❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان :#گاندو.3🥀
🥀پارت : #سی_دوم🥀
عبدی : صدای زنگ تلفن کی هست؟
فرشید : من آقا میشه جواب بدم
عبدی : یر جلسه باید خاموش کنی ولی حالا برو جواب بده بیا
فرشید: یک تشکر زیر لب کردم و رفتم بیرون
سعید: آقا راستی یک حرفی جدا از این پرونده داشتم میشه بگم
عبدی : باشه آخر جلسه
______
عطیه : به دکتر خبر داد رفت داخل اتاق محمد منم رفتم عزیز خبر کنم
از روی فلش های که روی دیوار بود نمازخونه پیدا کردم
عزیز خواب بود آروم رفتم بالایی سرش
عزیز ......عزیز
عزیز: بله
جانم عطیه
عطیه : عزیز محمد خوب شده همه چی یادش اومد الان هم میخواد شما بیینه😍
عزیز : فقط قسمتی از حرف های عطیه که گفت محمد همه چی یادش اومد فهمیدم توی قلبم شادی عجیبی داشتم به حدی که بجای اینکه بخندم زدم زیر گریه😭😍
عطیه : عزیز چرا گریه میکنی محمد خوب شده
عزیز: از شادی هست مادر
عطیه : قربون اشک هاتون برم😍❤️
بیاید بریم پیش محمد خوشحال میشه شما ببینه 😍❤️
عزیز: بریم 😭😍😍❤️
___________
سوگند : همش حس میکنم این آقای الن بیکل میخواد کلاه سرم بزاره مشکوک هست
حالا اینکه چطور میخواد مطمئن بشه اون مرده خدا داندد😂😂
جلویی در خونه نگه داشتم و بوق زدم تا در باز کنه
انگار سامان گوشش کرد هست😒
_________
عبدی :پایان جلسه
کسی سوالی نداره
همه : نه ☺️
سعید: همه رفتن بیرون من موندم تا قضیه ی ساناز به آقای عبدی بگم
آقا میشه با هم صحبت کنیم
عبدی : بگو سعید
سعید: آقا من یک خواهر دارم که داره وارد شغل ما میشه قراره به همین اداره هم منتقل بشه خواستم بگم میشه سریع تر گزينش بشه؟
عبدی : اون با محمد هست
صبر کن تا محمد برگرده
سعید: چشم
راستی آقا خبر دارید سامان یک ایرانی اصل هست و از طریق فرهاد حقی وارد این دستگاه شده
عبدی : فرهاد حقی سوژه ای گاندو ۱
سعید: بله
عبدی : به به
پ.ن: .........
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
🍂رمان:#یک_وبیست🍂
🍂پارت :#سی_دوم🍂
سعید: ما غریبه بودیم که به ما نگفتی آقا رسول 🤨
رسول: نه بخدا خوب وقت نشد دیگه🤦♀حالا میزارید کار کنم یا نه 😂
فرشید: نه
رسول:😐
رسول: یک لیوان آب برداشتم داشتم میخوردم که روژان خانم اومد جلو داوود یهو آب پرید تویی گلوم و سرفه کردم
اهوووم اهومممم اهوممم😢
داوود: رسول خوبی
روژان:🤔
سعید: چی شد یهو😐
رسول: فرشید میزد توی کمرم که مثلا حالم خوب بشه
فرشید جان بیخیال شو دیگه جونم در اومد 😂
فرشید: 😂😂😂😂
داوود : چت شد یهو
رسول: چیزه .....یهو یادم اومد کار مهمی دارم برای همین بود من برم
سعید: کجا بری😳
رسول: پایی میزم دیگه کمی از مغز محترم استفاده کن😅
سعید: رسول تو باید استفاده کنی پایی میزت هستی😐😂
روژان : 😂😂😂😂
رسول: خوب ...خوب ....شما که نمیزارین حواس آدم سر جاش باشه همش حرف میزنین برید دیگه کار دارم 🤦♀😢
داوود: واااا یهو عصبی میشی ها رفتیم آقا رفتیم 😂😂
روژان: هنوز وایساده بودم که صدایی داوود اومد
داوود: روژان بیا
روژان: یک نگاهی به آقا رسول کردم و گفتم: چشم داداش
رسول: با خودش میگه : داوود نمیشد حالا صداش نکنی 😬
________
عطیه : دکتر بگید حالش چطوره ؟😭
دکتر: خداروشکر عمل خوب بود همه چیز فعلا خوبه ☺️❤️
عطیه: باورم نمیشه خداروشکر 😍😆
عزیز: خدایا شکرت 😭😍
عبدی: چرا فعلا؟
دکتر: باید صبر کنم بهوش بیاد تا وضعیت جسمانیش چک کنم
عبدی: ممکنه چیزی بشه؟
دکتر: نه نه بعد توضیح میدم فعلا باید صبر کنید تا بهوش بیاد ☺️❤️
عبدی: اون قدر خوشحال بودم که انگار یک قسمت از روح من برگشته 😍❤️💗
خدایا شکرت 🙂🤲🏻❤️
یهو گوشی عبدی زنگ خرد
سلام رسول چیزی شده
رسول: سلام اقا یک خبر دارم
عبدی: چیه
رسول: آقا رد اون کسی که دنیا دزدیده زدم
عبدی: جدی 😍
کی هست ؟
رسول: یاشار علی پور
عبدی: این بابا که گفتی چکاره هست؟
رسول: منشی مطب یک دکتر هست همین 🤷♀
عبدی: حواست جمع کن رسول لازم شد از بچه ها کمک بگیر موقعیت دنیا چک کنید وضعیت خوبی بود جلو برید اگر خطر داشت نزدیک نشید
رسول: یعنی عملیات
عبدی: نه فقط چک کنید
رسول: متوجه شدم آقا کاری ندارید
عبدی: نه برو
بووووووووق
_______
عطیه : به محمد از پشت شیشه نگاه کردم خوشحالی بزرگی تویی قلبم بود که با نبود دنیا به غم تبدیل میشد😔💔
نمیدونستم بابت اینکه محمدم سالم هست خوشحال باشم یا بابت اینکه دخترم نیست ناراحت 💔😔
گوشی محمد بیرون آوردم
3 تماس از ریحان داشته(ریحان خواهر محمد هست )
و یک پیام از سپند🤔باز کردم یک عکس بود 😳عکس یک زن بود این دیگه چیه 🤦♀
حتما مربوط به کارش هست بیخیال شدم و رفتم کنار عزیز 😍☺️
پ.ن: رسول هول شد😂😁
پ.ن: اینم محمد شما سالم تحویل بگیرید 😜
پ.ن: انرژی کم بدید محمد ناقص میکنم 😁
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ