eitaa logo
بیسیم‌چی
6.4هزار دنبال‌کننده
36.6هزار عکس
23.7هزار ویدیو
157 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم حاج آقا خونه نبود از بچه ها هم که خبری نداشتم یک دفعه دیدم در باز شد و مهدی، با لباس خاکی و عرق کرده، اومد تو... تا دید رخت خواب پهن هست و خوابیده‌ام، یک راست رفت توی آشپزخونه؛ صدای ظرف و ظروف و باز شدن در یخچال می اومد برام آش بار گذاشت ظرف های مونده رو شست، سینی غذا رو آورد، گذاشت کنارم گفتم: «مادر چرا بی خبر؟» گفت: «به دلم افتاد که باید بیام » #شهید_مهدی_زین‌الدین منبع: کتاب زین‌الدین؛ انتشارات روایت فتح @bicimchi1
توی یکی از پاتک های دشمن، پایش ترکش خورد از آن ترکش های درشتی که هر کسی را زمین گیر می کند، ولی مهدی که وضع روحیه ی بچه ها را می بیند و فشاری که رویشان هست، تحمل کرد سوار موتورش شد، برگشت عقب فهمیدیم یک ساعتی رفت و برگشت، ولی نمی دانستیم رفته عقب، زخمش را باندپیچی کرده و شلوار خونیش را عوض کرده بعدها بچه ها از شلوار خونی که توی سنگرش پیدا کردند، فهمیدند راوی: اصغر ابراهیمی @bicimchi1
خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود من هم یک شلوار خریدم تا وقتی از منطقه اومد، با هم بپوشه... لباس ها رو که دید، گفت: "تو این شرایط جنگی وابسته‌م می کنین به دنیا!!!" گفتم: "آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماها هم سربزنی؟!" بالاخره پوشید... وقتی اومد، دوباره همان لباس های کهنه تنش بود. چیزی نپرسیدم. خودش گفت: «یکی از بچه های سپاه عقدش بود، لباس درست و حسابی نداشت.» @bicimchi1
‏نزدیك عملیات بود؛ می‌دونستم تازه دختردار شده. یك روز دیدم سرپاكت نامه از جیبش زده بیرون... گفتم: این چیه؟ گفت: عكس دخترمه گفتم: بده ببینمش گفت: خودم هنوز ندیدمش!! گفتم: چرا؟ گفت: الآن موقع عملیاته. می‌ترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد... 🌹سالروز ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک باد. @bicimchi1
خداوند امروز از ما همت و اراده و شهادت‌ طلبی می‌ خواهد .... ۱۷علی‌بن‌ابیطالب @bicimchi1
4.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 همیــن یه حــــرف برای ما ڪافـیه... ◇ ما انجام تکلیف الهی را می‌خواهیم هیچ چیز دیگر نمی‌خواهیم.. https://eitaa.com/bisimchi10
تازه بچه‌دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه‌ پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم: هان، آقا مهدی خبری رسیده؟ چشم‌هایش برق زد و گفت: «خبر که... راستش عکسش رو فرستادن.» خیلی دوست داشتم عکس بچه‌اش را ببینم. با عجله گفتم: خب بده، ببینم. گفت: خودم هنوز ندیدمش. خورد توی ذوقم. قیافه‌ام را که دید، گفت: راستش می‌ترسم؛ می‌ترسم توی این بحبوحه عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش.... https://eitaa.com/bisimchi10
🥀 چند وقتی بود مرخصی نیومده بود، خیلی دلمون براش تنگ شده بود. وقتی اومد یه گوسفند گرفتیم براش قربونی کردیم. 🥀 دیدم خیلی ناراحت شده. به مادرش گفته بود: من این‌قدر از خدا خواستم شهید بشم، نشد، حالا می‌بینم تقصیر شماست، شما نذر می‌کنید که من سالم برگردم. 🥀 بهش گفتم: عزیزم ما بارها تو را تقدیم خدا کرده‌ایم. وقتی خداحافظی می‌کنی برای بدرقه هم دنبالت نمی‌آییم، چون می‌دانیم تو امانت پیش ما هستی، تو برای خدا هستی. 🥀 الان این گوسفند را به شکرانه دیدنت قربونی کرده‌ام و نذر نکرده‌ام که سالم باشی. خوشحال شد، خندید...... @bisimchi10
💢 جشن متفاوت ۶۴ امین سالگرد تولد در زندان قم / ۵ زندانی به نام شهید زین الدین آزاد شدند 🌹در این جشن که به مناسب ۶۴ امین سالگرد تولد شهید مهدی زین الدین در زندان مرکزی قم برگزار شد، برنامه های متنوعی از جمله خاطره گویی سردار هاشمی و حاج حسین کاجی از راویان هشت سال دفاع مقدس برگزار گردید و مادر شهید مهدی زین الدین نیز بصورت تلفنی با زندانیان گفتگوی کوتاهی کرد و از آنها بابت برگزاری این جشن تشکر کرد 🌹در این مراسم، ۵ نفر از زندانیان که شرایط قضایی را داشتند با همکاری سازمان زندان ها و مسئولین مربوطه به نام مبارک شهید مهدی زین الدین از زندان قم آزاد و به آغوش خانواده خود بازگشتند. https://eitaa.com/bisimchi10
خوابش را دیدم، گفتم: _چگونه توفیق شهادت پیدا کردی؟!🤔 گفت: از آنچه دلم می‌خواست، گذشتم! نگذارید حب دنیا شما را فریب دهد.. 🖤❤️🌱 https://eitaa.com/bisimchi10
یڪی‌ازذڪرهایۍڪه مُدآم زیر لب زمزمہ می‌ڪرد این بود: [اَللّهُمَّ‌ولا‌تَکِلنی‌إلی‌نَفسی‌طَرفَةَ‌عَینٍ‌أبداً] خدایآحتے‌بہ‌اندازه‌ۍچشم‌برهم زدنے‌مرابہ حآل‌خودم وامگذار! https://eitaa.com/bisimchi10
چشمشان که به افتاد، از خوشحالی بال درآوردند دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آماده‌ایم آماده» هر کسی هم که دستش به مهدی می‌رسید، امان نمی‌داد؛ شروع می‌کرد به بوسیدن... مخمصه‌ای بود برای خودش؛ خلاصه به هر سختی‌ ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می‌زد: «مهدی خیال نکنی کسی شدی که اینا این‌قدر بهت اهمیت می‌دن، تو هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجی‌هایی». امــام صـادق علـــيه الســلام: "در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شده‌اند پس هر كس براى خدا تواضع كند، او را بالا برند و هر كس تكبر ورزد او را پَست گردانند." https://eitaa.com/bisimchi10