eitaa logo
بیسیم‌چی
5.3هزار دنبال‌کننده
29هزار عکس
15.9هزار ویدیو
137 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
این‌سان که با هوای تو در خویش رفته‌ام گویی بهار در نَفَس مهربان توست ... "حسین منزوی" #شهید_مدافع_حرم_سعید_بیاضی_زاده #سلام #صبحتان_زیبا @bicimchi1
آهنگ دو جوان مازنی با نام( #انقلاب) @bicimchi1
اربعـين پاي پــياده ... به حـــــرمـ مي آييمـ #هر_زائر_نائب_يك_شهيد #شهدای_سیستانی @bicimchi1
می گفت: دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است. آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام. در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می کرد. می گفت: آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد. در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود: دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هستس، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد. یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده: دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است. کتاب ساکنان ملک اعظم ص88 @bicimchi1
‌ سالن عروسی ما سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی که سر کلاس درس این را برای بچه ها تعریف می کنم، می بینم بچه ها اصلا در مخیله شان نمی گنجد. وقتی که ازدواج کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم. دکتر گفت: می خواهی خانه بگیرم؟ گفتم: نه؛ خوابگاه خوب است. با لباس عروس از پله های خوابگاه بالا رفتم. یک سوئیت کوچک متاهلی داشتیم. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانمشان ، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند. یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم. بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هسته ای صحبت کردیم. در آن سوئیت یک صندلی نداشتیم که پشت میز کامپیوتر بنشینیم. کامپیوتر را روی میز کوچکی که قدیم ها زیر چرخ خیاطی می گذاشتند، گذاشته بودیم. پسر دکتر عباسی قرار بود به خانه ما بیاید. دکتر به او گفته بود اگر می آیی، یک صندلی هم برای خودت بیاور. من فقط یک دانه صندلی دارم. اوایل زندگی خرج ما از طریق پولی که از راه تدریس یا حق تالیف کتاب دکتر و نیز حقوق من که با مدرک لیسانس در دانشگاه امیرکبیر با ماهی 13500 تومان مشغول کار بودم، تامین می شد. در تمام این سال ها خودم را در اوج عزت دیدم. نمی دانم این را چگونه بیان کنم. احساس می کردم خواهرم، برادرم، اقوام و هر کس که به خانه من می آید، خیلی مفتخر شده که به خانه من آمده است. این مرد من را در زندگی غنی کرده بود. عشقش، محبتش، یگانگیش، خلوصش، نمازهایش برای من ارزش بود. این چیزها برای من ارزش بود و ایشان این چیزها را تام و تمام داشت. به نقل از همسر بزرگوار @bicimchi1
از جوانیش گذشت تا من قد کشیدم و او قدش خمیده شد. من بزرگ شدم و او قدش کوتاهتر شد اینک موهایش سپید شده اما هنوز من برایش همان کودکی هستم که با زمین خوردنم تیری بر قلبش فرو میرفت #مادر @bicimchi1
من به ترکشهای چشمان تو عادت کرده ام بی محابا میزنم اینگونه بر میدان مین #شهید_ابراهیم_هادی #شهید_ذوالفقاری @bicimchi1
اخرین خط وصال دل من این است که به خاکم بسپارند کنار "شهدا" به یاد شهدای غواص عملیات والفجر هشت #شهید_سید_مصطفی_خاتمیان #شب_بخیر_ای_نفست_شرح_پریشانی_من @bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بگشای ز هم تو دیده ها را دریاب طلوع #صبح صادق اعجاز خدای بین و برخیز تسبیح کنان چو مرغ عاشق محسن_خانچي #صبح_بخیر @bicimchi1