🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : «باور کنیم که چشمهایمان نمیبیند»
✍ در اتوبان تهران قم بودم و همانطور که به «پادکست روز» امروز گوش میکردم تا برایش کپشن بنویسم، به آسمان پیش رویم خیره شده بودم، گویی بغلش کرده بودم..!
•استاد نرم نرمک از پتانسیلها و قدرتهای نهفته در زمین میگفتند که دست عقل بشر فقط به شناختی اندک و محدود از بعضی قدرتها رسیده است.
مثلاً قدرتی که در هسته اورانیوم نهفته است و قادر است عظمتی را نابود کند، ذرهای در برابر قدرتهای ناشناخته است !
• ایشان میگفتند و من پرت میشدم به دنیایی دیگر .
اینهمه سینه که مالامال معرفتالله بودند و کتاب نوشتند و درس گفتند و از پتانسیل «خلیفهاللهی» انسانها گفتند تا بلکه گوشی بشنود و سینهای نور بگیرد و جانی قد بکشد و دستش برسد بقیه را نیز با خود ببرد!
و چقدر از این پتانسیلها زمین به خودش دید و ما نفهمیده و قدرناشناخته رهایشان کردیم تا دنیا را رها کردند و «إلیه راجعون» را به اشتیاق برگزیدند.
• رسیدیم قبرستان شیخان!
هربار که داخل این قبرستان میروم احساس کودکان سه چهارسالهای را دارم که در جمعی از بزرگان گوشهای مشغول خاک بازی است!
هم میفهمم کودکی و کوچکیام را و هم سرگرم به همین کودکی و کوچکیام!
ایستادم مابین مزار میرزای قمی و آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی
آرام نجوا کردم شما همان پتانسیلهای ناشناختهی زمینید که بزودی بدست آخرین حجت خدا تازه رونمایی میشوید، چقدر خجالت میکشم از اینجا ایستادن، دعا کنید نفهم نمیــرم..!
برگشتم به کپشن!
ناتوانتر از آنم که از پوستهی حرفهای استاد عبور کنم، چه برسد به فهم و ادراکشان!
تکرار کردم باز:
بعضی سینهها، آسمان شدهاند
هم برای همه جا دارند و هم از دسترس همه دورند!
رو گرداندم سراغ گنبد حضرت معصومه سلاماللهعلیها:
گفتم مادر، شما مادر معجزههایید!
همه کوری ها که ندیدن چشمها نیست،
از این فقر کودکانه، از این کوری دل، مگر کوری بالاتری هست؟
معجزه کن مادر برایم معجزه لازم شده فرزندت !
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c
❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : هنر «گوش کردن» و «انتقاد بموقع»
✍ اتاق فکر همیشه از همان اتاقهایی است که باید طوفانی باشد، اصلاً کلمهی «طوفان فکری» از شاخصههای اتاق فکر است.
خواه اعضای این اتاق فکر «زن و شوهر»ی باشند که میخواهند برای خانهشان تصمیم بگیرند، خواه همکاران یک تشکیلات، خواه مسئولین تراز اول یک مملکت.
• اگر طوفان در یک اتاق فکر بیاید (که البته بدون طوفان دیگر آن اتاق، اسمش اتاق فکر نیست) و بجای آنکه میوهاش یک باران نرم و یا رنگینکمان زیبا باشد، فقط خاک و خاشاک بلند کند و در چشم اعضای اتاق فرو برد، آن اتاق فکر نه تنها نتیجه نمیدهد که همهی اعضاء خود را میبلعد و آن ساختار را ضعیف میکند، حالا میخواهد آن ساختار یک خانواده باشد.
• پنجشنبه صبحها، جلسه اتاق فکر مدیران داریم که در عین حال که سختترین روزهاست الحمدالله شادترین روزها هم هست.
یک شعار داریم که باید به آن پایبند بمانیم؛
«من خوب گوش میکنم و با دلایل منطقی دیگران سعی میکنم که قانع شوم، ولی اگر دلیل منطقیتری دارم، دیگران را قانع میکنم».
با این شعار ما از این جلسات بیرون نمیرویم مگر اینکه همه به طرح پیشهادی قانع و قلباً شادیم و همه آن طرح را طرح خودمان میدانیم حتی اگر در اجرای آن نقشی نداشته باشیم.
✘ آن روز اما اینطور نبود!
مهمانی داشتیم که برای مشورت دعوتش کرده بودیم.
گوش کردنش ضعیف بود، سعی میکرد فقط پیشنهاد دهنده باشد حال آنکه کاملاً متوجه بودم که هنوز بر طرح مشرف نشده است.
تا اواسط جلسه به همین منوال گذشت و او دائماً یا سؤال میپرسید و یا مخالفت میکرد.
و سؤالها و مخالفتها هم حاکی از آن بود که احاطهی کامل بر موضوع ندارد.
• حدود یکساعتی گذشته بود و من فقط گوش میکردم و در تایید سخنانش سر تکان میدادم. سخنانش در جای خودش درست بود ولی در نگاه کل و یکپارچه میبایست با اندک تغییراتی برای مجموعه ما بومیسازی شود.
• حس کردم بچهها دارند وارد فاز تدافعی میشوند؛ اینبار که آمد سخن یکی از بچهها را با مخالفت قطع کند گفتم : اجازه میدهید حرفش را کامل کند؟
آرام شد و او حرفش را کامل کرد.
بعد از توضیحات، بلند شدم و روی تخته تمام حرکت چند سالهی مجموعه را تا رسیدن به این طرح توضیح دادم. نواقصی که دارد را گفتم، و تهدیدهایی که برای اجرایش متصوریم را نیز هم.
√ حس کردم دارد با من بالاتر میآید و از جایی که همه ما به موضوع نگاه میکنیم، نگاه میکند! انبساط چهره و فروکش کردن التهاباتش نیز حاکی از همین نتیجه بود.
آزاد شدن قلب بچه ها هم همین را نشان میداد.
تازه از اینجا به بعد اتاق فکر به حالت عادی و شعار همیشگی خودش برگشت؛
من با «گوش کردن» سعی میکنم دلایل منطقی دیگران را بپذیرم، و دقیقاً آنجایی را که دلایل منطقیتری برای رد موضوع دارم بیان کرده و دیگران را قانع میکنم. از این دو حالت فراتر که چیز دیگری وجود ندارد، اگر داشته باشد دیگر نفسانیت است که باید ذبح شود.
• ظرف مدت کوتاهی جلسه جمعبندی شد، وظایف هر کس بسته شد و تاریخ جلسه بعدی مشخص شد.
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c
❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : استفاده حداکثری از ظرفیت ماه رجب
✍️ قرآنم باز بود جلوی چشمانم،
بیشتر از آنکه بخوانمش نیاز داشتم لمس کنم کلماتش را و با انگشتانم روی آیاتش چرخ بزنم.
انگشت اشاره ام ایستاد روی یک آیه، و با آن، قلبم انگار ایستاد!
«مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»
هیچ آیهای نسخ نشد یا فراموش نشد مگر آنکه بهتر از آن یا مثلش آمد، آیا نمی دانی خدا بر همه چیز تواناست؟
• با خودم گفتم؛ قرآن فقط یک آیهاش هم از سرت زیاد است برای اینکه بنشاندت جای خودت و بفهمی که فقر محضی و نعمتها بی حساب و کتاب بر تو باریدهاند، اگر نتوانی نگهشان داری، خدا بهتر از تو دارد که رو کند، که جایت بگذارد، که کارش را پیش ببرد!
• آخرِ آیه را که حجت تمام کرده است، نمیبینی آیا؟ «خدا به «كُلِّ شَيْءٍ» قادر نیست مگر؟
• با خودم گفتم: هر وقت شل شدی، فشل شدی، خواب رفتی، بیانگیزه شدی، بیایده شدی ، مغزت درست و غلط را تشخیص نداد و مکرر به اشتباه افتادی و کار خدا برای ضعف تو لنگ شد، خدا «برگ برنده اش» را بعد از مدتی مهلت دادن، حتماً رو می کند تا بدانی «کار خدا لنگ تو نمی ماند».
تا بدانی کار خدا را اگر به تو سپردند، «همان کار پاداش توست» و درست و با تمام وُسع انجام دادنش، علّت دریافتِ توفیقات بعدی
• سرم را برگرداندم و به آدمهایی که دور و برم رفت و آمد میکردند خیره شدم!
انگار نمیدیدمشان، چیزی که میدیدم خودِ درمانده و عاجزم بود که در یک معدن طلا ایستاده و توان استخراج و رساندنش به کسانی که دو تا کوچه آنطرف تر از فقر در حال احتضارند ندارد.
خیز برداشتم و رفتم سمت ضریح؛
باباجانم میگفت بغل کردن ضریح، بغل کردن معصوم است! فرقی ندارد که.. تو را از پایین ترین مرتبه حس به بالاترین هم آغوشی در بالاترین ادراکات روحی سوق می دهد و چه راست میگفت باباجانم.
√ در گوشش گفتم؛ من میدانم اضافیام، میدانم کاری از دستم برنمیآید، میدانم این کوه طلا باید برسد به دست فرزندان و یتیمان شما و از غم برهاندشان، و من توانش را ندارم!
معجزه کن آقا همه ی تاریخ اسلام با همه ی زحمات و خون دل هایی که برایش خورده شده، جز به حول و قوه خودتان نبوده!
• همینکه بمانیم در خیمه شما و بفهمیم کجاییم و چقدر تلاش لازم است که دستمان از دستتان جدا نشود خودش معجزه می خواهد برای آدمی مثل من.
چه برسد کاری بخواهد پیش برود.
• چند ساعت گذشت و آمدم گپ روزِ امروز را بنویسم؛
دیدم خدا مزایده گذاشته برای دریافت معجزه ها!
شنبه ۲۳ دی، اول رجب است.. و معجزه ها به زمین نزدیک ترند😊.
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c
❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : بیوفایی فرزندان خانواده، فاجعه درست کرده است.
✍ چند سال پیش بود!
از ماهها قبل از اربعین پوسترهایی را طراحی کردیم بر پایه کتاب عزادار حقیقی و اربعین حماسه ظهور استاد، به جهت چاپ و نصب بر عمودهای اربعین.
• محتوای تمام بنرها.«شخصیت شناسی عزادار حقیقی» و «لزوم پیوند زائر اربعین با امام زمان علیه السلام» بود و «ضرورت تغییر سبک زندگی بعد از اربعین بمنظور حضور در جریان آیندهسازی و ظهور تمدن نوین اسلامی».
• جملاتی کوتاه و چند کلمه ای که ضمن استقلال انفرادی، بصورت پشت سر هم نیز اگر کسی دنبالشان میکرد کاملاً بر محتوای کتاب مشرف شده و مبانی انسان شناسی را در شخصیت یک زائر حقیقی درک مینمود.
• بنرها به سه زبان فارسی و انگلیسی و عربی مجوز گرفتند و چاپ شدند و برای نصب به سمت کربلا اعزام شدند.
اما موانع بسیاری پیش آمد که نشد روی عمودها نصبشان کنیم که بماند
• دوستانی داشتیم که کمکمان کردند آنها را در پیاده راهی که موکبها برپا میشوند نصب کنیم. برای اینکار باید با صاحبان موکبها وارد ارتباط میشدیم و برای نصب از آنها اجازه میگرفتیم.
اینجا بود که با دو دسته موکب دار مواجه شدیم:
دسته اول اکثریت بودند و دسته دوم در اقلیت.
• دسته اول سؤال میکردند که اربعین مال امام حسین علیهالسلام است و این طرح به سیدالشهداء علیهالسلام ربطی ندارد و گاهی اعتراض میکردند که بگذارید اربعین برای امام حسین باقی بماند و آنرا به انحراف نکشید.
• دسته دوم اما که اندک جمعیتی بودند با خواندن جمله ها و ارتباط آنها با امام زمان علیهالسلام خودشان میآمدند و جملات را میبوسیدند و بنرها را از ما میگرفتند و خودشان نصبشان میکردند.
انتظار حتی در حرکات دست و پایشان هم موج میزد.
• شب را از درد این غصه خوابم نبرد.
سحر بود !
ایستاده بودم روی پل عابر پیاده و به فجر کاذبی که آسمان را خط انداخته بود خیره شدم.
با خودم گفتم : مقصر کیست؟ آن اکثریتِ در جهل مانده در مقایسه با این اقلیت به دغدغه و دلتنگی رسیده
و خودم پاسخ دادم : من بزرگترین مقصر این اتفاقم !
که نتوانستم در چنین فضایی چنان قد بلند کنم و این محتوا را بدست بگیرم که همه ببینند و بشناسند و بفهمند و جهانشان بزرگ شود!
√ کسی که عاشق حسین علیهالسلام است، محب مهدی علیهالسلام هم هست!
فقط چشمش ندیده و گوشش نشنیده و نتوانسته باور کند پدر دارد، و اگر پدرش امروز نیست، بی وفایی فرزندانش فاجعه آفریده است.
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c
❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : قلب مجلل و پاکیزه، بهشت مجلل و زیبا می آفریند.
✍ خانه، هرچند زیبا و مجلل، تا پاکیزه نباشد آرامبخش نیست!
خانه هرچند وسیع و دلباز، تا طاهر نباشد محلِ امن نیست!
• ماجرای همین خانه است، ماجرای باطن ما!
هزار خُلقِ زیبا آرامش نمیآفرینند برای ما، اگر خانهی روحمان به نجاساتِ دیگران، آلوده باشد.
• برای همین گفتهاند: کینه، سرطانی است برای روح که سدّی میسازد و مانع میشود تا از زیبائیهای روح خودمان نیز لذت ببریم!
• خطا میکنند دیگران، به یقین، درست مثل من و شما، تا بیاموزیم هر نجاستی لیاقتِ ماندن در خانهی قلبمان را ندارد.
• خطا میکنند تا بیاموزیم: اگر سیاهی آمد، درب قلبمان را ببندیم و نگذاریم بیاید و بماند.
• قلب آلوده، با هزارخُلق زیبا نیز، نمیتواند منبع آرامش باشد؛ اگر به خطاهای دیگران، مشغول شود!
• خانهی تمیز بزرگ هم که نباشد، مجلل هم که نباشد، باز آرامبخش است و مأمنِ سکون.
• روحِ تمیز، وسیع هم که نباشد، قدرتمند هم که نباشد، باز محل امنیت است برای دیگران!
• همه میفهمند چنین کسی، در گرداب خطاهایشان گیر نخواهد کرد!
و خاطرهی اشتباهاتشان را مدام به تکرار نخواهد نشست.
• همه میفهمند آنکس که میتواند ببیند و بگذرد، تنها کسیست که آرامشش دائمی و امنیتش ماندنیست!
• غفّار، همان خدای بالابلندیست که عمری خطاهای ما را چنان تطهیر نموده و از کنارش آرام و بیصدا رد شده که خودمان هم فراموششان کردهایم!
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c
❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : از دستگاه امام هادی علیه السلام ارتزاق میکنیم.
✍️ همایش رونمایی کتاب «انقلاب ایران و آینده جهان» استاد بود!
و اولین قسمت برنامه، رونمایی از مستند «تاردید» .
• سالن مشغول تماشای مستند بود، که مهمانی آمد جلو و خواست خصوصی صحبت کند. با او به خارج تالار رفتم، دیدم چند نفر هستند و از یکی از بخشهای دولتی تشریف آورده اند.
• راهنماییشان کردم و جایی نشستیم و شروع کردند در مورد نحوه فعالیتمان سوال پرسیدند.
اینکه چه هدفی را دنبال میکنیم و شیوه فعالیتمان چیست و چگونه این مسیر را پیش می رویم!
• سوالهایشان که تمام شد داشتم عذرخواهی میکردم که اگر فرمایشی ندارند به داخل سالن برگردم، که سوال جدیدی مطرح کردند!
« تامین هزینه های شما از کجا صورت می گیرد؟ »
✘ کمی سکوت کردم و خاطره معجزات همه این سالها از جلوی چشمانم گذشت!
لبخند سرشار از شکری مرا احاطه کرد و گفتم: اگر بگویم از کجا، باور می کنید؟
جواب ندادند.
ادامه دادم: از دستگاه امام هادی علیه السلام.
• پرسش در نگاهشان بیش از پیش هویدا شد. گفتم : من یقین دارم امام هادی علیه السلام قرنها پیش به ما هم فکر کرده است. حتی به تنهایی هایی که قرار بود در این عصر تحمل کنیم.
از سر تدبیر ایشان است که ما در «ملک ری» صاحب بالاترین نعمتی شدهایم که امدادهای مالی ساده ترین امدادهای اوست.
از ایده تا توان اجرا، تا رشد و قدرتگیری برای دفع موانع جنی و انسی ،تا نشاط و آرامشمان برای تحمل سختی ها، همه را فقط از سینهی کسی داریم که گفته اند زیارتش به قدر زیارت سیدالشهداء بلندت میکند!
※ حرم عبدالعظیم حسنی علیه السلام تنها جایی است که اگر از ما بگیری دیگر چیزی برای بقاء نداریم.
من معتقدم اعزام سیدالکریم به ری توسط امام هادی علیه السلام برای گسترش سازمان وکالتی ایشان و استمداد شیعیان برای ادامه مسیریست که امام، در آن عصر بذرش را بسیار مدبرانه کاشتند.
حالا این ماییم که بقدر نیازی که در درونمان ایجاد میکنیم توان بهره گیری از این منبع بی نهایت را خواهیم داشت.
• دعا کنید خدا به این خانه گداترمان کند، که بی نیازی مان از غیر، در احتیاج ما به این خانه است.
• نمیدانم بعد از اینکه من رفتم چه میانشان گذشت اما برای اینکه از عشقی حرف زده بودم که غیرتش هرگز ما را به غیر او نیازمند نکرد، با عزت و افتخار گام برمیداشتم .
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c
❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : «حسادت در محبت»
✍️ بابا جان با همهی باباها فرق داشت!
شاید بشود گفت که جنس مهربانی و لطافتش را کمتر در کسی میشد پیدا کرد.
فامیل که سهل است، تمام روستا عاشقش بودند و برای همه بابا بود!
روزی هم که رفت انگار یک روستا بیپدر شد.
• یادم هست با باباجانم رفته بودیم شمال! همه باهم.
همه که میگویم یعنی همه خواهرها و برادرها و بچه ها باهم.
• برادرم اما اصرار داشت در اتاق باباجان باشد فقط! از کودکی همینطور بود، انگار باباجان فقط بابای او بود.
اما باباجان ترجیح داد شب را تنها باشد داخل اتاقش، آخر او عادت داشت سحر نماز بخواند و قران گوش کند.
• سحر بود، دو ساعتی مانده بود تا اذان صبح.
برخاستم و آرام لباسهایم را پوشیدم و تسبیحم را برداشتم و از اتاق بیرون زدم و خودم را به ساحل رساندم.
• تا وقت نماز آنجا ماندم، صدای آب با همه آرامشی که داشت در جانم رسوخ کرد و آرام شدم.
با صدای اذان برگشتم تا هم خودم نماز بخوانم، هم بقیه را برای نماز بیدار کنم.
• همینطور که درب اتاق را باز کردم، دیدم در رختخوابش نشسته و زل زده به در!
تا مرا دید گفت: کجا بودی؟ از این سوالش تعجب کردم، اما جوابش را دادم : رفته بودم لب ساحل!
نفس راحتی کشید و گفت : فکر کرده بودم رفته بودی اتاق باباجان!
یکساعت است کلافه ام از اینکه باباجان نگذاشت من بمانم کنارش ولی تو را به اتاقش راه داد!
• چیزی نگفتم و رفتم سجاده را پهن کنم، با خودم گفتم؛ چه بد دردیست هاااا !
یک ساعت نه از هوای سحر و ساحل آرامش استفاده کرد این پسر، که ممکن است یکسال دیگر هم گیرش نیاید، و نه اینکه توانست بخوابد و لذت خواب را ببرد!
نشسته بود ببیند من کنار باباجانم هستم یا نه ؟
اگر این جهنم نیست، پس چیست؟
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c
❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : « دلم را برای ورود تو باز میکنم»
✍ تا آنروز ندیده بودمشان! زنگ زده بودند و وقت جلسه خواسته بودند برای یک همکاری مشترک. گفتم من میآیم، تا هم شما را ببینم، هم مرکزتان را.
• چند تا از فارغ التحصیلان یک مجتمع آموزشی بودند در سعادت آباد.
کانونی برای خودشان داشتند به نام «کانون فارغ التحصیلان مرکز معلّم».
تمام بچه هایی که در این مجتمع آموزشی درس خوانده بودند، در تمام دورهها در این کانون عضو بودند.
• از طریق همین کانون، دور هم جمع میشدند، و در همان مدرسهی دوران کودکی و نوجوانیشان هیئتهای بزرگ برپا میکردند. با این تفاوت که دیگر با همسر و فرزندان خودشان میآمدند و مینشستند در هیئت مدرسه کودکیشان.
• آنقدر باصفا بودند که همان جلسه اول مشتاق شدم به همکاری مشترک.
با تأیید استاد قرار شد سیزده شب اول محرم سال ۱۴۰۰ را در آن مرکز مراسم بگیریم و استاد سخنران هیئت باشند و مداحی و کارهای اجرایی را تقسیم کنیم.
• برای جلسه دوم دعوتشان کردم شهرری!
آمدند و زیارت کردند و رسیدند دفتر ما.
قبل از شروع جلسه گفتم:
فقط یک چیز میخواهم از شما و تمام!
اگر این اتفاق افتاد، مطمئنم تمام سیزده شب به بهترین منوال میگذرد و اگر نیفتاد ما باخت دادهایم.
با تعجب منتظر ادامه حرفهایم شدند.
• ادامه دادم: از این در که آمدید داخل، با بچه های اینجا دیگر فرق ندارید، بشرط آنکه خودتان هم بپذیرید این خانه، خانهی شما هم هست.
من به این ارتباط، به ارتباطی صرفاً برای برپایی یک مراسم نگاه نمیکنم، به دنبال اینم هر وقت دلتان برای حضرت عبدالعظیم علیه السلام تنگ شد، برای اینجا هم تنگ شود.
بیایید و یک چای با بچه ها بخورید و بعد بروید زیارت.
اگر این رفاقت اتفاق افتاد، مراسم پیش میرود، اگر نیفتاد ما باخت دادهایم.
• لبخند لطیفی نشست روی چهرهشان.
بچه های اجرایی را صدا کردم و باهم آشنایشان کردم و خودم از اتاق رفتم بیرون. زمانی نگذشت که صدای خنده شان از اتاق جلسات بلند شد.
••• شب سیزدهم بود!
هیئت تمام شده بود و همه مهمانان رفته بودند.
بچهها ایستاده بودند کنار حیاط و با اینکه موانع و اتفاقات عجیب و غریبی در اکثر شبها رخ داد، اثری از خستگی در چهرهی هیچ کدامشان نبود!
تنها احساسی که به وضوح آنجا حکومت میکرد حس دلتنگی میان همهی بچهها بود.
آنیکی که بالای داربست بود و داشت پرچمها را باز میکرد گفت: اینهمه سال اینجا مراسم گرفتیم، اما امسال یک چیز دیگر بود!
گفتم: این دلتنگی همه چیز را ثابت میکند!
شاید حتی تاییدی باشد برای قبول شدن مراسممان.
دلها که باهم باشند معجزه میکنند!
اما وقتی «باهم» میشوند که سینهها باز شوند و همدیگر را بپذیرند.
••• چند ماه بعد نشسته بودم کنار راهرو دیدم در باز شد!
یکی از همان بچه ها بود،
گفت دلمان تنگ شده بود برای حضرت عبدالعظیم و بچه ها، آمدیم باهم چای بخوریم و بعد برویم زیارت .
(پیام ریپلای شده، ویدئویی از پشت صحنه همین مراسم #گپ_روز امروز است.)
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c
❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : « برنامهریزیِ نو برای ساختن آینده، بمعنای فهم نواقص گذشته و عزم جبران آن در آینده است.»
✍️ چند وقتی بود که خطای بزرگی را مدام چندین مرتبه تکرار کرده بود!
• البته نمیگویم که قبلاً به این جاده خاکی نزده بود، نه ولی حالا انگار، جنسی از بینیازی، طغیانش را بیشتر کرده بود!
• و من نگران بودم
امان از روزی که عزیزت را در #آستانه ی درهای میبینی و او نمیفهمد. تذکر مستقیم و غیرمستقیم هم اثری ندارد.
• سحر بود! ایستاده بودم روبروی پنجره و به آسمان زل زده بودم.
ذهنم دو دو میزد دنبال یک جمله، یک راه، یک راه حل درست.
اما با خودم گفتم الآن وقت این چیزها نیست! رهایش کردم و صحیفه را گشودم و دعای «مکارم اخلاق» را جرعه جرعه خواندم.
• دیدم این دعا از همان اول به خواستنِ ناب ترین ظرفیتها و نیتها و رفتارها دارد میگذرد، نه از «مرا ببخش» و «خطا کردم» خبری هست، نه از شکر نعمتها!
※تازه این دوزاری کج من، تکانی خورد و رفت سرجایش نشست!
وقتی آدم میرسد به طلب، دیگر از گذشته حرف نمیزند که! برایش تمام میشود همه آنچه گذشته بود
رسیده به آنجا که میخواهد باشد، که جلو برود، دیگر برای بهتر بودن وکاملتر شدن دعا میکند و این یعنی گذشته خرابم را هم من میدانم هم تو
بی خیالِ آنچه گذشت، آینده ام را درست کن. آینده ای که بی نهایت است و تمام نمیشود!
✘ این جواب سوال من بود، نه؟
با خودم گفتم: بعضی وقتها شاید لازم است یکی آنقدر یک خطا را تکرار کند، تا قبح آن خطا را بفهمد، تا از آن بیزار شود.
نمیدانم واقعاً، شاید برای همین هم هست که ربوبیت خدا ربوبیت بی کلام است!
بازی میکند با بنده اش انگار!
گوشش را برای خطایی میکشد و بی صدا تنبیهش میکند، ولی اگر میلش باز به همان خطا بود راه را برای رفتنش باز میگذارد که برود!
آخر این بنده هنوز بدش نیامده از این گناه،
و طهارت، مقام «بیزاری از خطا در قلب» است.
• با خودم گفتم وقت آن رسیده که سکوت کنی و دست و پا نزنی!
تا قلب قیمت چیزی را نشناسد، حفظ حرمت و نگهداریاش ممکن نیست! اگر هم دست و پا بزند تا چیزی درست شود، اداست! واقعی نیست! فقط صرفاً برای از کف ندادن نعمت است.
• آرام شدم و انگار چیزی از وجودم کنده شد.
وقت آن بود که اصل سرمایه را بدهم دست خدا و آرام بگیرم و اعتماد کنم به آنکه دارد دعاهایم را میشنود و مربیگری اش صدا ندارد!
※ ولی من میفهمیدم اینرا:
«که تمام مقصود خدا همین بود که بفهمم باید این مدلِ دقیق تربیتی را خوب یاد بگیرم؛ همین.»
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c
❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : امان از «دردِ بیدردی» !
✍ شب جمعه بود!
آدم که از دست خودش خسته میشود، چارهای ندارد جز آنکه پناه ببرد جایی که او را همانطور شکسته و درهم ورهم بخرند، نه؟
• حوالی دو بامداد بود که کشاندم این تن له شده را و انداختمش در حیاط حرم!
کنار حوض نشسته بودم و زل زده بودم به ضریحی که از آن دور مشخص بود. نه حرفم می آمد و نه هیچ چیز
فقط آمده بودم که نمیرم!
• زائری آمد و از جلوی من رد شد و رفت به سمت رواق ضریح، آن لحظه نمیدانستم چرا دلم به او گیر کرد، ولی برایم مهم شد انگار!
• کمکم سوز سرما لرز انداخت بر من، و خیز برداشتم بسمت رواق!
در نزدیکترین فاصله از ضریح نشستم و تسبیحم را برداشتم و شروع کردم به ذکر « یا سلام »، بلکه خدا این قلب یخ زده را به سلامت و امنیت برساند.
• دیدم بالای سرم ایستاده و در سکوت لبخند میزند!
همان زائر بود، همان که وقتی در حیاط از جلوی من رد شد، دلم را متوجه خودش کرد!
لبخند مهربانی در پاسخ لبخندش زدم و منتظر شدم ببینم چه می گوید!
گفت: برای پسرم دعا کن ! گفتم : چشم حتماً،
دوباره گفت: برای پسرم دعا کن، اسمش «مهدی» است! یادت می ماند؟
گفتم : بله حتماً
• سری تکان داد و از کنارم رفت!
دستانم را گرفتم بالا و خدا را به همان اسم «سلام»اش قسم دادم که گره مهدی او را به سلامتی باز کند.
• نزدیک اذان صبح بود، برای نماز به سمت شبستان میرفتم که دیدم دارد همان جمله ها را به زائر دیگری میگوید؛ «برای پسرم دعا کن، اسمش مهدی است»!
• بعد از نماز جماعت دیدم دارد می آید به طرفم! می دانستم بخاطر کهولت سنش و نیز تعدد زائران زیادی که التماس دعا گفته بود، مرا یادش نیست.
نزدیک شد: دستش را گرفتم و گفتم: دعا کردم پسرتان را و باز هم دعا میکنم.
انگار میخواست مطمئن شود، پرسید: اسمش چه بود؟
گفتم: «مهدی»
لبخند زد و سرم را بوسید و رفت!
✘ او رفت و من خانه خراب شدم.
با خودم گفتم : چهل و چند سال است که عمر کرده ای!
این زائر یک شب جمعه بی خواب شد از درد پسرش، و تا اذان صبح، تمام حرم را گشت و به این و آن گفت برایش دعا کنند!
تو کدام شب جمعه از نداشتن « مهدی» ات بی تاب شدی که بیایی و اینجا بگردی و بگویی برای پدرت دعا کنند؟
• او رفت و من خانه خراب شدم، از یک عمر چهل سالهی بیثمر، که «هنوز بیدردی، درد اصلی اوست».
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c
❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : «نقطه هدف شیطان، شادی ماست»
✍️ از خستگی احساس میکردم سلولهایم درد میکنند!
جمع و جور کردم و کارهای فوری را بستم و بقیه را گذاشتم برای فردا و رفتم بسمت خانه.
• برخلاف همیشه که بچهها دم در منتظر ایستاده بودند و تا درب آسانسور باز میشد خودشان را پرت میکردند در آغوشم، اینبار زنگ زدم تا در را باز کنند.
• در باز شد و انگار موجی از یک انرژی عجیب و غریب کوبید به صورتم، حس کردم که قبل ورود من اینجا اتفاق خوبی جریان نداشته است، اما به روی خودم نیاوردم!
• یک چای پررنگ ریختم و نشستم تا شاید کمی از حجم خستگی ام کمتر شود. دیدم هر دویشان آمدند دوطرفم نشستند و گفتند: مامان ما باهم دعوا کردیم!
• تعجب کردم، کمتر پیش می آمد دعوا کنند، بیشتر شکایت ما از بازیها و خنده های پرسروصدایشان بود.
ابروهایم را به علامت تعجب بالا بردم و گفتم : عجب، از شما بعید بود، چرا ؟
توضیح دادند و متوجه شدم، در برنامه فردایشان مشکلاتی پیش آمده که یکی نمیتواند به نفع دیگری کنار برود!
• گفتم : هردویتان حق دارید ولی این مسئله را فقط خودتان میتوانید حل کنید. بیشتر فکر کنید تا راهش را پیدا کنید.
• یکی شان اما حالش از این دعوا همچنان بد بود و شیطان در حال رفت و آمد روی اعصابش نق میزد و به زمین و زمان گیر میداد!
سعی کردم نشنیده بگیرم، آنقدر که خودش آمد و گفت: مامان من حالم خوب نیست لطفاً راهکاری بده!
• گفتم : برو و از داخل کیفم صحیفه جامعه را بیاور.
دوباره نقی زد و با بیمیلی رفت کتاب را آورد و داد دستم.
بازش کردم و دعای ۴۸ (دعای رفع وسوسه) را باز کردم و دادم دستش، گفتم این دعا فقط دو خط است، بنشین و فقط فارسی اش را بخوان!
با اکراه گرفت و خواند و بست و رفت داخل اتاقش
• ساعت حوالی ده شب بود، کم کم داشت خوابم میبرد که آمد کنارم نشست و گفت : خوابی؟
گفتم : نه مامان.
گفت : مامان شما جادوگری؟
گفتم : چطور؟
گفت : آن دعا که دادی فارسی بخوانمش تمام فشار ناشی از دعوا را از من برداشت! مگر میشود همچین چیزی ؟ من حالم بعد از آن خوبِ خوب شد.
✘ گفتم : شیطان، یک چیز برایش مهم است و فقط یک هدف را دارد، که «شادی» ات را بگیرد. انسانی که شاد نیست در اوج نعمت هم باشد، لذت و بهره ای ندارد، و انسانی که شاد است در قلب بلا و مشکلات هم آرام و امیدوار است.
وقتی باهم دعوا کردید، یک جهنم بود که اتفاق افتاد، باید زود خاموشش میکردید و تمام!
ولی شیطان با مرور دعوا دهها بار همان اثر دعوا را دوباره در درون تو تولید کرد
تا همچنان اعصابت خرد باشد و نشاط و آرامش نداشته باشی!
امام سجاد علیه السلام متخصص معصوم است دیگر، که از سمت خداوند نمایندگی مراقبت و سلامت روح انسانها را دارد.
میداند ساختار روح تو در چنین شرایطی به چه جنس کلمات و ارتباطی با خدا نیاز دارد که تو را از حصر شیطان بکشد بیرون، و پرت کند در آغوش خدا تا آرام شوی!
گفت : چجوری مامان؟
گفتم : همانجوری که وقتی تب میکنی، پزشک نسخه اش را بر اساس شناختی که از بدنت دارد، می نویسد و درمانت میکند.
• شبیه لذت یک معمای حل شده، بغلم کرد و گفت : خیلی دوستت دارم مامان!
گفتم : منم بی نهایت دوستت دارم ولی خدایی که چنین روندی را برای سلامت تو طراحی کرد خیلی خیلی بیشتر از من دوستت دارد.
یادت باشد «شادی» حیثیت مؤمن است!
باید دائماً دستش را بدهد به خدا و نگذارد شیطان شادی اش را بدزدد.
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c
❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز: «گویند که لحظهایست روئیدن عشق»
✍️ چند سال است همین وضع ماست!
هر چند وقت یکبار یک جلسه برای بررسی خطاها و ایرادها و بنبستهایمان میگذاریم!
نشد تا بحال به خطایی برسیم و علّتیابی کنیم و آنرا چیزی خارج از «جهان درون» مان پیدا کنیم.
• هر بار در «جهان بیرون» انتخاب اشتباهی کردیم، معطل شدیم، بیایده شدیم، خواب رفتیم، و از همه بدتر اولویتهایمان را گم کردیم، دیدیم مشکل جای دیگری بود!
در سرزمینی به نام «درون» !
همان جهانی که با چشم دیده نمیشود اما؛ تمام آنچه در بیرون اتفاق میافتد را مدیریت میکند.
• بارها در این جمع گفته بودم، که خستگیهای ما، مال عاشق نبودنهای مایند.
کسی که میخواهد خوراک روح تولید کند، به میزان قدرت روحش موفق خواهد بود نه صرفاً به میزان تخصص و حرفه اش.
تخصص و حرفه فقط ابزار است، و آنچه مفهوم را میجَوَد و هضم میکند و در فرم های مختلف جا میدهد و به تولید میرسد؛ وسعت و قدرت روح جهادگر است، و قدرت روح به میزان عشق انسان وابسته است.
• همین چند دقیقه پیش، میخواستم گپ روز بنویسم که در زد و اشکی آمد داخل!
دستانش را فشردم و منتظر ماندم بگوید. گفت : از نشستن طولانی پشت سیستم خسته میشدم! کار من دائماً ارتباط با مخاطب است و حجم مشکلات دیگران وقتی به سمت ما میآید گاهی آنقدر سخت و تکان دهنده میشود که با خودم میگفتم رها کن و برو!
• در احیاء لیله الرغائب در گروه انتظامات داخل حسینیه بودم. به مهمانانی نگاه میکردم که شاید برای اولین بار با مفهوم «مهندسی عشق» آشنا میشدند، و در تمام دو ساعت سخنرانی استاد، این جمعیت عجیب، حتی کمترین تکان و یا نجوا را داشتند.
و اینکه وقتی پرده های مجاز، برایشان از «چهرهی حقیقی عشق» کنار میرفت من با چشمان خودم میدیدم که چطور بیداری تمام وجودشان را میگیرد و مست میشوند.
• آنجا بود که تازه فهمیدم همه این سالها شما چرا میگفتید؛ اگر این مفاهیم هنوز به مردم نرسیده ما کوتاهی داریم! ماییم که باید وسیع شویم تا تولیدات مان وسیع و همهگیر و جهانشمول شوند!
تازه فهمیدم چرا میگفتید «وسیع شدن در گروی کار بیشتر، و فن بالاتر نیست!
هر چه عاشق تر، لطافت و قدرت روح بالاتر و دامنهی اثرگذاری انسان وسیع تر !»
✘ من تازه فهمیدم میشود خسته نشد!
می شود کمتر خوابید! تا انسانهای بیشتری با «خودِ حقیقی شان» آشنا شوند.
بدنی که هیجان عشق گرفته باشدش، خسته نمیشود! من از آن شب هنوز خستگی را حس نکرده ام!
گفتم : مبارک است!
بسم الله الرحمن الرحیم
رجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ
وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ ۙ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ.
باباجانم این آیه را میخواند و میگفت: «و انسان کسی است که کثرت روز، او را از عاشقیاش غافل نمیکند، حتی کثرت هزارچهرهی جهاد !»
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c
❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲