روزی که #جواد_صراف اسرا رو لخت کرد...
به اعتراف همه ی بچه های رزمنده ای که با #شهید_جواد_صراف فرمانده گردان شهادت کار کرده اند این شهید رو به جسارت و دلاوری و مضافا روحیه شاد در صحنه ی نبرد میشناسند
شهید آقا جواد در صحنه نبرد آنچنان روحیه داشت که انگار نه انگار به مصاف دشمن تا بن دندان مسلح میرود و به معنی واقعی کلمه مرگ رو به بازی میگرفت
عملیات کربلای ۱ یکی از میدان های نبردی بود که جواد ابهت دشمن رو شکست البته تصاویر مربوطه خشونت شهید آقا جواد رو با اسیر نشون نمیده داره با دشمنی که تا دقایقی پیش پشت تانک نشسته بود و با گلوله مستقیم تانکش نفر رو شکار میکرد گفتگو میکنه و در آخر هم ازشون خواهش میکنه که خطری شما رو تهدید نمیکنه لباسهاتون رو در بیارید یه خورده خنک بشید و پاهاتون توی پوتین داغ شده پوتین ها رو هم در بیارید تا پاهاتون هوا بخوره و بعد هم کلمن آب تگری براشون آورد...
به این میگن انسانیت در صحنه ی نبرد روح فرمانده دلاور #گردان_شهادت شاد باشه البته جواد توی این عملیات شهید نشد چند ماه بعد در کربلای ۵ آسمانی شد...
@bicimchi1
بیسیمچی
روزی که #جواد_صراف اسرا رو لخت کرد... به اعتراف همه ی بچه های رزمنده ای که با #شهید_جواد_صراف فرمان
چو اسیر توست اکنون
به اسیر کن مدارا....
رفتار علوی_انسانی
#شهید_جواد_صراف با اسرای بعثی
@bicimchi1
بخش دوم:
#شهید به روایت چند رفیق:
سردار #شهید_جواد_صراف، با آنکه جثهای ضعیف و لاغر داشت، در پادگان #دو_کوهه آن هم در گرمای تابستان روزه میگرفت. بعد از ظهرها که گرما اوج میگرفت، پاهایش را در ظرفی پر از آب و یخ قرار میداد تا بلکه اندکی از شدت حرارت بدنش کاسته شود.
هیچ موقع هم به دنبال گرفتن مسئولیت در لشکر نبود و دیر مسئولیتی را میپذیرفت. ولی وقتی وظیفهای را به عهده میگرفت برای انجام آن از جان مایه میگذاشت. جواد از دلیران حاضر در میدان نبرد بود. در هدایت عملیات بسیار شجاع بود و هوش بالایی داشت. سختترین پاتکهای دشمن را با آرامش و خلاقیت دفع میکرد. در جریان عملیات کربلای ۱، شبی که گردان ما به خط زد و اهداف خود را به دست آورد، هنگام صبح دیدیم که نیروهای دشمن با تانکهایشان در نزدیکی ما قرار گرفتهاند، به گونهای که حتی صدای صحبت کردن آنها را هم به وضوح میشنیدیم. هیچ کس نمیدانست چکار باید کرد.
ناگهان دیدم #شهید_صرّاف که آن زمان معاون گردان بود، فریاد میزند: «تیربارچی»! از جایم پریدم و گفتم: «بله» گفت: «این قسمت خاکریز_با دست به قسمتی از خاکریز دوجداره که باز بود اشاره کرد_یک خط آتش ببند تا بچههای آر.پی.جی زن گردان ما بتوانند بروند پشت آن یکی خاکریز». من هم بلافاصله شروع به تیراندازی به طرف آن قسمت کردم و در آنجا یک دیوار آتش ایجاد نمودم....
ادامه دارد
@bicimchi1