گزیده ای از زندگینامه:
#شهید_محمدجواد_تندگویان
تاریخ ولادت: ۲۶ خرداد ۱۳۲۹
محل ولادت: تهران ایران
تاریخ شهادت: نامعلوم
تاریخ رجعت پیکر: ۲۵ آذر ۱۳۷۰
محل شهادت: عراق
فارغ التحصیل از: دانشکده نفت آبادان(کارشناسی مهندسی پالایش) مرکز مطالعات مدیریت ایران (کارشناسی ارشد مدیریت)
وزیر نفت ایران از ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹
چگونگی اسارت و شهید شدن
#مهندس_محمدجواد_تندگویان
مهندس تندگویان در نهم آبان ۱۳۵۹ در حالیکه حدوداً یک ماه از دوره وزارتش گذشته بود برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان عازم منطقه بود که در جادهٔ ماهشهر-آبادان به همراه معاون و دیگر همراهانش به اسارت نیروهای ارتش رژیم بعث عراق درآمد و به زندانهای اسیران ایرانی در عراق منتقل شد. به نقل از برخی اسیران، وی تا مدتها زنده بوده و حتی از شکست حصر آبادان (مهر ۱۳۶۰) و آزادسازی خرمشهر (خرداد ۱۳۶۱) آگاهی یافته بود. اما از چگونگی وضعیت اسارت و نحوه شهادت وی در اردوگاههای اسرا اطلاعات دقیقی در دست نیست.
سرانجام پس از پایان گرفتن جنگ و تبادل اسرا و کشته شدگان میان دو طرف، پیکر محمدجواد تندگویان که در اثر شکنجه در عراق به شهادت رسیده بود، به کشور بازگردانده و در ۲۵ آذر ۱۳۷۰ در ایران به خاک سپرده شد.
#روحمان_بایادش_شاد
#گرامیباد_یادوخاطره_شهید_تندگویان
@bicimchi1
#سرداران_عشق
خوابی که #سردار_سلیمانی پس از شهادت #سردار_مهدی_زینالدین دیدند
هیجانزده پرسیدم: «آقامهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت... » حرفم را نیمهتمام گذاشت اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده اند»...
عجله داشت میخواست برود یكبار دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم»...
رویم را زمین نزد:
*قاسم! من خیلی كار دارم، باید برم هرچی میگم زود بنویس... هولهولكی گشتم دنبال كاغذ؛ یك برگهی كوچك پیدا كردم فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر بگو تا بنویسم»
*بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم»
همین چند كلمه را بیشتر نگفت موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن» برگه را گرفت و امضا كرد كنارش نوشت «سیدمهدی زینالدین»...
نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» *اینجا بهم مقام سیادت دادند...
از خواب پریدم موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود: «سلام، من در جمع شما هستم»
برشی از کتاب تنها؛ زیرباران روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین ایران امنیت پاسدار سپاه شهید مهدی زین الدین
@bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #مادرانه
حاج خانم جان چیکارمیکنین؟
دارم کاپشن محمدتقی و
#طواف میدم
کاپشنش اومد اما خودش نیومد...
#شهیدمحمدتقی_سالخورده
@bicimchi1
حافـظ! تو خبـرداری از عالم
شیـدایــی
یلدای فراق آمد، رفته است
شکـیبایـی
برخیز و بخوان با ما«ای پادشه
خوبان»
دل بی تو به جان آمد، وقت است
که بازآیی
اَللّهُمَّ عَجِّلِّ لِوَلیِّکَ الفَرَج ...
#يلدا_مبارك ...
ما كه خود چله نشين تو شديم
مهدی جان!
اين شب چله اگر از تو خبر شد،
يلداست...
#شبخوش
@bicimchi1
روزگاری این پهناور دلیر، انارستان بود
انارهای عاشق، با سینههای خونین، در همه جا رسته بودند، خزان که نه، اما موسمی رسید که #انارها همه بر خاک افتادند و خونشان در تمام ایران زمین جریان گرفت و از آن همه خون بیباک، مرز تا مرز، #شقایق رویید و سرفرازی و سربلندی رواج گرفت....
ای شهیدان! هر چه ما داریم از خون شماست....
@bicimchi1
هم اکنون معراج شهدای تهران.
#خوشا_زبانی_که_یاد_کند_شهدا_را_با_ذکر_صلوات
@bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردار_قاسم_سلیمانی:
از ۱۹سالگی وارد جنگ شدم. ۴۰سال است که در درگیریها هستم اما هیچ صحنهای به زیبایی #مدافعان_حرم ندیدهام.
@bicimchi1
دور جنازه مطهرش جمع شده بودند و پایکوبی می کردند. این بار می خواندند، (قتلنا الخمینی، قتلنا الخمینی) اما باز دست بردار نبودند، بعد از جسارت های زیاد به پیکر شیخ و لگد زدن به آن، عمامه اش را به گردنش بستند و در خیابان کشیدند و آن را از بالای یک ساختمان دو طبقه آویزان کردند، بعد آن را به پایین پرتاب کردند!
#رهبر_انقلاب در باره این شهید مظلوم فرمودند: (اگر #شیخ_شریف شهید نمی شد، خرمشهر از دست نمی رفت. چون او خیلی شجاع و انقلابی بود).
#شهیدحسین_شریف_قنوتی
@bicimchi1