تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت
روزه بود
به سنگر که رسید اذان را گفتند
آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد لبهای تشنه حسین علیه السلام؛
لیوان را از دستانم گرفت و رفت دم #سنگر، منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید
سوت خمپاره ای آمد ...
گرد و خاک شد
چشمانم را که باز کردم
او را غرق در خون یافتم،
سیرآبِ سیرآب...
#مدافعان_وطن
#مرزداران_امنیت
@bicimchi1