بیسیمچی
#نمیخواهم_عکسش_رو_ببینم...
چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم: هان،آقا مهدی خبری رسیده؟ چشم هایش برق زد.
گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم. با عجله گفتم: خب بده، ببینم.
گفت: خودم هنوز ندیدمش. خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت: راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش.
نگاهش کردم. چه می توانستم بگویم؟
گفتم: خیلی خب، پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم.
#شهیدمحمدرضا_عسگری
#لشکر25کربلا
#دفاع_مقدس
کتاب پرواز در قلاویزان_ص 132
@bicimchi1