🌹
🍁حکایت
دو درويش در راهی با هم میرفتند.
يكی بیپول بود و ديگری پنج دينار داشت.
درویش بیپول، بیباک میرفت
و به هر جايی که میرسيدند -چه ايمن
بود و چه ناامن- به آسودگی میخوابيد
و به چيزی نمیانديشيد. اما ديگری مدام
در بيم و هراس بود كه مبادا پنج دينار را
از كف بدهد.
بر چاهی رسيدند كه جای دزدان و راهزنان بود.
اولی بیپروا دست و روی خود را شست
و زير سايهی درختی آرميد.
در همين حين متوجه شد که دوستش
با خود چه كنم چه كنم میكند!
برخاست و از او پرسيد:
اين چندين چه كنم برای چيست؟
گفت: ای جوانمرد! با من پنج دينار است
و اينجا ناامن است و من جرات خفتن ندارم.
مرد گفت: اين پنج دينار را به من دِه
تا چارهی تو كنم.
پس پنج دينار را از وی گرفت و در چاه انداخت
و گفت: رَستی از چه كنم چه كنم!
ايمن بنشين، ايمن بخسب، و ايمن برو
که آدم فقير، دژیست كه نمیتوان فتحش كرد.
#قابوسنامه
#عنصر_المعالی
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
@boe_atre_khodaa
⭐️هرشب یک داستان آموزنده(۳۱۷)⭐️
#مهمانی_در_زیر_تیغ!
👑پادشاه می خواست، گردن مجرمی را از بدنش جدا کند.
⚔مجرم گفت: «ای امیر! تو را به خدا و پیغمبرش(ص) قسم میدهم، که قبل از این که مرا مجازات کنی، به من یک کاسه آب بده، که بسیار تشنه ام! بعد از اینکه آب را نوشیدم، هر کاری خواستی بکن"
👑پاشاه گفت: "به خاطر قسمی که خورد، به او آب بدهید."
⚔مجرم وقتی آب را خورد، به رسم عرب گفت: "خداوند برکت زندگیت را زیاد کند."
●●سپس ادامه داد و گفت: ای امیر! من با همین یک کاسه آب، مهمان تو بودم. اکنون اگر رسم مهمانداری این است که مهمان را بعد از مهمانی بکشند، مرا بکش؛ و اگر رسم مهمانداری این گونه نیست، مرا ببخش تا من بتوانم از گناه خود توبه کنم!
👑پاشاه گفت: "راست می گویی؛مهمان حرمت دارد و باید حرمتش را حفظ کرد. تو را می بخشم. برو توبه کن، که از این به بعد، دیگر مرتکب جرمی نشوی."
📙#قابوسنامه
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
@boe_atre_khodaa