هدایت شده از فیش منبر و مرثیه
مربی یار.apk
17.46M
جامع ترین برنامه تبلیغ دانش آموزی
ابتدایی | راهنمایی | مهد
#درسنامه #داستان #بانک_سوال #مسابقه #آموزش_اجرا #اردوداری #انواع_شروع
با این برنامه بهترین مربی بچه ها می شید😊
#پیشنهاد_دانلود
👌👌
هدایت شده از فیش منبر و مرثیه
مربی یار.apk
17.46M
جامع ترین برنامه تبلیغ دانش آموزی
ابتدایی | راهنمایی | مهد
#درسنامه #داستان #بانک_سوال #مسابقه #آموزش_اجرا #اردوداری #انواع_شروع
با این برنامه بهترین مربی بچه ها می شید😊
#پیشنهاد_دانلود
👌👌
هدایت شده از کانال سخنرانی سیاسی
مربی یار.apk
17.46M
جامع ترین برنامه تبلیغ دانش آموزی
ابتدایی | راهنمایی | مهد
#درسنامه #داستان #بانک_سوال #مسابقه #آموزش_اجرا #اردوداری #انواع_شروع
با این برنامه بهترین مربی بچه ها می شید😊
#پیشنهاد_دانلود
@TollaBEnghelabi
#داستان امام زمان(1)
شخصی که مسلط به علوم غریبه بود، توانست در زمان خاصی، مکان حضور امام زمان(عج) را در بازار آهنگران شناسایی کند، و پس از آن به سرعت برای دیدار ایشان راهی محل شد💥 و مشاهده کرد که حضرت در کنار دکانی نشسته است که صاحب آن بیتوجه به ایشان مشغول نرم کردن آهن است، اما پس از مدتی مشاهده کرد که پیرمرد صاحب دکان به امام زمان(عج) گفت: «یابن رسول الله، اینجا مکان گرمی است اجازه دهید برای شما آب خنک بیاورم».🌱
اینگونه بود که استنباط شخص سوم، مبنی بر اینکه فقط خودش متوجه حضور حضرت است، غلط از آب درآمد.💧
پس از مدتی پیرزنی به دکان مرد آهنگر مراجعه کرد و گفت: «فرزندم بیمار است و خرج مداوای او هفت درهم است، تنها دارایی من هم همین قفل است که هیچ کس در این بازار بیش از شش درهم برای آن نمیپردازد، به خاطر خدا آن را به قیمت هفت درهم از من بخر»، مرد آهنگر با دیدن قفل بدون کلید، به پیرزن گفت: «که متاع او با این شرایط 10 درهم ارزش دارد و در صورت ساخته شدن کلید برای آن دوازده درهم در بازار به فروش میرسد، حال هر یک از این دو کار را که بخواهی، برای تو انجام میدهم»، سپس در برابر دیدگان متعجب پیرزن، 10درهم در ازای خرید قفل به او پرداخت کرد،🍀 آنگاه بقیةالله(عج) رو به شاهد کرد و فرمود: «برای پیدا کردن ما رمل نیندازید، اگر همه مثل این مرد، مسلمان باشید، ما به سراغ شما میآییم».
انتهای پیام/
ماجرای دیدار امام زمان(عج) در بازار
@saferr
#داستان عبرت آموز
مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره میگرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر میفرخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید.
یقین داشته باش که: به اندازه خودت
برای تو اندازه گرفته می شود👌🌹