eitaa logo
بیسیم‌چی
6.4هزار دنبال‌کننده
36.5هزار عکس
23.5هزار ویدیو
156 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
بیسیم‌چی
بُرشی از کتاب «تو شهید نمی‌شوی» علاقه‌ی عجیب شهید «بیضایی» به دخترش «کوثر»: «وقتی تماس می‌گرفت، بعد از دوسه کلمه احوال‌پرسی، معمولا اولین حرفش دخترش بود... با آب و تاب تعریف می‌کرد که چقدر بزرگ شده و چه کار‌های جدیدی انجام می‌دهد به دوستان خودش هم که زنگ می‌زد، اگر دختر داشتند، با آن‌ها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث می‌کرد عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همه‌ی پدر‌ها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد می‌داد یک‌بار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر توی راه گفت: "کوثر رو برده آتلیه و ازش عکس گرفته"... مرتب درباره‌ ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاه‌های خودپرداز نگه داشت پیاده شد رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکس‌ها رو نشونت بدهم» ماشین رو خاموش کرد لپ‌تاپش رو از کیفش بیرون آورد و عکس‌های کوثر رو یکی‌یکی نشانم داد درباره بعضی هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی هایشان هم می‌زد زیر خنده... شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در منزل پدرخانمش جلسه‌ای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که در آن مشغول خدمت بود هم آن‌جا حاضر بودند یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت خیلی عارفانه رفت» فضای جلسه، سنگین بود، برای همین ادامه ندادم بعد از جلسه با چند نفر و آن برادر بزرگوار مسئول رفتیم محل کار محمودرضا توی ماشین، قضیه عارفانه، رفتن محمودرضا رو از ایشان پرسیدم گفت: وقتی داشت می‌رفت، پیش من هم آمد و گفت فلانی این دفعه از کوثر دل بریده‌ام و می‌روم دیگر مثل همیشه شوخی و بگو بخند نمی‌کرد و حالش متفاوت بود» راوی: برادر شهید پ. ن: کوثر خانوم فرزند شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی در دیدار دیروز حضرت ماه @bicimchi1
سوسوی همّت داشت، ستاره ی چشمانت.... هر گاه به می‌گفتند؛ وصیتنامه بنویس، به عکس که مزین به جمله ای عهدمَدارانه از این شهید بود اشاره می‌کرد و می‌گفت: این‌هم وصیتنامه.... آری! محمودرضاها رفتند تا این خاکریز فرو نریزد. اکنون نوبت من و توست که پشت به جبهه نکنیم و نهضت جهانی اسلام را با قدرت و بدون خستگی و ناامیدی برسانیم به جایی که خداوند وعده کرده است و الحق وعده ی خود است و محقق... @bicimchi1
ما نمُردیم که آشفتـــگی آغاز شود باز هم پای حرامی به حـــرم باز شود 💠 سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه های مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه زینبیه، اطراف منطقه حجیره، کردند و تروریستها رو سه کیلومتری از اطراف حرم مطهر خانم زینب ( س )، دور کردن. صبح زود رفتیم اونجا و رو هم دیدیم ، خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود . 🌷 پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایینش اوردم . به اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ رو جاش به اهتزاز در اورده 🌷رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت و تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند و حالا با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود . رفتیم وسط خیابون، رو به حرم وایستادیم، دیدم محمود رضا داره اروم گریه می کنه و سلام می ده ؛ السلام علیکی یا سیدتنا زینب … @bicimchi1