eitaa logo
بیسیم‌چی
6.4هزار دنبال‌کننده
36.6هزار عکس
23.6هزار ویدیو
156 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
بیسیم‌چی
قسمت آخر ساعت پنج بامداد بود که از بیسیم صدائی محزونی بچه‌ها را به عقب فرا میخواند... اینجاست که اقیانوس عطش نمایان میشود... آری دم دمای فجر بود که ندای عقب روی رسید... عده‌ای حج شان قبول شده بود و تن خون آلوشان که گواه تشیع سرخ علوی بود بر روی رمل‌ها مانده بود در حالی که فکه محل معراج اینان بود تا به... عند ربهم... نقل مکان کنند. امّا عده‌ای از این خاکیانِ واصل زخمی بودند... زخم تیر و ترکش از یک طرف ، خستگی مفرط از طرفی... و عقب روی دوستان و پیشروی دشمن بعثی هم از طرف دیگر... زخمی بودم ولی حرکت میتوانستم بکنم... کنار مجروح منای عشق‌ی رسیدم... جسم خونین‌اش را که پایش قطع شده بود چند متری با خود حمل کردم... ولی‌ای خدا نمی‌توانستم ، امکان‌اش فرض محال بود... آرام در آن فجر صادق چشمان خونین‌اش را نیمه باز کرد، داشت مطلبی میگفت... نشستم کنارش و و گوش‌ام کنار لبان تشنه و خونین‌اش تیز کردم... آرام آرام میفرمود : داداش برو الان علمدار دشت نینوا خواهد آمد با مشکی پر از آب... خواهش میکنم مرا رها کن و برو... از او جدا شدم و به آرامی از پیکر خونین‌اش دور میشدم با چشمانی بارانی... من از او دور میشدم و دشمن به او نزدیک... یا صاحب الزمان عج چه شد میان پیکر خونین او و دشمن غداره کش... دردی است در سینه پنهان... روز شده بود هنوز تعدادی از حاجیان به نوبت برای اعمال منی... امّا یار میخواهد اینان را در اعلی علیّین جای دهد پس امتحانی سخت و طاقت فرسا... میخواهد کربلا تکرار شود... ایهاالناس بیآئید کربلا به تصویر کشیده خواهد شد... شن‌های داغ... عطش... دشمن بی حیا... و تپه ماهور هائی برای صحنه گردانی تل زینبیه... به به همه چیز مهیاست تا ظهر عاشورا از دل اقیانوس عطش سر بیرون آورد... و انصار الحسین را نداسر دهد... هل من ناصر... این صدای آشنای کیست... این سخن دوست است از همین نزدیکی... صدائی از میان انصارالحسین بلند شد... لبیک یا حسین... آری لبیک را اینگونه سر میدهند... عطشان زخمی خسته... در مقابل خیل دشمن... روی شن‌های داغ فکه... و قمقمه‌های خالی آهای کجایند چادر به سر نامرد مردان مرفه ، تا مردان خدا را بنگرند و اندکی غیرتی شود ، حسین تنهاست... آری حسین فاطمه هم حج را نیمه تمام گذاشت و آمد به کرب و بلا... یعنی بلی به بلا گفتن... عزیزان من ! از مکه و مدینه شما را جدا کنم و شجره و جحفه و زمزم و... را بدهیم به مردمان عابد و زاهد... بیآئید شما را ببرم به مقتل... همانجا که زینب با داداش گرم صحبت بود... محفل خوبی بود... فقط داداش سر نداشت و خواهر دل... اینجا هم قتلگاه داشت... اینجا هم سرهای جدا از بدن... اینجا هم کانال حنظله... چه شباهتی خدایا... اینجا هم دشمن پا روی شهدا میگذاشت خنده مستانه میکرد... آری اینجا اقیانوس عطش است یعنی فکه... بازمانده @bicimchi1