فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال✌️🏻وَحّیًدِ رَهّبًانِیّ :)🇮🇷
╔═══♥️🔗🌱═══╗
💕 @bmkjnf 💕
╚══♥️🔗🌱════╝
#هستی😇❤️
#ڪپیبردارےممنوع🚫
کپی حرام📛📛
تا وقتی فوروارد هست چرا کپی؟📲🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╔═══♥️🔗🌱═══╗
💕 @bmkjnf 💕
╚══♥️🔗🌱════╝
#هستی😇❤️
#ڪپیبردارےممنوع🚫
کپی حرام📛📛
تا وقتی فوروارد هست چرا کپی؟📲🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال✌️🏻وَحّیًدِ رَهّبًانِیّ :)🇮🇷
╔═══♥️🔗🌱═══╗
💕 @bmkjnf 💕
╚══♥️🔗🌱════╝
#هستی😇❤️
#ڪپیبردارےممنوع🚫
کپی حرام📛📛
تا وقتی فوروارد هست چرا کپی؟📲🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال✌️🏻وَحّیًدِ رَهّبًانِیّ :)🇮🇷
╔═══♥️🔗🌱═══╗
💕 @bmkjnf 💕
╚══♥️🔗🌱════╝
#هستی😇❤️
#ڪپیبردارےممنوع🚫
کپی حرام📛📛
تا وقتی فوروارد هست چرا کپی؟📲🙂
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
🍂رمان:#یک_وبیست🍂
🍂پارت :#سی_پنجم 🍂
عطیه : همکار محمد و ریسش رفتن منم رفتم داخل اتاق محمد کنارش روی یک صندلی نشستم 😔💔
سلام آقا محمد 😔
خوبی 💔
جواب نمیدی 😢
دلم تنگه 😔💔
محمد نمیدونم ناراحت تو باشم یا ناراحت برای دنیا💔
هی نمیخوای چشمات باز کنی💔
بیفایده بود بلند شدم که برم پیش عزیز که انگشت محمد تکون خرد😍
سریع رفتم به دکتر ها گفتم..........
________
سپند: معلوم نیست چخبره نه از آقا محمد خبری هست نه از بقیه 😐 دخترش هم که زندانی هست فقط نمیدونم چرا بجایی اذیت کردن دخترش بهش توجه میکنن😐
ارشام: فکر روژان داشت دیوونه ام میکرد از طرفی دیگه مجبور کردنش به اینکه با من ازدواج کنه فایده ای نداشت باید فراموشش کنم😒💔
___
دنیا: وقتی چشم باز کردم تویی یک اتاق بودم هم تخت داشتم هم میز ولی اتاق من نبود😭
______
کلارا : صدای دختره بیرون اومد خودم مهربون گرفتم و رفتم داخل
سلاام خاله جون
دنیا: شما کی هستید😭
کلارا: من دوست مامانت هستم
دنیا: دروغ نگو تو دوست مامان من نیستی 😭
کلارا : تو از کجا میدونی نیستم😉
دنیا: چون تا الان هیج وقت نیومده ی خونه ی ما
کلارا: من یک شهر دیگه زندگی میکردم تازه اومدم اینجا دیگه به اسرار مامانت گفت چند روز بیایی پیش من عزیزم 😘❤️
دنیا:چرا مامان منو فرستاده اینجا
کلارا : چون کار داشت چند روز ☺️
دنیا: من میخوام برم خونه میخوام برم پیش بابام
کلارا : اگه بچه ای خوبی باشی قول میدم زود بابات میاد پیشت😘😅
دنیا:😭😢
_________
روژان: آقا رسول اومده بود رفتم کنار میزش که ازش کمک بگیرم
آقا رسول ......آقا رسول ؟؟؟؟
رسول: تویی حال و هوایی خودم بودم حال و هوایی که آقا محمد داخلش نبود💔هر چی فکر میکردم نمیشد بهش فکر نکنم💔😭
همش بخاطر این هست که به خودش فشار مییاره شبانه روز کار میکنه 💔ولی میدونم دارم چرت میکنم تومور هیچ ربطی نداره 😭💔
روژان: هر چقدر صداش زدم اصلا حواسش نبود بلند تر صدا زدم آقا رسول😐😳
رسول: بله بله
روژان: خوبید
رسول: ممنون شما خوبید 😔
روژان:به نظر میاد ناراحت هستید
رسول: نه نیستم
کاری داشتید
روژان: خواستم ببینم میتونید درباره ای آقا یکم اطلاعات بهم بدید من دسترسی کامل ندارم ☺️
رسول: چشم پیدا میکنم بهتون میدم
روژان: ممنون😢
رسول: 😊😊
روژان خانم رفت دلم نمیخواست این جور رفتار کنم ولی فکر آقا محمد هم بهم اجازه نمیداد به چیز دیگه فکر کنم 😢💔
__
داوود: به سلام آقا رسول چطوری ☺️😍
رسول: خوبم
داوود: چقد بی انرژی چی شده مگه 🤔😍
رسول: هیچی خستم
داوود: خوب کمی برو خونه استراحت کن شرط میبندم بابات تو رو ببینه نمیشناسه که هستی 😂
رسول: شاید
داوود: اصلا یک جور حرف میزنی حس میکنم اضافی هستم الان😐
رسول: حست درست میگه حال ندارم برو داوود
داوود :😒😒😒خدافظ
معلوم نیست چش شده باز 😒
رسول: ناارراحت بودم که این جور باهاش حرف زدم با دوتایی دستم دو طرف سرم گرفتم و فشار دادم 😢💔خدایاااا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اسم دختر ریحان میشه رها ☺️❤️
روژان ناراحت شد 😱😂
https://harfeto.timefriend.net/16585808779464
میشل لیدی 😈
آلمانی هست 😉
دوست یا همون نامزد کلارا ☺️
#جاسوسه
#شخصیت_رمان_یک_وبیست