درون قلبم میتپد...؟!
پ.ن: تصویری زیبا از مرتفع ترین نقطه دنیا که حرم شهدای گمنام در آن قرار دارد...
اینجا #کهف عاشقان الله است و قلب تپنده شهر؛ حیات شهر از اینجا سرچشمه می گیرد که "بَل اَحیاء عند رَبِّهِم یُرزَقون"...
تهران_ارتفاعات کلکچال _تپه نورالشهدا
@bicimchi1
+اونجوری نگاه نکن
*(نگاه)
+میشه خواهش کنم اونطوری نگاه نکنی؟
*نگاهم خیلی اذیتت میکنه؟
+پدرم رو درمیاره نگاه نکن
*(سکوت)
+باور کن زندگی اونقدرها هم تلخ نیست جواد نچشیدیش شیرینه میفهمی؟ شیرین
*بپا شیرینیش دلتو نزنه...
+باور کن تو هم اگه میچشیدی الان کنار من بودی نه تو قاب...
*رو پشت بوم خونه ی بابا کفتر داشتیم اوایلش هرچی کفتر می گرفتم می پرید و جلد نمی شد بابا گفت: بهشون برس به جای یک وعده روزی سه وعده دون بده منم می دادم بعد یک ماه کفترا دیگه نای پریدن نداشتن زیاد دون خوردی علیرضا باید به قدر حیات می خوردی...
#قاب_ماندگار
@bicimchi1
📞بیسیم چی جدید👣:
🔴قسمت آخر....
من و صدیقه و صبریه و معصومه
در طاق نصرت هایی که آن ناشناس ها با دست هایشان برایمان گشوده بودند به سمت او میرفتیم .
دیشب اجازه نمیدادند او را ببینیم . فقط برادرها
دیدند
بوسیدند
بوئیدند....
فلاتخف و قول فی جوابهما الله جل جلاله ربی و محمد صل الله...
اما او نمی ترسید .
به روی لبش لبخندی کمرنگ نقش بسته بود .
حتما دارد خدا را میبیند.
چهره اش بوسیدنی شده...
ان الموت حق و سئوال مبشر وبشیر فی القبر حق....
وصیت کرده دختر را نزدیکم نکنید
اما نشد،
نتوانستیم ...
وصیت کرده بود مرا به ایران برنگردانید
اما آقا وصیتش را باطل
و دوستانش را ملزم کرده برایم برگردانیدش
افهِمت یاعباس بن صالح..
عباس میفهمید ، میدانست.
او تجربه اش را داشت ..
قبل ترها درون قبر میخوابید
تا از آن نترسد و
حالا آن چند وجب خاک در قطعه مدافعان حرم ،
او را پیروزمندانه در بر میگرفت
#رفتنش اما چرا ترسناک نیست..؟!
صورتش آرام است،
حتی مثل #دایه سفید نیست....
چهره اش سرخ و سبزه است ،
مثل همیشه که از زمین می آمد...
اما باید سینه اش دریده میشد...
باید رویش به خاک مالیده میشد
باید سه روز بر زمین می افتاد
باید در سجده خدایش را ملاقات میکرد...
عاشقان مثل معشوقشان میشوند...
امید که خدای عظیم این قربانی قلیل را با مولایمان حسین محشور دارد
#شهید_عباس_کردانی
#خواهرانه
@bicimchi1