eitaa logo
رسانه مذهبی بقعه 🇮🇷🚩
4.8هزار دنبال‌کننده
65.1هزار عکس
31.7هزار ویدیو
3.3هزار فایل
📌بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔸 اطلاع رسانی اخبار جلسات 🔸 دانلود قطعات صوتی و تصویری 🔸نشر حدیث 🔸و... 🔹کانال در پیامرسان ها👇 📲 @boghe_ir 🔄ادمین @boghe_admin 🎬طراحی تیزر و پوستر"رایگان" @feraghadmin 🔽درباره ما👇 📘 zil.ink/boghe_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 : چرا چشمان ما برای دیدن هنر خدا باز نیست؟ ✍️ هنر نقاش، به ادعایش بند نیست! از آنچه نقش می‌زند، توانِ سرانگشتانش را می‌توان فهمید! • هنر نقاش، را نقش شناسان می‌فهمند! آنانکه چشمانشان به رنگ، به خطوط ، و به روحِ ایستاده پشت این رنگها و خطوط، گیر می‌کند! • هنر نقاش را هنر ندیده‌ها نمی‌فهمند! آنانکه از کنار نقوش حیرت‌انگیز نیز آسان رد می‌شوند و سختیِ روحشان اجازه‌ی دیدنِ لطافت نقش‌ها را نمی‌دهد! • نقاش نقش می‌زند؛ تا تو ببینی‌اش! بشکافی‌اش! و تا عمقِ جهانِ او تا عمقِ جهان‌بینیِ او سیر کنی! • ماجرای همین آدمها و نقاش است؛ ماجرای ما و خدا! وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها (نحل/ ۱۸ ) ! بر سفره‌ی بی‌انتهایی که گسترده، آنقدر نقوشِ رنگ رنگ خلق نموده که شمارشش ممکن نیست! و فهم بشر، هنوز بر ریزترین تا عظیم‌ترینش احاطه نیافته است. • از سلولی، که کوچکترین جامعه‌ی وجود ماست، تا دریایی که کنارش می‌ایستیم و از حیرت هیبت امواجش جا می‌خوریم؛ چرا زمین‌گیرمان نمیکنند؟ • باغچه‌ی کوچکی که تنوع برگهایش قابل شمارش نیست، چرا ترمزِ چشمانمان را نمی‌کِشد و ذهنمان را برای ثانیه‌ای بر خود، متوقف نمی‌کند؟ • همین نسیم سحرگاهی، که اهل دل، با لمس لطافتش، ساعتها به نشئگی می‌افتند؛ چرا حالمان را خراب نمی‌کند؟ • ما را چه شده، که چشمانمان، در پسِ اینهمه صورت، صورتگری هنرمند را که عاشقانه برای چشمانمان نقش آفریده، نمی‌بیند؟ ✘ هنر نقاش را، هنر ندیده‌ها نمی‌فهمند! اینکه از کنار نقوش حیرت‌انگیز این نقاش، آسان رد می‌شویم، حکایت از سختیِ روحمان دارد، که فرصت دیدنِ لطافت نقش‌ها را، فرصت دیدنِ صاحبِ این نقش‌ها را، از ما گرفته است. • برای لمس رقّت صدای آب، برای ادراک لطافت نسیم، و برای دیدن صورت‌گر این لطافت و رقت، باید رقیق شد. تا چشمانمان به هر لطافت مست کننده‌ای، گیر کند و تا انتهای صورت صورتگرش را ببیند! . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : « رفتارهای صحیح والدین نسبت به فرزندان، کاملاً به میزان شناخت آنان از ساختار روح انسان بستگی دارد.» ✍ اسم اینجا را گذاشته‌اند خانه‌ی پدری! شاید برای این است که پدر و مادرشان دارند در این خانه برای آشتی خودشان و همه‌ی مردم عالَم با پدر و ریشه‌مان حضرت صاحب علیه‌‎السلام، سعی‌شان را می‌کنند! • دارم از سه پسر حدود چهار تا شش ساله که دوتایشان فرزندان آقا سیدند، و یکی فرزند خانم سیدزاده برایتان حرف می‌زنم! • هر روز چند ساعتی میروند مهد و وقت غروب هرکدام از بچه های اینجا که دستش آزاد بود می‌رود و تحویلشان می‌گیرد. • گاهی تعطیل که شدند یکراست می‌آیند به قول خودشان به خانه پدری و اینجا را می‌گذارند روی سرشان. دیروز در صف نماز جماعت مغرب و عشاء بودیم که رسیدند و با نشاط و قهقهه در طبقات چرخ زدند و خود را به ما رساندند. هنوز قامت نماز عشاء را نبسته بودیم که خودشان را پرت کردند در آغوش من! • محسن از همه کوچکتر است گفت: من می‌خواهم یک چیز به شما بگویم. گفتم: جانم؟ گفت: من آرزو دارم یک روز از صبح تا شب اینجا بمانم و بازی کنم! گفتم: باشد حتما می‌توانی، فقط روزی که جمعه باشد بیا و تا شب بازی کن، که بقیه هم به کارشان برسند. او خوشحال شد اما چرا من نه؟! ✘ حس کردم این پاسخ چیزی نبود که او دنبالش بود. او چرخ زدن و خندیدن و دویدن در میان امواجی را می‌خواست که اینجا به سبب جنسِ این زیست در جریان است! زیستی برای شناختن امام و شناساندن امام همین ! وگرنه آنچه او را به اینجا متمایل کرده بود، این ساختمان سیمانی نبود، انرژی در جریانش بود که به آدمهایش، هدفهایشان، کلماتشان، دغدغه‌هایشان و ربط داشت، و روز جمعه شاید تعداد این آدمها به یک چهارم هم نمی‌رسید. • کاش آن جمله را نمی‌گفتم! با خودم گفتم : گاهی یک انتخاب تو، رابطه‌ی یک کودک و بعد یک نسل را با امامش تنظیم می‌کند. من باید برای تحقق این آرزوی محسن شرایطی را برای بازی بی‌دردسر بچه‌ها به گونه‌ای آماده کنم که مزاحم کار بقیه نباشند. تا بیاموزند آرزوهایشان در زیر چادر امام محقق می‌شوند، آرزوهایی که تحققشان سخت نیست. و بیاموزند روزی خودشان باید برای تحقق آرزوی دیگر فرزندان امام‌شان تلاش کنند. انجامش می‌دهم حتماً به امید خدا . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : چرا برای ارتباط با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها هنوز موفق نشدم و احساس نزدیکیِ زیادی ندارم ؟ ✍ اتاق جلسات خالی بود! از بالای پله‌ها که پایین می‌آمدم دیدم نشسته گوشه‌ای و عمیق در فکر است! متوجه عمق این سکوت و تفکرش شدم، می‌خواستم داخل اتاق نشوم که حضور مرا حس کرد و نگاهش را به سمت من برگرداند و گفت : شما وقت دارید چند دقیقه باهم صحبت کنیم؟ با نشستن روبرویش و نشان دادن انتظارم برای شنیدن جملاتش، خیالش را راحت کردم که وقت به اندازه کافی دارم! گفت: یادتان هست نگران مسئله تعامل با مخاطبان و ارتقاء سیستم پشتیبانی آنان و ساماندهی باشگاه مخاطبان بودید بصورتیکه در رساندن محتوای مورد نیازشان بصورت نقطه زن و فردی عمل کنیم، تا این تعامل بیش از پیش اثربخش، عمیق و رساننده باشد؟ گفتم : بله یادم هست! گفت : از لحظه‌ای که شما این نگرانی را مطرح کردید، من بی‌تاب شدم انگار! خواب از چشمانم پرید، صبح و شب در فکر طراحی مدلی بودم که بتواند بر اساس چشم‌انداز و همینطور بسته محتوای آماده ما، این مسیر را بصورت اتوماتیک هموار کند. • با چند تا از دوستانم و متخصصان این حوزه ساعتها مشورت کردم و به کمک بچه‌های تیم، مدلی را طراحی و تست کردیم که الآن اگر اجازه بدهید پنل آن را برایتان شرح می‌دهم. • با هر کلمه‌ای که می‌گفت من از اتاق جلسات بیشتر جدا می‌شدم و انگار طعم شیرینی از جنس تاریخ را تجربه می‌کردم! ✘ قرنها پیش وقتی قرار شد آخرین نبی خدا زمین را به سمت مقصدِ باقی ترک کند و دیگر زمین نبیّ جدیدی به خود نبیند، مادری شروع کرد دلواپسی‌ها و نگرانی‌هایش را باریدن ! جنس نگرانی و دردش را آنان که نمی‌فهمیدند اعتراض می‌کردند که «یا شب گریه کن یا روز یا زهرا سلام‌الله‌علیها » و این درحالی بود که در دایره این نگرانی و دلواپسی خودشان هم جا می‌شدند! • کسی این درد را نفهمید و این درد ادامه داشت! تا فرشته‌ی وحی بر ایشان نازل شد و «اخبار مصحف فاطمه» را بر ایشان وحی کرد و امیرالمومنین علیه‌السلام آنرا انشاء نمود! در این اخبار آمده بود که روزی فرزندانی قد خواهند کشید که جنس دردت را می‌فهمند و برایش می‌دوند، و برایش سخت‌کوشند، و برایش شبها نقشه می‌ریزند و روزها اجرا می‌کنند تا روزی که تمام جهان را به بستری برای حاکمیت توحید تبدیل می‌کنند. • برگشتم به اتاق جلسات انگار! او هنوز داشت برای من این پنل را توضیح می‌داد گفتم: کمی صبر می‌کنید؟ گفت: بله گفتم: اینکه این مدل ما را به هدف برساند یا نرساند، (که حتما می‌رساند) مهم نیست! اینکه دلواپسی‌هایمان همرنگ و هم‌جنس باشد، از جنس همان دلواپسی که روزی نفهمیده شد و مورد طعن قرار گرفت، در دستگاه اهل بیت علیهم‌السلام صاحب ارزش است! و اینکه من آنقدر جنس دلواپسی‌هایمان را به هم نزدیک می‌بینم که امنیت مطرح کردن آنرا با شما دارم و هر لحظه منتظر یک «طفره رفتن» و «ان قلت» و نیستم و بعد از چند وقتی می‌بینم تمام خودتان را پای این دلواپسی آورده‌اید یعنی خداوند نعمت را بر من تمام کرده است! • فرشته وحی به مادر ما این نوید را داده بود؛ که روزی فرزندانت «باهم» در جهت رفع دلواپسی‌های تو تلاش خواهند کرد و زمینه‌ی سلطنت آخرین باقیمانده‌ خدا را فراهم خواهند کرد! ✘ هم‌دغدغه شدن، هم‌نگاه شدن، هم‌جنس شدن، هم‌حرف شدن در راستای «تنها دغدغه‌ی اهل بیت علیهم‌السلام» تنها مسیری است که ما را با آنان مَحرَم می‌کند! تنها مسیری که از هر کسی «سَلمانُ مِنّا أهلَ البَیْت» می‌سازد. . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : دشمن شناسی تنها راه امنیت انسان از فتنه‌های گوناگون اوست. ✍️ گاهی بعضی‌ها با سوالات‌شان آدم را به وجد می‌آورند! سوال‌ها نشان می‌دهد که شاهِ دغدغه‌های انسان چیست؟ • گاهی فکر می‌کنی داری به امامت فکر می‌‎کنی و می‌خواهی برای او مؤثر باشی، درحالیکه داری فقط به خودت فکر میکنی و توهم مقدس داری! • گاهی هم سؤالت کاملا در جهت صعود توست، و این پا و آن پا می‌کنی نگرانی از پرسیدنش و ماهها خودت را به عقب می‌اندازی، چون نگرانی قضاوتت کنند! و همین نگرانی یک شرک بزرگ است ! ✘ دیروز بعد از جلسه‌ی چینش تیم تصویر مراسم فاطمیه، همه که از اتاق جلسات رفتند بیرون، دیدم ایستاده، با لبخند و تکان سر، اشتیاقم را برای شنیدن حرفش نشان دادم. گفت: شیطان و نفس، دشمنان قسم خورده‌ی عشقند! ✘ بالاخره باید یک یا چند تکنیک وجود داشته باشد تا آدمها بتوانند وقتی مورد حمله قرار می‌گیرند، ضدحمله را شروع کنند و طبق آن، حمله‌ها یا فتنه‌ها را خنثی کنند. آیا این تکنیک‌ها ترتیب مهندسی دارند؟ ※ گفتم: «تنها مربی کاربلد عالم» که ما را وسط این همه دشمن به زمین فرستاد تا با این حریف‌های تمرینی به رشد و تکامل برساندمان، نمی‌تواند ضد حمله برایمان نفرستاده باشد. ضد حمله‌ها تعریف شده‌اند اما ما به اندازه‌‌ی معرفت‌مان می‌توانیم از آن ابزارها و اسلحه‌ها استفاده کنیم. ۱-مطالعه حرز روزانه، بشدت در کنترل افکار منفی و دفع شر شیطان مؤثر است. مثل حرز ۲۲ و ۲۳ صحیفه جامعه سجادیه و همینطور استفاده از اذکار «یا دافع» «یا مانع» ۲- استفاده از دعاهایی که خنثی کننده سریع حملات و افکار منفی شیطانند مثل دعاهای ۴۸/ ۵۰ / ۱۵۴ / و از قدرت‌شان در وهم انسان و تولید اوهام بی‌اساس و سوءتفاهم‌های شیطانی کم می‌کنند. ۳- سعی در حفظ شادی قلب و عدم وادادگی و توقف در غم یا ترسی که شیطان تولیدش کرده است. ۴- پناه گرفتن و قایم شدن پشت نفوسی که قدرت محافظت از انسان و کوتاه کردن دست شیطان و خطورات منفی را از قلب انسان دارند؛ مثل چهارده معصوم علیهم‌السلام، حرم امامزادگان، اولیاء الهی، شهداء، ملائکه و ۵- صبر بر حالت انقباضی که بر انسان مستولی شده و حفظ خود از هرگونه عجله در بروز واکنش، و سپس حرکت برخلاف میل و دستوری که شیطان با نوای انسان تحمیل می‌کند. ۶ البته از نقش استغفار و صدقه هم نباید غافل شد. • با این همه ضدحمله‌ها، بسیاری از حمله‌ها خنثی می‌شوند! آن‌وقت که همه‌ی اینها را بکار گرفتیم و باز هم زمینمان زد و مغلوب شدیم، اصلاً نباید به سرزنش و خودخوری مبتلا شویم. باید با افتخار شکستمان را بپذیریم چون دقیقا نقطه‌ای بوده که ضعف داشتیم و سقف تحمل و قدرتمان را در دفع حملات نشان می‌دهد. باید با تحلیل این شکست نقاط ضعفمان را کشف کنیم و سپس بلند شویم و با قدرت برای جبرانش برنامه‌ریزی کنیم و از قضاوت هییییچ کس نهراسیم. • گفت؛ خیمه‌ی امام سختیهای بسیار دارد اما خوش می‌گذرد، چون هر لحظه در حال تجربه‌ی میدانهای قدرتمندی هستی که قبلاً به مغزت هم خطور نمی‌کرد ولی حالا باید بگردی و راهکارهای دقیق و مهندسی برایش پیدا کنی. • گفتم : با سؤالات خوب و دغدغه‌های ظریف شما برای من هم خیلی شیرین می‌گذرد. . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 ※ بِسْـمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※ : پایین پای مادرم! ✍ نظم خانه بهم می‌ریزد وقتی مادر مریض می‌شود، نه؟ شاید اینکه نظم صفحات ما هم این روزها کمی بهم بخورد، طبیعی است. • خانه فرو می‌ریزد، وقتی مادر از خانه می‌رود، نه؟ ✘ نه . می‌شود خانه‌ای فرو نریزد وقتی مادر از آن می‌رود اگر فقط یکی از فرزندان این مادر بتواند مادرِ بقیه شود؛ حتیٰ مادرِ پدرش!!! ✘ نزدیک‌های اذان صبح است در تهران، موقع پُست نیست، ولی موقع حرف زدنِ بچه‌هایی که مادرشان وصیت دارد برایشان، که هست. ※ مثلاً خیال کنیم الآن ما جای حسین و حسن و زینب (علیهم‌السلام) و . پایین پای مادرمان نشسته‌ایم! خیال که اشکال ندارد؟ بالاخره به ما هم اجازه داده‌اند وارد این خانه شویم از روزی که زیر گوشمان اذان گفته‌اند: «أشهد أنّ علیّاً ولیّ الله». • مثلاً خیال کنیم ما دور بستر مادرمانیم، و انگشتانش را یکی یکی در مشت‌مان می‌گیریم و نوازش میکنیم و می‌بوسیم! • مثلاً خیال کنیم مادرمان چشمانش را هر از چندگاهی باز می‌کند و به چشمان ما می‌دوزد و تا عمق نگاهش را می‌خوانیم! • مثلاً خیال کنیم ما اینقدر با این مادر مَحرمیم، که نگاهمان که می‌کند می‌فهمیم دلواپسیِ ته چشمانش چیست؟ با آرامش سر تکان می‌دهیم و می‌گوییم : مامان به هیچی فکر نکن، من هستم! مامان نگران هیچی نباش من هستم! و مادر لبخند می‌زند و آرام می‌شود و چشمانش را دوباره می‌بندد. • مثلاً خیال کنیم، آخرین سفارش مادرمان به جای امیرالمؤمنین علیه‌السلام به ما بوده باشد: «سلام مرا تا قیامت به فرزندانم برسان» ✘ سرّ این «سلام» چیست که مادر برای من و شما فرستاده است روزی. تا امروز جرأت کنیم وارد این خانه شویم و جایی بنشینیم که زینبِ عقیله سلام‌الله‌علیها نشست، که حسینِ سیدالشهداء علیه‌السلام نشست.... ※ مامان، امشب پایین پای تو ماییم که نشسته‌ایم، تا وقتی آخرین بار چشمانت را باز کردی، ما هم شبیه حیدر علیه‌السلام خیالت را جمع کنیم که سلامت را به همه‌ی فرزندانت می‌رسانیم و از «سرّ سلامِ» تو برای همه‌شان پرده برمی‌داریم. ※※※※※ | اذن خودش بود، وقت گذاشتیم و کمپینی طراحی کردیم برای مادر! برای رساندن این سلام | صفحه‌ای ساخته‌ایم در سایت منتظر، در آدرس زیر 👇 💢 روزی که شروعش کردیم می‌دانستیم این ادامه‌ی همان روزی است که چادر سرش کرد و رفت یکی یکی در خانه‌های محل را کوبید و یادشان آورد پیمانشان را یادشان آورد علی.علیه السلام. را ... یادشان آورد سفارش نبی خدا .صلوات الله علیه و آله. را! ✘ مرکزیت محتوایی کمپین «راز پنهان فاطمه سلام‌الله‌علیها» در وب سایت منتظر و همین صفحه است تا یاد همه‌ی فرزندانش بیاورد مادر دارند، مادری که می‌تواند آنها را تا مقام خودش بالا ببرد، مادری که می‌تواند آنها را صاحب «مقام محمود» کند! مقام محمود یعنی : « بنشینند پایین پای مادرشان و مادر چشمش که به آنها می‌افتد بگوید: آخیش حالا با خیال راحت می‌توانم سفر کنم، این خانه «امّ أبیها» دارد و فرو نمی‌ریزد!» بگوید: من دلواپس بچه‌هایم تا قیامت نیستم، آنها «سلام مرا» که «راه و رسم سِلم و سلامتی و امنیتیِ جان و روحشان است» به همه‌ی فرزندانم تا قیامت می‌رسانند! ※ بیایید کمکمان کنید بچه های مادرمان! باید برویم درِ خانه‌ی تک تکِ فرزندان مادر را بزنیم و یادشان بیاوریم مادر دارند! یادشان بیاوریم آنها باید خودشان را، روحشان را، اَمانت مادرشان را، سالم به او برگردانند! 💢 معرفی این صفحه‌ی اختصاصی از چند مسیر ممکن است: ۱ این مستند گزارشی را که دیروز منتشر کردیم، برای هر کس که می‌شناسید پُست کنید و از او بخواهید «راز پنهان مادرش» را در لینکی که در کپشن هست، جستجو کند👇 ۲ فایل چاپی پوستر معرفی این صفحه را که در ادامه برایتان می‌گذاریم، به تعداد عشقتان و همت تان چاپ کنید و هر کجا که دستتان می‌رسد و بچه‌های مادرمان می‌بینند، بچسبانید تا از طریق اسکن کیوآرکد آن، وارد این صفحه شده و اطلاعات لازم را دریافت کنند. ۳ فایل چاپی کارت ویزیت معرفی این صفحه را نیز در ادامه برایتان می‌گذاریم، آن را نیز می‌توانید چاپ کنید و در هیئتها و روضه‌ها و حرم‌ها و مساجد و مراکز تحصیلی و . به بچه‌های مادرمان برسانید. ✘ ما باید در قلب همه‌ را بزنیم و یادشان بیاویم مادر دارند! همان کاری که مادرمان با اهل محل خودشان کرد. . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : مرهمی برای دلواپسی‌های مادرم ✍ تلفن زنگ زد! مادرم بود. وسط جلسه‌ی ارزیابی کمپین «راز پنهان فاطمه سلام‌الله‌علیها» بودم، پیام دادم خیلی زود با شما تماس می‌گیرم! جواب داد: خیلی زود مادر، منتظرم! • دلواپس شدم، فرصتی دست داد و از جلسه آمدم بیرون و زنگ زدم! • مشکلی برای برادرم پیش آمده بود. با بغض ریز به ریز برایم تعریف کرد و گفت : مادر من همینقدر از دستم برمی‌آمد که تو را در جریان بگذارم و بعد برایت دعا کنم، می‌دانم هرجوری هست این گره را باز می‌کنی! • گفتم: باشه مامان! از این لحظه به این موضوع فکر نکن، من هستم! • گوشی را قطع کردم و به جلسه برگشتم، ولی فقط از من بدنی یخ کرده به جلسه بازگشت. قلبم منجمد شده بود انگار • مادرم گفت: کار من فقط همین بود که دلواپسی‌ام را به تو برسانم، میدانم که تو آن را چاره می‌کنی! تمام جانم یخ کرده بود. من مادری دارم که قرنها پیش نزدیک شهادتش دلواپس تمام فرزندانش تا قیامت بود. ولی این دلواپسی هنوز شبیه یک راز سر به مُهر مخفی مانده است. • تمام جانم یکصدا به طلب آمد! کاش یکبار به ما نگاه می‌کردی و می‌گفتی: این دلواپسیِ من مادر، دادمش دست شما، می‌دانم آنرا رفع می‌کنید! • جلسه تمام شد، خطاگیری‌های کار انجام شد، و نقشه‌ی ادامه مسیر بسته شد و هر کداممان رفتیم که سهممان را اجرا کنیم. ✘ اما من با یک جهان طلب نشسته بودم و به صفحه‌ی «راز پنهان فاطمه سلام‌الله‌علیها» در وب‌سایت منتظر نگاه می‌کردم و به این فکر می‌کردم، که هر یک نفر که مادرش را بشناسد و زیر این چادر پناه بگیرد، سهمی از دلواپسی او را کم می‌کند! یعنی ما چقدر توان داریم از این دلواپسی کم کنیم؟ . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : عیب‌پوشی، مهارتِ بزرگ و عزّت‌بخشی است که باید بدان مسلّح شد. ✍ قول داده بودم که تکرار نکنم! خیلی خوب می‌دانستم اشتباهی که مرتکب شده‌ام اگر تکرار شود، قطعاً آسیب‌های جدی‌تری تهدیدم می‌کند. الحق و الانصاف هم که خدا کمک کرد و افسار خودم را به دستم گرفتم و این اشتباه خطرناک را تکرار نکردم. • مامان هم که انگار «شتر دیدی ندیدی» و همه چیز به حالت عادی بازگشت. چند روز پیش شیطان آنقدر در گوشم ویز ویز کرد که دوباره اشتباهم را تکرار کردم و فکر می‌کردم که هیچ کس نمی‌داند. • طبق معمول چهارشنبه‌ها، باید با بابا میرفتیم هیئت هفتگی‌مان. از مدرسه که تعطیل شدم، بابا آمد دنبالم، اما دیدم داریم به سمت خانه برمی‌گردیم. مامان گفته بود به بابا، که این هفته هیئت به دلایل نامعلومی برای من ممنوع است! انگار یک پارچ آب یخ بر سرم خالی کرده بودند، یخ کردم عجیب! مامان محال بود به دلایل نامعلوم هیئت را کنسل کند، مگر اینکه متوجه اشتباه من شده باشد! سرم گیج می‌رفت! من یکبار قول داده بودم و قولم را شکسته بودم! اگر مامان فهمیده باشد چی؟ پس چرا این چند روز چیزی به من نگفت، البته حس کرده بودم که کمی غمگین و سرد است ولی • من همه‌ی سال را در هیئت گذرانده بودم و حالا در ایّام شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها ، جاماندم ! آیا دردناک‌تر از این هم هست که خودت علّت جاماندن خودت باشی؟ • سلام کردم، مامان بی‌آنکه چیزی بگوید جواب سلامم را داد و مرا آرام در آغوش گرفت و بوسید و به ادامه‌ی کارش مشغول شد. بغلش مثل همیشه نبود و این یعنی حدسم درست است. چند روز را در همین حالت گذراندیم و من هر روز اعصابم از دست خودم خردتر می‌شد. اما نمیدانستم این اتفاق را چگونه باید جبران کنم. √ دو شب مانده بود به شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها که درِ اتاقش را زدم و رفتم کنارش نشستم و گفتم: مامان. دستانم را گرفت و گفت : جانِ مامان! گفتم : معلّممان امروز گفت، سینه‌زن‌های حضرت مادر، با بقیه سینه‌زن‌ها فرق دارند. فاطمیه اختصاصی‌تر است، مثل مُحرّم نیست که همگانی باشد، فقط قلب کسانی اذن عزای ایشان را می‌یابد که به او نزدیک‌ترند. خیلی فشار سختی است مامان! من خودم، با دستان خودم، از این آغوش فاصله گرفتم و آنجا که جمع اختصاصی شد، جا ماندم. ✘ مامان دستانم را گرفت و گذاشت روی پاهایش و به چشمانم با لبخند نگاه کرد و گفت: نمیدانم از چه حرف میزنی مامان! ولی برو این حرفهایت را به مادرت بزن و با او تمام قول و قرارهایت را بچین. اوست که هم می‌بخشد، هم یاری‌ات میکند و هم زیر چادرش پناهت میدهد. این قول و قرار قطعاً دوام بیشتری دارد. ※ فردا از مدرسه که تعطیل شدم بابا شال عزایم را برایم آورده بود و دیگر سرِ ماشینش را به سمت خانه کج نکرد. بابا از کجا می‎‌دانست من دیشب با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها چه قول و قرارهایی گذاشتم؟ . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : خدای نزدیک و عاشقی که هم می‌بینم و هم نمی‌بینمش! ✍ نزدیک به صد نفر نشسته بودند! من در انتهایی‌ترین نقطه‌ی سالن نشسته بودم روی یک صندلی و بر اتاق اشراف داشتم. • احساس کردم پدرم نه در نقطه‌ای که نشسته راحت است و نه روی آن صندلی! با اینکه او هیچ‌وقت حتی در چهره نیز از شرایط رنج‌دهنده ابراز ناراحتی نمی‌کند، اما من این سختی را با سلول به سلول بدنم حس می‌کردم. • پسر بزرگم را صدا کردم، همان صندلی را که روی آن نشسته بودم دادم دستش و یک نقطه در سالن را نشانش دادم و خواهش کردم که بابا را به همان نقطه روی همین صندلی منتقل کند. انجام داد و من آرام گرفتم. • صبحِ دو روز بعد داشتیم باهم درمورد آن روز صحبت می‌کردیم. یکدفعه گفت : راستی مامان، وقتی آن روز صندلی را برای باباجان می‌گذاشتم درک کردم دقیقاً تمام نیازِ آن لحظه‌اش همین تغییر مکان بود، با خودم فکر کردم که فقط یک آدم عاشق می‌تواند بدون حرف زدن، حتی بدون نگاه، نیاز کسی را تشخیص دهد. فقط کسی که آنقدر نزدیک شده که در این وجود حل شده باشد. • او گفت و من اشکهایم چکید! با خیسی هر اشکی که روی گونه‌هایم می‌غلتید و من حسش می‌کردم، به این فکر می‌کردم که عشق اگر این است، پس آنچه تو به پایمان ریخته‌ای اسمش چیست؟ همینکه برای کنترل و تعادل احساس همین لحظه‌ی من، ساختار دقیقی به نام اشک در وجودم طراحی کردی، چقدر عشق پشت همین یک نعمت پنهان است؟ اینکه تا در درونم به طلبی صادق می‌رسم، یقین دارم که طلب مرا قبل از آنکه ایجاد شود پاسخ گفته‌ای و امروز وقتش هست، ضریبِ عشقش چند است؟ ما نبودیم و تقاضامان نبود، لطف تو، ناگفته‌ی ما می‌شنود ✘ عاشق فقط تو ما ادای عاشق‌ها را درمی‌آوریم. . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : « برکات یلدا کمتر از جمع‌های معنوی و روضه‌ها نیست » ✍ چند سال پیش بود، شب یلدا ! همه خانه‌ی مامان و باباحاجی بودیم. همه که می‌گویم یعنی همه ها همه‌ی خواهر برادرها با تمام اعضای خانواده‌هایشان. حتی یک نفر هم کم نبود. • همه چیز خیلی خوب بود و صدای خنده‌ها، آرامی قلبها، و سبکی نشاط تک تک‌مان، هوای خانه را خوشبو کرده بود! • مامان شام سبزی پلو درست کرده بود با ماهی! کمی بعد از شام، احساس کردم هر لحظه درونم یخ‌تر می‌شود و بدنم شل‌تر. حتی لرزشی خفیف در دست و پاهایم حس می‌کردم. حالت تهوع و سرگیجه هر لحظه بر من غالب‌تر میشد. با اینکه سعی کردم کسی چیزی نفهمد اما تغییر رنگ چهره و ضعف و بی‌حالی‌ام را بقیه درک کرده بودند. • رفتم گوشه‌ای از اتاقِ کناری تا کمی استراحت کنم اما سعی کردم حواسم با جمع همراه باشد! مامان که استادِ آمپول‌های تقویتی است، سریع یک آمپول از جعبه داروهایش درآورد و خواست معجزه‌‌وار روبراهم کند. • خوراکیهای شب یلدا بود که یکی یکی خورده می‌شد و من جا می‌ماندم! بازی‌های مختلف بود که یکی یکی انجام میشد و من توان نداشتم شرکت کنم. حتی حوصله گوش کردن به فال حافظ‌هایی که رضا مثل هر سال می‌خواند را نداشتم! ✘ در همین احوالات بودم که حس کردم همه جمع شده‌اند و آماده‌ی یک عکس دسته‌جمعی‌اند، این را از کلماتشان می‌فهمیدم! اولش چند تا عکس تکی گرفتند و چند بار صدایم کردند و منتظر ماندند تا من خودم را جمع و جور کنم و به جمعشان اضافه شوم. اما من . نرفتم! نه اینکه از شدت بدحالی نتوانم‌ها می‌توانستم که بروم! اما نمیدانم چرا آن لحظه را جدی نگرفتم. نرفتم و آن عکس گرفته شد و تمام! ✘ فقط چند ماه بعد، این لحظه تعللِ من، تبدیل شد به یک حسرت همیشگی! چون دیگر ممکن نبود همه‌ی ما بتوانیم در یک قاب باز هم جمع شویم. از هر طرف می‌شمردیم باز «خواهرم» کم بود! کرونا از آن قاب عکس آخر خانه‌ی ما، «خواهرم» را انتخاب کرده بود. • و ما دیگر هیچ وقت در خانه‌ی باباحاجی همه باهم جمع نشدیم همه که می‌گویم؛ یعنی همه ! . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : اوضاع نگران کننده‌ی آینده ✍ هنوز آفتاب کامل طلوع نکرده بود، و چراغهای حیاط حرم هنوز روشن بودند. نور طلایی‌ رنگی هم مثل همیشه روی گنبد افتاده بود و درخشش را چندبرابر کرده بود. • نشسته بودم روبروی گنبد، گوشه‌ی انتهایی حیاط حرم که دیدم از رواق اصلی آمد بیرون. من از دور میدیدمش اما او نه ! جلوتر که آمد دستم را به علامت سلام بلند کردم. نزدیک آمد و پرسید او هم می‌تواند کنارم بنشیند؟ با لبخند اشتیاقم را نشان دادم. آرام و باادب مثل همیشه نشست و گفت: چند وقتی است از یک اتفاقِ جهانی باشکوه حرف می‌زنید، اینکه ما قادر خواهیم بود معارف اهل بیت علیهم‌السلام را جهانی کنیم. اینکه عالَم به زودی یک تمدن خواهد داشت بنام تمدن الهی، و حاکمیت جهان با «الله» خواهد بود. ولی من چند روز است که در همین موضوع گیر کرده‌ام! ما خیلی کمیم نه؟ چطور با این تعداد کم قادر خواهیم بود چنین تمدن عمیق و ناشناخته‌ای را به جهان معرفی کنیم. • گفتم : در اینکه تمدن الهی، تمدن عمیق و ذوابعادی است که در تمام پنج بخش وجود انسان صاحب تعریف، برنامه و هدف است، شکی نیست. و اینکه شناساندن این تمدن و ایجاد طلب همگانی در جهان نیاز دارد به عناصری خاص، هم درست! اما ما کم نیستیم آقاجان! از حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام بلند شویم برویم بالا، بالای تهران بالای ایران بالای منطقه بالای آسیا بالای تمام دنیا . حالا فکر کن در تمام این نقاطی که یکی یکی بالاتر رفتیم چند تشکیلات، چند گروه هدفمند، چند فرمانده‌ی نخبه و درست، چند سرباز آماده و نورانی تربیت شده‌اند؟ اینها همه جزو سازمانی بنام سازمان تمدن نوین الهی‌اند که به ربوبیت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در تمام تاریخ نسل به نسل قدرت گرفته و گسترش یافته‌‌اند و بزودی و در وقت معلومش به هم خواهند رسید و از این اتفاق باشکوه آخر که البته من معتقدم همین الآن هم رخ داده است رونمایی خواهد شد. • لبخند آمد به لبش، یک «آخیش» از ته دلی گفت و ادامه داد: همین یک توضیح کوتاه جهان مرا چندین و چند برابر کرد، و تمام نگرانی‌هایم ریخت! حالا می‌فهمم که «حزب الله هم الغالبون» یعنی چه؟ حالا می‌فهمم من عضو یک تشکیلات کوچک نیستم، عضو یک تشکیلات بسیار عظیم به وسعت جهان هستم که قدرتش علاوه بر تجمیع تمام جبهه‌های حق، با ضریب امداد اهل بیت علیهم‌السلام و اراده‌ی خدا، به یک منبع بی‌نهایت شکست ناپذیر وصل است. ✘ حالا می‌فهمم جهانی شدن، اول در جهان درون اتفاق می‌افتد! جایی که تو اول در جهان درونت عضو جبهه جهانی تمدن نو می‌شوی و سپس در جهان بیرونت نقش‌آفرینی میکنی. • نگاه کردم به گنبد، آفتاب طلوع کرده بود و چراغهای حیاط خاموش شده بودند. با خودم گفتم: آفتاب ما هم طلوع کرده، فقط تا بیدار شدن همه و ادارک آفتاب و تکاپوی شهر، اندک زمانی باقی مانده است. . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : تفاوت‌های خلقتی زن و مرد علت اصلی بسیاری از اختلافات و تنش‌هاست. ✍ از صبح زود مثل همه‌ی عروس و دامادها، درگیر آرایشگاه و عکاسی و این ماجراها بودیم. و حالا ساعت نزدیک به ۱۱ شب بود و مهمان‌ها کم‌کم در حال خداحافظی بودند. برای من که نه اهل پوشیدن لباسها و کفش‌های سخت بودم و نه اهل تحمل این همه رنگ روی پوستم کلافه‌کننده‌ترین حالت ممکن تحمل همین‌ چیزهای مرسوم است. • خسته و کلافه بودم اما سعی می‌کردم کسی نفهمد. مامان آمد کنارم، دستش را دور کمرم حلقه کرد و گفت؛ مردها ذاتاً زنان ضعیف و نق نقو را دوست ندارند. «مظهر ناز بودن» با «ضعیف بودن و نق نقو بودن» فرق می‌کند.! حق داری خسته باشی مامان، اما این مهمانی چیزی است که خودتان خواسته‌اید و چند دقیقه دیگر تمام می‌شود، اینکه چه خاطره‌ای از امشب در ذهن خودت و همسرت بماند، مهم است. سعی کن این چند دقیقه را هم تحمل کنی تا مهمانان با شادی بدرقه شوند، و از آن مهمتر برای همسرت شب آرام و شادی را در خاطراتش ثبت کنی. • شاید این زود خسته شدن‎‌ها الآن توجه او را جلب کند و برایش مهم باشد، ولی در صورتیکه تکرار شود، و این پیام را در جانش ثبت کند که تو در برابر ساده‌ترین سختیها هم زود بی‌تاب شده و تحمل مدیریت خودت را نداری، کم‌کم در نوع توجه و ارتباط عاطفی‌اش نیز ناخودآگاه اثر خواهد گذاشت. « رمز نگه داشتن عشق، نگه داشتن قدرت درونی خودت در برابر مشکلات است.» • هر کلمه‌‎اش به جانم می‌نشست و من با مفاهیم جدیدی آشنا می‌شدم! «مظهر ناز بودن با اظهار ضعف و بی‌تابی فرق می‌کند»! این شاید جمله‌ای باشد که بسیاری از زن‌ها این دو را باهم اشتباه می‌گیرند و خسارتی را به خود، به همسر و به خانواده خود تحمیل می‌کنند. √ مامان گفت : مردان زنان قوی و در عین حال لطیف را ذاتاً عاشقند. صاحبان دو اسم «لطیف» و «قوی» خدا را . . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : سیری‌های کاذب، اشتهایمان را به خدا کم می‌کنند. ✍️ ساعت هفت و نیم صبح بود! نیم ساعت زودتر رسیدم به محل جلسه، نزدیکی‌های پارک دانشجو. • آرام آرام خزیدم لابلای درختان و سرسبزی‌های پارک که اگر چه سبز بودند ولی دیگر رمق بهار را نداشتند. • مردی داشت برگهای زرد روی زمین را جارو می‌کرد. نگاهم به او گیر کرده بود و داشتم با خودم فکر می‌کردم این برگها وارد دوره‌ی جدیدی از زندگی‌شان شده‌اند. افتاده‌اند روی خاک تا خاک شوند و چه مرحله‌‌ی تعالی بخشی! اگر چه ظاهرش فناست، ولی حقیقتاً بقاست! ✘ و بعد زیر لب گفتم: « و هیچ بقایی بدون فنا ممکن نیست. » تا رها نکنی طناب‌هایی که حصار بسته‌اند دورت، محال است فرصت کنی دوره‌ی جدید زندگی‌ات را آغاز کنی! • در همین فکرها بودم که مرد ماسک روی صورتش را کنار زد. روی لبانش لبخند بود. گفتم : می‌شود عکس بگیرم؟ گفت : آره ولی صبح شما بخیر! خجالت کشیدم، گاهی آدم چقدر بد وارد ارتباط می‌شود و نمی‌فهمد. گفت : این برگها که عکس گرفتن ندارند، از این شمشادها بگیر که دیروز تازه اصلاحشان کردم! سری به علامت تشکر نشان دادم! ولی در دلم غوغایی شد √ سرسبزی همیشه علامتی زیبا نیست! گاهی آنقدر یک فصل سبز از زندگی‌ات، دورَت می‌کند از همه‌ی چیزهای زیباتر عالم، که به خودت می‌آیی و می‌بینی صاحبِ سرسبزی‌ها را بطور کل فراموش کرده‌ای و مشغول همین شمشادهای کوتوله شده‌ای. و گاهی همین فصل‌های زرد زندگی نه فقط برای بهار آماده‌‌ات می‌کنند که تو را به بستری برای روییدن هزار جوانه‌ی دیگر تبدیل می‌کنند. • کارهای خدا چقدر تمیز و باکلاس است! چرخ می‌زنی در میان طبیعت دست‌سازش و با هر جلوه‌اش هزار حرف دارد که با تو بزند. • امان از ما که جلوه‌های ریز و درشت گاهی چنان سیرمان می‌کنند که از دیدن نعمتهای بزرگ در دستمان هم جا می‌مانیم. به خودمان می‌آییم می‌بینیم دیگر نه می‌بینیم‌شان و نه داریمشان. . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲