eitaa logo
رسانه مذهبی بقعه 🇮🇷🚩
4.8هزار دنبال‌کننده
65.1هزار عکس
31.7هزار ویدیو
3.3هزار فایل
📌بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔸 اطلاع رسانی اخبار جلسات 🔸 دانلود قطعات صوتی و تصویری 🔸نشر حدیث 🔸و... 🔹کانال در پیامرسان ها👇 📲 @boghe_ir 🔄ادمین @boghe_admin 🎬طراحی تیزر و پوستر"رایگان" @feraghadmin 🔽درباره ما👇 📘 zil.ink/boghe_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 : محدوده‌ی تذکرات و ورود به حریم اعضای خانواده. ✍️ چند هفته بود که پروژه سنگینی را در محل کارشان شروع کرده بودند! جوری که من چند روزی را کامل از همه‌ی مشغله‌های کاسبی خودم را آزاد کردم تا بتوانم امورات مربوط به بچه‌ها و منزل را مدیریت کنم تا حداقل سهم خودم را برای موفقیت این پروژه مهدوی ایفا کرده باشم. • می‌دانستم خیالش که از بابت بچه‌ها و خانه راحت باشد، تمام خودش را برای این اتفاقِ مبارک وسط میدان خواهد آورد. • دوشنبه بود، و من تمام روز را به نظافت خانه مشغول شدم. چیزی شبیه خانه‌تکانی! بعد از اذان مغرب همه جا برق می‌زد ولی خودم از دست و پا افتاده بودم. یک دوش آب گرم گرفتم و روی کاناپه ولو شده بودم که نزدیکهای ساعت هشت شب کلید انداخت و تا لای در باز شد، یک نفس عمیق کشید و گفت بوی پاکیزگی تمام خانه را پر کرده! چشمانش برق می‌زد و تمام سالن و اتاق‌ها را چرخ میزد و نشاطش خستگی مرا هم بدر میکرد. • خیلی زود لباسهایش را عوض کرد و رفت داخل آشپزخانه و مواد لازم برای پخت ماکارونی را از یخچال و بیرون آورد و مثل همیشه با سرعت هرچه تمام‌تر شروع کرد به آشپزی! • ولی هر ظرفی که کثیف می‌شد، هر قاشق و پیش‌دستی و ... که میرفت داخل سینک ظرف‌شویی، و یا درب رب گوجه‌فرنگی و درب قابلمه و بسته‌های ماکارونی و ... که روی کابینت قرار می‌‌گرفت و همه چیز را شلخته می‌کرد شبیه یک پیاده‌روی تند، روی اعصاب من بود. • کم کم کلافه شدم و رفتم داخل آشپزخانه و سعی کردم همزمان با آشپزی او همه چیز را تمیز کنم. تقریبا ده دقیقه‌ای گذشت و او هر بار برمی‌گشت چیزی که نیاز دارد را بردارد می‌دید دم دستش نیست، زیرا من همه چیز را برداشته بودم و سر جایش گذاشته بودم یا شسته و در آب‌چکان قرارش داده بودم. فهمیدم کلافه شد اما هیچ نگفت و کارش را انجام داد و شام آماده شد و آن شب گذشت. • فرداشب دخترم داشت آب پرتقال می‌گرفت که تمام دور و برش را خیس و پر از پالپ‌های پرتقال کرده بود. باز هم همان پیاده‌روی روی اعصابم شروع شد و رفتم نزدیک و گفتم این چه وضعی است مگر دیروز خودت شاهد زحمات من نبودی؟ تازه سهم زیادی را خودت کمک کردی. نگاهم کرد مؤدبانه و عذرخواهی کرد و سریع همه جا را مرتب و تمیز کرد. • اذان صبح فردا سر سجاده نشسته بودم که دخترم وضو گرفته بود و وارد اتاق شد، برعکس هر روز خودش را در آغوشم جا نکرد و فقط مرا بوسید، و رفت که نمازش را بخواند. • همسرم که تا آن لحظه مشغول خواندن حرز جامع امام سجاد علیه‌السلام بود، سرش را بالا آورد و مکثی کرد و گفت؛ احترام و ادبِ این بچه‌ها آنهم در زمان نوجوانی، آن هم در جامعه‌ی به سقوط رسیده‌ی امروز، قمیت بالایی دارد. گاهی بی‌احتیاطی می‌کنیم و کم کم از دست می‌رود! ✘ ادامه داد : فقط صبر است که می‌تواند چنین نعمتهای قیمتی و باارزشی را حفظ کند. بهتر نیست ما کمتر زیر دست و پایشان باشیم و فقط دورادور نظارت‌شان کنیم؟ شاید اینجوری آنجایی که واقعاً خطری تهدیدشان می‌کرد و ارزشهای خانه سقط می‌شد، با احتیاط در مسئله‌ای ورود کنیم بهتر جواب بگیریم. « درست می‌گفت، خستگی کم‌صبرم کرده بود، تازه فهمیدم بی‌صبری چه بلایی است! تمام محبت‌هایت را و بعد نعمتهای بزرگت را می‌تواند در یک لحظه به باد دهد.» . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : کاملترین مدل برای محبت مادرانه بدون رابطه‌ی وراثتی! ✍ از من زاده نشده بود! ولی کودکی‌اش که تمام شد، دیگر صدایم می‌کرد مامان. • سخت می‌شود آدم به کسی بگوید بابا، یا بگوید مامان، وقتی می‌شود که دیگر این مهِر ثبت شده باشد در جان هر دو! • دیروز یکی از من پرسید، من اشتیاق تو را، تراوش مهر تو را، و دلنگرانی‌ات برای خطری که تو می‌بینی و او نمی‌بیند را می‌بینم، اما برایم ملموس نیست، چطور می‌توانی کسی را اندازه‌ی فرزندانت دوست بداری؟ لبخند زدم و گفتم: نمی‌دانم، این محبت انگار ارادی نیست. ولی من می‌دانستم . • می‌دانستم که خدا آنقدر مدل‌ موفق خلق کرده در عالم، که هیچ سؤالی جوابش «نمیدانم» نیست! √ فقط باید این مدل‌ها را شناخت و کشف کرد. • لازم نیست همه چیز را بدانی، کافیست جهان درونت را بشناسی و کم کم در جهان بیرون برای مجهولهایش معادل پیدا کنی. √ داشتم فکر می‌کردم می‌شود محبت‌هایی بیایند و بر محبت مادری یا پدری نیز غالب شوند. به این شرط که قیمتشان، که جنسشان فراتر از محبت یک رابطه‌ی وراثتی (مثل همین مادری‌ها یا پدری‌هایی که البته در تفکر عام فعلاً بالاترین جنس محبت است) قرار گرفته باشد. اگر نمی‌شد خداوند مدلش را در خانه‌ی اولین متخصص معصوم خلق و رونمایی نمی‌کرد. ✘ پس می‌شود آنقدر مادر بود برای کسی یا آنقدر پدر بود برای کسی، که این محبت فراتر از یک محبت پدرانه یا مادرانه از جنس وراثت باشد. نمی‌شود؟ محبت ام‌البنین سلام‌الله‌علیها به فرزندان سیده‌ی زنان عالم، آیا کاملترین نوع محبت مادرانه بدون یک رابطه‌ی وراثتی نیست؟ ✘ خداوند فقط یکبار این جنس محبتها را خلق نکرده است که دیگر مثلش به دنیا عرضه نشود! نه بلکه یکبار از کاملترین مدلش رونمایی کرده و بقیه مسیر را به ما سپرده تا خود را به آن کاملترین جلوه نزدیک کنیم. √ می‌شود «ام‌البنین شد هنوز» می‌شود باید باور کرد و به سمتش حرکت کرد. . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : «شیطان شناسی ابزار حفاظت ما از جهان درونمان است» ✍️ نیّت که بد باشد، بد است دیگر حتماً به مقصد نمی‌رسد! شاید در ظاهر تا جایی جلو برود ولی حتماً خودمان را هم بر زمین می‌زند و آنچه داشتیم را از ما می‌گیرد! • خطر آنجایی است که گاهی نیت مان رنگ مقدس می‌گیرد و هزار توجیه مقدس می‌آوریم برای نیّتی که تمامش زاییده چنگال خونین شیطان بود و نفهمیدیم. √ ولی شیطان هزار مدل حربه ندارد که! نوع حربه‌هایش یا در قرآن آمده و یا خداوند در تاریخ از آن مدل‌های برجسته و نشان‌دار را باقی گذاشته تا براحتی بتوانیم جنس نیت و عملمان را تشخیص بدهیم، حتی نیت‌های بظاهر مقدس را. √ ایمان معتقد است که حق وقتی بزرگ شود و قدرت بگیرد باطل را می‌بلعد! (جاء الحق و زهق الباطل) برای همین هم هست ایمان فقط مؤمن را به دفاع دعوت می‌کند، و مؤمنان هرگز آغازکننده‌ی جنگ نیستند. ایمان می‌گوید: لازم نیست نفوذ / لازم نیست شبهه افکنی / لازم نیست ایجاد اختلاف . حق اگر حق باشد راهش را پیدا می‌کند، شبیه چشمه‌ای که قدرتش از لطافت آب است ولی سنگ را می‌شکافد و از آن رد می‌شود. ✘ حق اگر حق باشد، هیچ کدام از روش‌های شیطان روی آن سوار نمی‌شود! هیچ کار جهادی و خیری، هیچ رشد معنوی و فطری، هیچ مسیر تمدنی با استفاده از روشهای شیطان به مقصد موفقیت نمی‌رسد. جبهه حق فقط همین قانون را دارد: ۱ «صدق در نیت» ۲ «صدق در عمل» ✘ و ما در زندگی فقط باید مراقبت کنیم از یک چیز و تمام: «جهان درون خودمان» اگر «نیت» و «عمل»مان حق باشد راهش را می‌یابد و به سرمنزل موفقیت می‌رسد حتی اگر تمام دنیا نخواهند، اگر نباشد هم که باطل است و رشد نمی‌کند و حق آن را خواهد بلعید. ※ شیطان هزار مدل حربه ندارد که! باید پناه برد هر لحظه از حربه‌های شیطان به دستگیره‌های آسمان. تا نکند نیت‌های مقدس‌مان سوار شوند روی ابزارهای شیطان و کمر خودمان را بشکنند! . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 موضوع : «مهارت استفاده از غیب» ✍ موقع پست «گپ روز» نیست! ولی گپ روز «حرف دل» است و دل وقت و ساعت نمی‌شناسد که! • نشسته‌ام گوشه‌ی حرم! گوشه که می‌گویم چقدر کلمه‌ی مبتذلی است برای این مثال! بی‌نهایت که گوشه ندارد، و حرم همان بهشت بی‌نهایتی است که وعده داده‌اند، و ما توان ادراکش را نداریم. زیارت نامه در دستانم است : السلام علی آدم صفوه الله، السلام علی نوح نبی الله، السلام علی ابراهیم خلیل‌الله و یکی یکی سلام، تا میرسد به پادشاه زمین! حالا من با این همه عظمتِ پیش رویم چه کنم؟ آنقدر آدم ناتوان می‌شود مگر؟ نه بلد شده‌ام دور این عظمت بگردم، نه بلد شده‌ام قربان صدقه‌شان بروم، نه بلد شده‌ام خودم را در این آغوش‌های همیشه باز جا کنم! آنقدر آدم ناتوان می‌شود مگر؟ برمی‌گردم به عقب! دیروز بالای قبر یکی از دوستانم ایستاده بودم که فقط یک روز از من کوچکتر بود! عمرم تمام دارد می‌شود، ترس ندارد این؟ و من می‌دانم که «آدم و نوح و ابراهیم و .» یک پیامبر نبوده‌اند و تمام، یک حقیقت جاری‌اند که دستم باید برسد به آنها! همین‌جا باید برسد به آنها! ولی دستانم ضعف دارد و نمی‌رسد • می‌دانم اگر اینجا از بهشت لذت نبرم، آنجا بهشتی در کار نیست. من با این بهشتی که در آن نشسته‌ام چه کرده‌ام مگر؟ کور می‌آیم و می‌نشینم و کَر برمی‌گردم! √ خدایا «لا حول و لا قوه الّا بک» توانی نیست جز به قوّت تو، می‌شود از این بدبختی و بی‌پر و بالی برهانی مرا؟ دلم اینور ماجرا را می‌طلبد اما جانم کشش بالا رفتن ندارد! رحم کن بر بنده‌ای که گناه زمین‌گیرش کرده . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : «ما نباشیم بقیه هستند، کار تو لنگ نمیمونه» ✍️ جمعه‌ها «گپ روز» نداریم که ! این جمعه می‌نویسم اما . • همین الآن در طبقه پایین دفتر ما یک گروه کودک در حال تمرین حرکات نمایشی یک سرودند برای همایش روز یکشنبه که قرار است استدیو کودک و نوجوان انسان تمام، برای مدیران و معاونان پرورشی کلیه مدارس ابتدایی تهران برگزار کند. این همایش به جهت ارائه‌ی یک مدل برای توجیه جشنواره‌های انسان‌شناسی در مدارس ابتدایی برگزار خواهد شد. • آمدند صدایم کردند و گفتند که می‌شود بیایی و تمرین‌مان را ببینی؟ رفتم و نشستم و با افتخار تماشایشان کردم. همینطور که می‌خواندند و چرخ می‌زدند یادم آمد صورت بعضی‌هایشان را که چند سال پیش تازه بدنیا آمده بودند و پدر و مادرشان آنها را آورده بودند جلسات استاد که اذان در گوششان بخوانند استاد. و حالا آنها بزرگ شده بودند، و آمده بودند اینجا و داشتند برای رساندن این محتوا برای دوستانشان تلاش میکردند! • آنها چرخ می‌زدند و من با خودم فکر می‎‌کردم که من چقدر دیگر جانِ ماندن دارم آیا؟ این بالا و پایین شدن‌ها، این مشکلات و موانع و تهدیدها، این . تا کجا جانِ ماندن من، تاب می‌آورد آیا؟ • اینها بزرگ شده‌اند و رسیده‌اند و از خیلی بزرگترهایی که روزی پیشتاز بودند دیگر خبری نیست! و هرگز کار خداوند معطل کسی نمی‌ماند! این ماییم که معطلیم بلکه انتخاب‌مان کنند و کاری بدستمان بدهند، نه؟ • کارم که تمام شد، آمدم شروع کنم کپشن‌های مجموعه‌ی ویژه ماه رجب را بنویسم که این شعر را دیدم و مرا میخکوب کرد! چند بار باید کلمات آنرا تک به تک و ذره ذره نوشید. در این جهان و پس از سال‌های دربه‌دری هنوز باز نگشتم به خانه‌ی پدری و شرمسارم از این روزهایِ زندگی‌ام که با ندامتِ قابیل می‌شود سپری چرا به خاک – به این من – علاقه‌مند شدی مگر تو بادی و آبی؟ مگر تو کوزه‌گری؟ دوباره قابلِ تکرار نیست، دقت کن «در آن‌چه می‌نگری» و «از آن‌چه می‌گذری» پس از هبوط به روی زمین، برای خودم بهشتِ تازه بنا کرده‌ام ز بی‌خبری «مرتضی امیری اسفندقه» . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : «عشق و حال هزینه داره» ✍ عادت هرساله‌ی قشنگی دارند! شهادت حضرت ام‌ّالبنین سلام‌الله‌علیها که می‌شود، یک دیگ بزرگ آبگوشت بار می‌گذارند و همه ‌ی فامیل را دعوت می‌کنند و یک روضه‌ی خیلی ساده اما نورانی در منزلشان می‌گیرند. هم روضه است و هم دیدن کوچک و بزرگ فامیل. • بیتشر از یک هفته بود که کارمان خیلی زیاد شده و چند پروژه‌ی همزمان در حال انجام بود. تقریباً هر شب تا دیروقت دفتر بودیم و سعی می‌کردیم جریان کارها عقب نماند. • دعوتمان که کردند، با خودم گفتم من باید هر جور هست به این روضه خودم را برسانم. ماههاست اهل فامیل را ندیده‌ام و به دیدن و درآغوش کشیدنش و شنیدن صدایشان نیاز دارم. «صله رحم، دیدار خداست و شوقِ این دیدار قند در دلم آب می‌کرد.» • تقریباً از چهار صبح شروع کردم تمام کارهای آن روزِ دفتر را سامان دادم که بشود شب در این جمع حضور یابم. بعد از نماز مغرب و عشاء راه افتادیم. وارد اتوبان که شدیم نقشه‌ی جلوی رویمان خبر از دو ساعت راه پرترافیک اعصاب خردکن میداد. بعد از یکساعت هنوز مسیرمان نصف نشده بود که از شدت خستگی و فشار ترافیک به ضعف افتادم. سعی کردم بخوابم، هنوز پنج دقیقه نشده بود که یک چرخ ماشین موقع پیچیدن در یک کوچه افتاد داخل جوی باریکی که دیگر بیرون نمی‌آمد، پیاده شدم و کمک کردم و راه افتادیم. • کلافه شدم با خودم گفتم «اگر مانده بودی دفتر، الآن حداقل چند تا کار دیگر را هم جلو انداخته بودی، حالا واجب نبود حتما بیایی» با این فکر احساس چرک‌آلودی بر من چیره شد! من داشتم به ملاقات عیال خدا می‌رفتم، به ملاقات خود خدا! و هر ملاقاتی هزینه و مشقت خودش را دارد. چرا زیر گوش خدا برای چنین سختی ساده‌ای به نق و غر افتادم؟ آدم مگر برای سختی‌‌های دیدن عشقش نق هم میزند؟ ✘ چرا خسته که شدم اشتباه گرفتم همه چیز را ، و حقیقت را در میان صورت مسئله گم کردم؟ ※ خجالت کشیدم از خدا که باز هم لبخند زده بود و همین نق نق را هم خریده بود! اگر نخریده بود حالی‌ام نمی‌کرد «آرام باش، هر عشقی هزینه‌ی خودش را دارد». . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : «بندها را یکی یکی پاره کن!» ✍ صبح وقتی در کوچه دیدمش حس کردم مثل همیشه نیست. • بعد از نماز جماعت ظهر آمد کنارم نشست. حس کردم چیزی می‌خواهد بگوید. چهارزانو نشستم که بداند قصد رفتن ندارم. گفت : دیشب تا صبح نخوابیدم، همسرم می‌خواهد برود مسافرت و مایل است پسرم را هم با خودش ببرد. او فقط سه سال دارد و من نمی‌دانم همسرم آیا از پس نگهداری او برمی‌آید؟ نکند سرما بخورد، نکند مریض شود، نکند . دلشوره از دیشب تا صبح امانم را بریده! • گفتم: حالت را کاملاً می‌فهمم! این اولین صحنه‌ی جدایی تو از بالاترین وابستگی زندگی‌ات است و یقین بدان که درد دارد! اما دردش جان را وسعت می‌دهد و برای انقطاع‌های بعدی و رشدهای بالاتر آماده می‌کند. • این قورباغه را که قورت بدهی، می‌توانی امیدوار باشی قورباغه‌های بعدی را هم قورت خواهی داد. • گفت: نگرانم، نکند اتفاقی برایش بیفتد. گفتم: فالله خیر حافظا و هو أرحم الراحمین. تا همین حالا هم کسی که نگهدارش بوده خداست نه شما. تمرین توکل است دیگر، بسپارش به خدا که بهتر از تو و پدرش مراقب اوست و چیزی را که سپردی دیگر نگرانش نباش! • سه روز بعد دیدمش منتظر بود از سفر برگردند عزیزانش! اما شاد بود و آرام . زیرا بدست کسی سپرده بودشان که همیشه خیرترین انتخاب را دارد. . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : « عشق قدرت مدیریت تمام بحرانهای یک فرد، خانواده و اجتماع را بتنهایی داراست » ✍ ایستاده بود و داشت بامحبّت و دقتِ تمام گوش می‌کرد به حرفهای یکی از بچه‌ها. چیزی که همیشه میان خودم و او نیز جریان دارد. • جنس این عشق را خوب می‌شناختم، نه طعم زمین می‌داد و نه طعم تعلّق! چیزی شبیه نور، شبیه آب، شبیه بی‌وزنی! چیزی شبیه خُــــدا . هر چه این مکالمه و مِهر که از دور تماشاگرش بودم، طولانی‌تر می‌شد، قلبم هم مچاله‌تر می‌شد! و اینجا بود که بوی چرک «مَـن» به مشامم رسید. با خودم گفتم: عشق که تعداد و نفر ندارد، تاریکی ندارد، قبض ندارد، تنگی ندارد، اگر از جنس نور باشد. اساساً نور که بتابد می‌تواند همه‌ چیز را در شعاع خودش روشن کند بی‌آنکه سهمی از کسی کم شود. هر کس به میزانی از این نور بهره می‌گیرد که به منبع نور نزدیک‌تر است. و هر کس به میزانی از یک عشق نورانی بهره می‌برد که به مرکز شبیه‌تر است. فاصله گرفتم و رفتم دورتر و جایی نشستم! یاد یک فراز از دعاهای صحیفه افتادم، یادم نیست کدام دعا : «خدایا مرا حفظ کن که اینکه محبتم به کسی، علّت ذلت درونی‌ام شود!» با خودم این جمله را تکرار کردم و گفتم: عشق اگر عشق باشد و از جنس نور، حتماً چهارچوب ندارد، بی نهایتی را می‌تواند سیر کند! حسادت طغیان نفس است، تنگی نفس است، حد و حصری است که راه دریافت را می‌بندد، باید این طغیان‌های نفس را بی‌اعتبار کرد و محل نداد، تا مدام نخواهند سر بلند کنند و مرا ببلعند. . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : «خانواده داری آموختنی است.» ✍ عادت داشتم به سحرهای حرم. اما بعضی روزها را که حس می‌کردم بچه‌ها روز قبل هنوز از بودنم در کنارشان تأمین نشدند، می‌ماندم و در اتاقِ خودشان نماز صبح و تعقیبات می‌خواندم، بعد هم صبحانه‌ای متفاوت که برایشان جذاب باشد، آماده می‌کردم و بیدارشان می‌کردم تا هم نماز بخوانند و هم صبحانه بخوریم همه باهم! • این نکته را باباجانم یادم داده بود! «که مراقب باش تا بچه ها را از محبت سیراب نکردی، دنبال سیر شدن معنوی خودت نرو، چون هرگز چیزی دستگیرت نخواهد شد.» •بچه‌ها اسم این روزها را که بیشتر باهمیم گذاشته‌اند «روز خانواده» و اگر نیاز داشته باشند به حضور بیشترِ ما در خانه‌، اعلام می‌کنند که می‌شود آیا فردا هم روز خانواده باشد؟ که عموماً این اتفاق می‌افتد. • چند روز پیش، پسر کوچکترم با پدرش قرار داشتند دوتایی بروند هیئت که از هفته پیش برای این مراسم که گردهمایی چندین مداح نامی بود، لحظه‌شماری می‌‌‌کرد. • از قضا من این قصه را فراموش کرده بودم و زودتر رفتم منزل و یک شام حسابی درست کردم و منتظرشان ماندم تا از کلاس زبان برگردند. • در باز شد و بوی غذا او را کشاند به آشپزخانه، در قابلمه را برداشت و از دیدن غذای مورد علاقه‌اش هم خوشحال شد و هم ناراحت! گفت : مامان چرا وقتی ما نیستیم خانه، این غذا را درست کردی؟ تازه یادم آمد که امروز همان سه شنبه مورد انتظار اوست! گفتم : من فراموش کرده بودم مامان، اصلاً یادم نبود که تو امروز با بابا قرار هیئت داری. حالا اشکالی ندارد، دو تا حالت که بیشتر نداریم، یا شما بروید هیئت و بیایید و آخر شب غذا بخورید. یا اینکه بمانید و یک «روز خانواده» خوب برای هم بسازیم. • گفت : دومین حالت که اصلاًااا و یک نق ریزی زیر لبش زد و با حالت کلافگی رفت داخل اتاقش. • نمی‌دانم چه در اتاق گذشت، چون هر از گاهی صدای اوف و اَه و نُچ از اتاقش می‌آمد. • یک ساعتی گذشت و اذان مغرب شد، از اتاقش آمد بیرون و کنار سجاده من نشست گفت : مامان من خیلی با خودم فکر کردم، در روزهایی که در خانه «روز خانواده» داریم، شما هم از عشقتان که سحرهای حرم است می‌گذرید تا کنار ما باشید و آن روزها بهترین روزهایی است که ما باهم کیف می‌کنیم. با خودم گفتم مامان برای «روز خانواده» از عشقش می‌گذرد، من هم باید همینکار را کنم پس. ✘ من این هیئت را نمی‌روم و امشب می‌مانیم خانه و باهم غذا می‌خوریم. √ از این نتیجه‌ای که گرفته بود شگفت‌زده شدم، اما از اینکه توانست از این میلِ بشدت عمیق بگذرد برای خانواده، بی‌‌نهایت خوشحال شدم. سرش را روی سینه گذاشتم و فشردم و گفتم: تو باعث افتخار مامانی! من مطمئنم بعدها پسر و دختر خودت، هم به تو افتخار میکنند و هم در آغوشت امنیت را می‌نوشند. . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : «می‌شود حاج قاسم شد، راه بسته نیست که! » ✍️ یکشنه هفته پیش جلسه‌ی طرح درس نویسی بود برای کارگاه انسان‌شناسی نوجوان. سیر ده کارگاه اول (دوره مقدماتی) با همه‌ی حساسیتی که داشت بالاخره بعد از یکسال بسته شد، و سرفصل‌ها استخراج شدند و الآن نوبت این بود که تمام مراحل کارگاه از جمله بازنویسی متن طرح درس، بازی‌های جمعی هر درس، موسیقی مربوط به هر درس، تئاتر مربوط به هر درس بطور جزئی روی کاغذ پیاده شود و برود برای اجرای نهایی در استدیوهای مختلف انسان تمام، و تولید و تمرین و آماده اجرا شوند. • قرار بود جلسه‌ی تایید نهایی همه‌ی اینها و تحویلش به استدیوها بیفتد روز جمعه‌. اما جمعه درگیر تولیدات و برنامه ریزی و تمرین برای همایش شدیم و جلسه جمعه کنسل شد. لذا از دو تا از اساتید دانشگاه که در این جلسات نقش کلیدی را داشتند و از روز اول با ما همراه بودند، خواهش کردیم روز یکشنبه تشریف بیاورند. ✘ کنسل که شد، یکی از بچه‌ها گفت؛ من تمام کارها را کامل و مرتب و ریز به ریز پیاده کردم و منتظر جلسه نهایی بودم که تایید شود و برود بدست استدیوهای مربوط برسد و نهایتاً تا اواسط بهمن به اجرای کارگاه اول برسیم اما کنسل شدن جلسه ممکن است کار را بخواباند و من نگرانم که دلسرد شوم، شل شوم، و حرکت قدرتمندمان فشل شود. شما باید از ما تند تند کار بخواهید و هل‌مان بدهید. • گفتم: حق با شماست و کنسلی جلسه برای ما خسارت است آن هم در این برهه حساس. اما این جلسه حساسیتی داشت که با شلوغیهای کارهای همایش نمیشد روی آن کامل تمرکز کرد. ✘ ولی مسئله مهمتر این است که: در مسیر این حرکت جهانی به سمت تمدن نوین ایستادن‌ها، شل شدن‌ها، فشل شدن‌ها را هیچ هل دادنی نمی‌تواند ممانعت کند. موتور محرک در این حرکت فقط یک چیز است :«عشق» آدم هر چه عاشق‌تر بی‌تاب‌تر، دغدغه‌مندتر، محکم‌تر و بااستقامت‌تر! اگر نگرانیم، این نگرانی برمی‌گردد به «قدرت عشق»مان. باید در بخش‌های بالاتر بیشتر برای تغذیه بخش الهی و معنوی‌مان اهمیت و جدیت به خرج دهیم تا از آفتهای حرکت به سمت قلّه در امان بمانیم. ※ فشل شدن، قفل شدن، بی‌ایده شدن، سرد شدن، شرح حال یک آفت در روح انسان است که از حالت تعادل خارج شده و به «فسق» مبتلا شده است. ✘ گفت: دقیق و مهندسی است می‌دانستم همه اینها را اما انگار الآن برایم شهودی شد که علّت حرکت و استقامت انسان چیست. • گفتم: آدمها به میزان کارشان در تمدن الهی موثر نمی‌شوند، به میزان عشقشان و سعه وجودی‌شان است که موثر و موفق می‌شوند، مثل «سلیمانی و سلیمانی‌ها» باید بدنبال این اَبَرمرد رفت تا حاج قاسم‌ها شد برای جبهه نبرد فرهنگی. . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : «خالی‌ترها قیمتی‌ترند» ✍ زیر چترِ نگاه تو، اتفاق افتاد؛ سنگین‌ترین خطاهای من، که می‌توانست شروع فاجعه‌ای بزرگ باشد! • نه ترسی از چشمانِ همیشه حاضرت داشتم، نه ترسی از بازگشت دوباره به مقصد آغوشت! آنقدر نَرم و بی‌عِتاب به پایم صبر کرده‌ای، که گویی بنده‌ی دیگری نداری! • زیر چتر نگاه تو اتفاق افتاد؛ هرآنچه بارها با «إِنَّ اللهَ يُحِبُّ» بر آن مُهرِ تاکید زده بودی. و من، نه آنکه نخواهم، نشد که بر خویش چیره شوم، و رقم زدم هرآنچه را که نباید به بار می‌نشاندم! • بارها با خودم فکر کرده‌ام؛ اجازه می‌دهی خطا کنم! اجازه می‌دهی برگردم! اجازه می‌دهی خطاهایم را فراموش کنم! و باز اجازه می‌دهی از نو تکرار کنم. • حوصله‌ات چرا از این‌همه رفت و برگشت‌های گاه‌ و بیگاه من سر نمی‌رود؟! چرا هر بار که برمی‌گردم باز با اشتیاق بغل وامی‌کنی و چنان به مِهر می‌فشاری‌ام که گویی بنده‌ی دیگری نداری؟! • ظرفِ بخشش تو آنقدر بزرگ است؛ که بر جرأتم به خطا و طمعم به توبه افزوده است. هراس ندارم از بازگشتن. شبیه فرزندی ناخلف که می‌داند مقصد آخرش باز همان خانه ی پدریست که در به رویش می‌گشایند و راهش می‌دهند! • «یا مَنْ فِی عَفْوِهِ یَطْمَعُ الْخَاطِئُونَ» راست گفته‌ای طمع کرده‌ام به عفوت، درست همان وقت که استخوان‌شکسته و به بن‌بست رسیده، برگشتم! و تو چنان ندید گرفتی که گویی هرگز شاهد ماجرا نبوده‌ای! • و حال نوبت من است؛ که ظرفِ عفوم را چنان بگسترانم، که دیگران، نه از نگاه قضاوت‌گرم بترسند و نه از قلبِ تنگ و تاریکم. طمع کنند به بازگشت حتی اگر شرم خطاهایشان، هراس بر دلشان افکنده باشد. • حال نوبت من است و ماجرای تکرارِ «شتر دیدی ندیدی»های تو. . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷 : «تکلف‌های زندگی، سهم ما را از معنویات نابود می‌کنند!» ✍ در باز شد و با آغوش باز آمد داخل اتاق! جنس آمدنش گواه میزان دلتنگی‌اش بود. نشست و دو تا چای آوردم و باهم خوردیم و کمی گپ زدیم. • گفت خیلی دلم می‌خواهد همه‌ی بچه‌های اینجا را با خانواده‌هایشان دعوت کنم منزلمان، تا فارغ از دغدغه‌های کار شبی کنارمان باشید. گفتم : خیلی هم عالی، چند روز دیگر شهادت حضرت ام‌البنین سلام‌الله‌علیهاست. خوب است که یک روضه کوچک در منزلتان برپا کنید، هماهنگی مداح و سخنرانش و شامش با ما، شما فقط منزلتان را مهیا کنید برای یک روضه ساده در حد نفراتی که مدّنظرت هست. • ناگهان ترس‌ها سرازیر شدند فضای خانه‌مان بیشتر سنگ است، ابزارآلات و تزئینی‌جات زیاد داریم، ببریم روضه را داخل حسینیه کنار پارکینگ‌مان چه؟ بچه‌ها کوچکند و نمی‌دانم می‌توان جمع و جورشان کرد یا . • دیدم این آمادگی هنوز وجود ندارد گفتم : حالا مناسبت‌های دیگر هم هست، برای آنها برنامه‌ریزی می‌کنیم بعداً این روضه را اگر خدا بخواهد همین‌جا داخل دفتر برپا می‌کنیم تا ان‌شاءالله ببینیم قسمت چه باشد. آرام شد و قبول کرد. • ملاقات کوتاهمان تمام شد. من با خودم فکر می‌کردم اما، یک روضه ساده قابلیت این را دارد که بی‌نهایت برکت و نورانیت را وارد یک خانه کند، و بی‌نهایت انرژی‌ها و تمرکزهای شیطان را از خانه خارج کند! نتیجه‎هایی که همه ما بعد از روضه‌های خانگی دفترمان شفاف و واضح دریافتش میکنیم. از روضه‌ای که نهایتاً دو سه ساعت بیشتر طول نمی‌کشد و تمام می‌شود و برای همه آن ترس‌ها راهکار وجود دارد، همینقدر ساده می‌گذریم و همینقدر ساده خیراتش را از دست می‌‌دهیم. «عشق با تکلف، یک جا جمع نمی‌شوند!» اساساً «عشق» به معنای یکی شدن دو وجود است و برای یکی شدن باید تمام موانع از میان برداشته شوند، که یکی از آنها همین ترس‌های ریز و درشت در ملاقات‌هاست. • یادش بخیر آن وقت‌ها که قابلمه‌ی سوپ و آش و اشکنه و کشک بادمجان‌مان را می‌زدیم زیر بغل‌مان و می‌رفتیم خانه‌ی هم و از وجود یکدیگر «عشق» ارتزاق می‌کردیم و سبک و بانشاط برمی‌گشتیم خانه ! • دنیا به ما که رسید چقدر مسخره شد! . 💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی 🔻 کانال در ایتا👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲