eitaa logo
بیسیم‌چی
5.4هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
14.7هزار ویدیو
136 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
کارم به جايي رسيده بود که در قبرستان مواد مي کشيدم؛ اغلب شبها آنجا پاتوق داشتيم و بساط مواد و مسکرات به راه بود. متوجه نبوديم که قبرستان، جاي اينجور کارها نيست، خيلي جگر ميخواست که شب را در قبرستان بماني. بعضي شبها از دور، جواني را ميديدم که صورتش را ميپوشاند و ميرفت سر مزار برخي از اموات. اولش متوجه نبوديم چه کار ميکند! تا اينکه برايمان سؤال شد اين جوان اين وقت شب اينجا چه کار ميکند؟! بعد از اينکه رفت، جلوتر رفتم ببينم سراغ قبر چه کساني رفته؟ چون مزار شهدا با اموات قاتى شده، دقت کردم و ديدم که سنگ مزار شهدا شسته شده. تازه فهميدم که اين جوان شبها براي شستشوي مزار شهدا به اينجا مي آيد. انگار پتکي بود که بر سر من فرود آمد، خيلي از خودم بدم آمد ما کجا داريم سير ميکنيم و اين جوان کجا! خيلي دوست داشتم اين جوان را ببينم. يک شب که در عالم خودمان مشغول بوديم، دوباره اين جوان آمد و بلافاصله رفتم سراغش تا ببينمش. صورتش را کامل پوشانده بود، سلام دادم، خيلي آرام جواب سلامم را داد و رفت. از لحن صدايش فهميدم که علي آقاس. سريع از آنجا دور شدم، خجالت کشيدم که علي در تاريکي مرا بشناسد... ... ادامه دارد 📚برگرفته از کتاب مثل ابراهیم https://eitaa.com/bisimchi10
یکی از خانم‌های پا به سن گذاشته‌ی همسایه، با گریه می‌گفت: "یه روز داشتم می‌اومدم خونه، یه کارتن سنگین دستم بود. خیلی از جوان‌های محل بی‌اعتنا از کنارم رد می‌شدند. یک دفعه دیدم علی آقا داره ماشینش رو پارک می‌کنه، تا من رو دید با عجله اومد کارتن رو از دستم گرفت و تا جلوی در منزل برد". علی هرکسی که در راه مانده بود رو سوار می‌کرد و وقتی هم که می‌خواستند کرایه پرداخت کنند، می‌گفت: "در عوض کرایه، برای تعجیل در فرج امام زمان (عج) صلوات بفرستید". الان هم خیلی از دوستانش این کار را به نیت علی انجام می‌دهند. يكي از بستگان می‌گفت: "مسافرای پیر رو تو راه سوار می‌کنم و وقتی می‌خوان کرایه بدن نمی‌گیرم، فقط به نیت علی برای فرج آقا امام زمان (عج)"! نزدیک منزل ما، پیرمرد و پیرزنی بودند که علی خیلی به آن‌ها کمک می‌کرد. او همیشه از علی برای ما تعریف می‌کرد و می‌گفت: "بارها و بارها تو کوچه وقتی می‌دید لوازم سنگین دارم کمکم می‌کرد". یک بار شوهر اون خانم گفت: "داشتم می‌رفتم داروخانه، علی من رو که دید ترمز کرد و به زور سوارم کرد. با هم رفتیم داروخانه، نیم ساعتی معطل شدیم؛ داروها رو گرفتیم و باز دوباره من رو تا خونه رسوند. 👇👇👇 https://eitaa.com/haj_ali_khavari