eitaa logo
بیسیم‌چی
6.4هزار دنبال‌کننده
36.5هزار عکس
23.5هزار ویدیو
156 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
بیسیم‌چی
یک خاطره یک نکته👆👇 @bicimchi1
‍ یک خاطره و یک نکته فرد عجیبی بود، اخلاق منحصر به فردی داشت، قبل از عملیات والفجر مقدماتی در منطقه عمومی فکه دوستان دور هم جمع بودیم و از هر دری صحبتی بود، یکی از دوران کودکی و خانواده اش می‌گفت، یکی از دوستان شهیدش و ... گفتم: حسن آقا شما هم چیزی بگید آخه کم حرف بود و .... ✒️ لبخندی زد و فرمود: الان که دوستان صحبت می‌کردند یاد مطلبی افتادم که الان هم موهای تنم سیخ شد، هیچوقت فراموش نمی‌کنم هر وقت هم به یادم می یاد وحشت میکنم .... 🥀 فرمود: حدود یک سال و خرده ای پیش با دوستان برای تفریح و طبیعت گردی جائی دعوت شدیم و من هم به همراه چند نفر از دوستانم رفتیم در دل طبیعت... اشک حسن با بغض از گونه هایش جاری شد... همه هاج و واج خیره شده بودند به حسن, یعنی چی شده که حسن هنوز نگفته گریه اش گرفته .... ✒️ ادامه داد: وقتی رسیدیم دیدیم خیلی ها اومدند، یه چند تا دختر خانم هم با گروه های دیگه آمده بودند، خلاصه کمی جنب و جوش و تفریح وقت ناهار شد و با جمع ناهار را صرف کردیم و بعد ناهار هرکسی گوشه ای استراحت می‌کردند ..... باز بی اختیار اشک از چشمان نافذ حسن جاری بود... یعقوب آذرآبادی که آن‌زمان معاون گردان حضرت علی اصغر(ع) بود، دوید میان کلام حسن و فرمود: اگر خیلی ناراحت کننده است خودت را عذاب نده، بی خیال شو نمیخواد ادامه بدهی ... حسن که باز اشک اش جاری بود گفت اشک خوف و رجا است ... ✒️ در آن بعد از ظهر در آن بعد از ظهر که هیچوقت فراموش نمی‌شوم، مرتکب خلاف غیر اخلاقی بزرگی شدم ..... خدا می‌داند که بعد از آن گناه بزرگ، بر سر و صورتم میزدم و یا امام زمان فریاد میزدم ... مثل دیوانه ها می‌دویدم و داد میزدم یا صاحب الزمان به دادم برس، بعد خودم را میزدم و می‌گفتم خجالت بکش، حیا نمیکنی و اسم مقدس امام عصر را به زبان میآوری .... دوستان همه و همه ساکت بودند و خیره شده بودند به حسن ... مگه میشه؟! آنهم حسن کربلائی؟ نفس ها در سینه حبس شده بود ... اشک بعضی از دوستان جاری شده بود ... همه حیران و واله .... ✒️ حسن کمی مکث کرد و فرمود: به والله از آن روز تا حال شاکر مخلص درگاه خدا هستم، خیلی وقت ها یادم افتاده هر جا بودم سجده شکر بجا آوردم. 🌹 همون لحظه پیش همه سجده کردند، از شدت گریه شونه هاش تکون میخورد ... من که در هپروت بودم اصلا نمیدانستم کی به کیه، خلاف اخلاق .. گناه بزرگ ... شکر خدا ... سجده ی شکر ... گیجلر کمین هوروت هوروت باخیردیم ...(مثل گیجها هاج و واج نگاه می‌کردم) از سجده که سرش را بالا آورد چشمانش از شدت گریه سرخ شده بود، نگاهی به دوستان کرد و فرمود: میدانید چرا شکر خدا میکنم و سجده شکر؟ چون در این داد زدن ها و گریه کردن ها و بر سر زدن ها, یک لحظه صدای اذان به گوشم رسید ... صدائی بسیار لطیف و آرام بخش ... تا چشمانم را باز کردم، دیدم همش خواب بود ... ولی من باز گریه می‌کردم، گریه ی شوق که خدایا شکرت که خواب بود ... ادامه داد: داداشلاریم! هر لحظه کی آلاهین یادیندیوخ و اونا بنده, گرکدی کی شکر ایلیاخ قوربان اولوم اللها کی یوخویدی، فکر ایلیون اگر بیر لحظه غافل اولا انسان ... وای بیزیم حالیمیزا (برادران من! هر لحظه که به یاد خدا هستیم و بندگی خدا را می‌کنیم، باید شکر خدا را به جا بیاوریم.... قربان خدا بشوم که همه اش خواب بود... فکرش را بکنید اگر انسان لحظه ای غافل شود..... وای بر ما....) 🌹 من مبهوت بودم و با خودم می‌گفتم: خدایا! حسن به خاطر یک خواب ..... ✍بازمانده @bicimchi1