🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : « خودمان میخواستیم که شما آقابالاسرمان شُدید! »
✍ ویدئوهای امروز را برای انتشار و کپشن نویسی آماده میکردم که یکی از بچه ها کنارم بود و صدا را میشنید.
گفت با موضوع این ویدئو یاد داستانی واقعی در زمان یکی از حاکمان فاسد بنیعباس افتادم.
• او عادت داشت به سادات کُشی!
البته نسل کُشی شیعیان در قرنهای مختلف تا به امروز به مدلهای مختلف ادامه دارد.
• این حاکم فاسد، روزی یکی از سادات را که اتفاقاً سادات حکیم و نکته بینی بود دید.
گفت سؤالی از تو میپرسم اگر درست پاسخ دهی، از کشتنت صرف نظر میکنم!
• بگو ببینم: با این همه قدرتی که من دارم،
خدای تو خواسته من در چنین جایگاه قدرتی باشم، یا خودم این لیاقت را داشتهام و با اختیار و لیاقت خویش به اینجا رسیدهام؟
مرد سادات گفت: من یقین دارم هرچه بگویم تو مرا خواهی کشت. ولی بدان تو نه به خواست خدا در مسند قدرتی، نه به اختیار خودت!
این بیعُرضگی و خمودی ماست که حاکم فاسدی چون تو اجازهی حکومت بر ما پیدا کرده است!
• این ماجرای مردم زمان بنیعباس نبود فقط!
ما اگر ریشههای یک تمدن انسانی را میشناختیم، و برای این شناخت وقت میگذاشتیم، معیارهای انتخابمان فاسد نمیشد و امروز اختیارمان را به دست بعضی مسئولان فاسد نمیدادیم!
بعضی نخبگان را گوشهنشین کردهایم، و ملاکهایمان اشتباهی شد.
• سنت خداوند در قرآن هم همه جای جهان یکسان است! انسان که از اعتدال خارج میشود حاکمان جور بر او مسلّط میشوند.
و خروج انسان از اعتدال، خروج او از حالت تراز است!
و انسان تراز کسی است که هدف خلقتش را شناخته و دارد همهی انتخابهایش را حول محور همین هدف چینش میکند.
√ مهندسی معکوس معیارها و ارزشها اولین ضعف ماست که به بعضی نکبتها دچارمان کرده است.
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی🇮🇷
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c 🇮🇷
🇮🇷 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🇮🇷
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : « من هم در دنیا رسالتی دارم، چگونه آنرا به انجام برسانم؟ »
✍ ۹ ساله بودم در زمان رحلت امام #خمینی (ره).
اولین بار همان روزها بود که «آقای خلیلی» برایم از خوابِ امام #خمینی (ره) تعریف کردند.
اینکه امام خواب دیدند نقشهی ایران آتش گرفته و ایشان با عبایشان آنرا خاموش کردند. و اینجا بود که فهمیدند رسالتی دارند و باید تنهایی آنرا به انجام برسانند.
اینگونه بود که انقلاب ایران را به تنهایی کلید زدند و خداوند ملّت ایران را همراهشان کرد.
• با همهی کودکیام این ماجرا مرا بدجور به خودش بند کرده بود.
حیاطهای قدیم هم که یادتان هست، نصف عمر کودکیمان آنجا گذشت.
من عادت داشتم ساعتها مینشستم در حیاط و زندگی مورچهها را تماشا میکردم.
آنروز وقتی از کانون برگشتم خانه، اصلاً دلم نمیخواست غذا بخورم، دلم نمیخواست حرف بزنم، غصه داشتم اما نمیدانستم چرا!
• رفتم نشستم کنار همان دیوار سوراخدار حیاط که یک عالمه مورچه در آن زندگی میکردند. نشستم و زل زدم به آنها
بعضی مورچهها دانههای بزرگتری که پیدا کرده بودند را ده نفری با کمکِ هم تکان میدادند و میبُردند، و بعضیها هم قوی بودند تنهایی قادر بودند دانههای خفن را بلند کنند.
من عاشق این مورچههای سریع و چابک بودم، برایشان اسم میگذاشتم و تشویقشان هم میکردم.
اما آنروز غمگین بودم بیدلیل، و اصلاً حس تشویق نبود.
• داشتم به حرفهای آقای خلیلی فکر میکردم که بابا در را باز کرد و دوچرخهاش را صاف آورد کنار همان دیوار سوراخدار گذاشت!
همهی مورچهها فرار کردند و رفتند در لانههایشان، و از این ترسیدنشان اعصابم خورد شد.
به بابا گفتم: باباااا «امام چقدر پُرزور بود که به تنهایی توانست شاه را بیرون کند؟
من هم میتوانم همینقدر پُر زور باشم؟
بابا گفت: همهی آدمها میتوانند پرزور باشند به شرط آنکه وقتی ترسیدند یا زورشان کم شد، یک جایی را داشته باشند که بروند آنجا قایم شوند و دوباره زور بگیرند.
• گفتم: مثلاً کجا؟ بغل شما؟
بابا گفت: مثلاً بغل من و یا پناهگاههای بزرگتری که کمکم پیدایشان خواهی کرد.
امروز که داشتم این خاطره را مینوشتم، ردپای خدا را در تمام این سالها برای پاسخ به سؤالم روشن تر از هر چیز دیگری دیدم.
• من درست فکر کرده بودم:
بغلِ بابا دقیقاً همانجایی بود که اگر زورت کم شد باید بروی آنجا تا احساس قدرت کنی!
و امام حتماً در بغل باباهای آسمانیاش اینگونه قدرت میگرفت که توانست شاه را بیرون کند!
ما هم در اتصال دائمی با اهل بیت علیهمالسلام پُرزور میشویم مثل امام! «باب الله» یعنی همین یعنی آغوشی که ورودی آغوش خداست!
✘امروز میفهمم « پُرزور یعنی موحّد»
کسی که با عبایش نقشه ایران را خاموش میکند، یعنی با دست خدا رسالتش را به انجام رسانیده است.
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی🇮🇷
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c 🇮🇷
🇮🇷 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🇮🇷
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : بذر آرزوهای راستِ راست در رمضان، را از شعبان در دل باید کاشت.
✍ آرزو انتهای یک جاده ی دور و دراز است !
یعنی همانجا که همهی خستگیهایت
شبیه یک کولهی سنگین
از روی شانههای تاول زده ات سُر میخورد و تو به مقصد میرسی!
• گاهی فکر میکنم؛
قد خستگیهای این جاده
و بلندی صدای استخوانهای خرد شدهی هر کس؛
به اندازه ی قد چشم انداز اوست.
هرچه قد آرزویت بزرگتر میشود؛
قد خستگی هایت هم بلندتر میشود!
• تمام لیله القدرهای سالیان دراز
خدا را با اَسمائی صدا زدیم، که نه قد باورمان به فهم آنها میرسید؛
و نه حجم دویدنهایمان، به اندازهی بالا_بلندی های این جاده بوده.
• شعبان در راه است و ما میتوانیم تمرین کنیم کمی راست بگوییم تا تهِ جادهی آرزویمان همانی باشد که خدا یادمان داده است.
راستِ راستِ، صاف از دلمان بیرون بیاید.
یا منتهی الرجایا
یَا مُجْزِلَ الْعَطَایَا
یَا وَاهِبَ الْهَدَایَا و
و واقعاً واقعاً تو باشی منتهای آرزوی دل ما!
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی🇮🇷
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c 🇮🇷
🇮🇷 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🇮🇷
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : «عاشقها شبیهِ عشقشان میشوند، شبیهِ معشوقشان»
✍ به حاج بابا معروف بود در روستای خودشان.
از نگاه من چهرهاش با همه فرق داشت، نگاهش هم همینطور. لباس پوشیدنش هم همینطور، او فقط پیراهن سفید میپوشید.
• گهگاهی که به آن روستا میرفتیم و با نوههایش بازی میکردم و بیشتر میدیدمش، با خودم فکر میکردم او خوشگلتر از همهی پیرمردهای دنیاست. چیزی داشت که بقیه نداشتند انگار
• دو تا دختر داشت و چند تا پسر! جانش میرفت برای دو تا دخترش.
دختر اولش که در جوانی در یک تصادف به رحمت خدا رفت، همه فکر میکردند قلب حاج بابا کشش این مصیبت را نداشته باشد.
با همهی کودکیام یادم هست وقتی رفتیم به روستایشان، با همان پیراهن سفیدش دم در ایستاده بود و به مهمانانش خوشآمد میگفت.
• من خوب یادم میآید که بزرگترها درموردش حرفهای خوبی نمیزدند و سنگدلش میخواندند. اما من میدانستم او سنگدل نیست اتفاقاً خیلی هم مهربان است.
• این حرفها را با اینکه باور نکرده بودم ولی علامت سؤالش در ذهن من ماند تا
• تا اینکه چند سال بعد دختر دومش با سرطان سختی از دنیا رفت.
اینبار که همه از قبل چنین وداعی را پیشبینی میکردند منتظر بودند عکسالعمل حاج بابا را ببینند.
من نوجوان شده بودم و بهتر میتوانستم شرایط دور و برم را تحلیل کنم. اینبار با میل خودم همراه شدم با جمع، برای عرض تسلیت!
و باز هم همان صحنه را دیدم
• حاج بابا با همان پیراهن سفید دم درب حیاط ، متین و سنگین ایستاده بود. میشد کوه درد را روی شانههایش حس کرد، ولی این کوه درد اَبروانش را خم نکرده بود.
• پدرم در آغوشش کشید و گفت؛ کمرمان شکست از این مصیبت! خدا صبرتان بدهد!
گفت : لا یوم کیومک یا اباعبدالله .صلوات الله علیه و آله.
خدا را هزار بار شکر که شما را شریک درد من قرار داد، و امان از درد کمرشکن زنی که کسی شریکش نشد! و اشک از کنار چشمانش لیز خورد و پشت هم چکید.
• اینبار حاج بابا در تیررس تهمتهای بالاتری از مردم قرار گرفت، چون خودش دخترش را داخل قبر گذاشت با همان پیراهن سفیدش که حالا خاکی و گلی شده بود و خودش برایش تلقین خواند و اصلاً هم شیون و ناله نکرد.
• و من آن روز مطمئن شدم حاج بابا از همهی پیرمردها خوشگلتر است!
اما امروز علت اطمینانم را میفهمم.
√ عشق حاج بابا از همه خوشگلتر بود، که او را از همه خوشگلتر و قویتر و مَردتر کرده بود.
دردِ بزرگتر که به جانت بیفتد آنقدر قابل احترام میشود که دردهای کوچکتر را قورت میدهی تا از آن درد بالا نزنند!
قدشان از آن درد بزرگتر نشود!
بروز و ظهورشان از آن درد واضحتر نشود.
حاج بابا عاشق بود و دلش نمیخواست جلوی خدایی که خاندان نبوت و ولایتش را با دردهای بزرگ صیقل داد، از دردهایش نق نق کند.
حاج بابا خوشگلترین پیرمرد دنیا بود، اما مردم این را نمیدانستند!
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی🇮🇷
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c 🇮🇷
🇮🇷 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🇮🇷
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : «صبر، شرط استقامت است، و عشق شرط صبر!»
✍️ حرم، شاید نه، از نگاه من یقیناً، تنها خانهی حقیقی ماست!
ما شاید این را ندانیم ولی درونمان باورش دارد. مگر جز این است که وقتی دردمان آنقدر سنگین میشود که کسی توان برداشتنش و یا شراکت در آن را ندارد، سراسیمه خود را میرسانیم و میاندازیم داخل حرم و آنقدر میمانیم تا صاحبخانه تیمارمان کند و بعد راهی میشویم.
آیا این خاصیت یک خانهی اَمن نیست؟
• نشسته بودم ظهر یک روز آفتابی در حیاط حرم، خانمی نزدیک شد و گفت؛ ممکن است با تلفن شما تماسی بگیرم؟
نگاهش کردم و گفتم : حتماً که میشود، و قفل گوشی را باز کردم و دادم دستش!
خیلی کم فاصله گرفت از من، و دو تا جمله گفت و تلفن را قطع کرد. اشکش آرام میچکید. آرام و بدون هیچ صدایی!
• نگاهم کرد و گفت: تقصیر خودش نیست!
زمان جنگ تحت موج انفجار قرار گرفته و از آن سال به بعد هر از گاهی حالش خراب میشود و همه چیز را به سمت من پرت میکند و اگر نتوانم خودم را نجات دهم، مرا به باد سختترین کتکها میگیرد.
اما من دیگر یاد گرفتهام یک عبا و چادر و همیشه دم در آماده دارم. از خانه میزنم بیرون و میآیم اینجا تا شرایط به حال عادی برگردد. چند ساعتی میمانم، آرام که شد برمیگردم!
من فقط مبهوت نگاهش میکردم آرامشِ کلامش آنهم وقتی از سختترین دردهایش حرف میزد برایم آنقدر تحسین برانگیز بود که بیاختیار بلند شدم و ایستادم.
• ادامه داد : آن قدیمترها بیشتر به سرم میزد ولش کنم و بروم، ولی میدانی او مرد عجیبی است، بینهایت خیرخواه است، یک عالمه فرزند یتیم را سرپرستی میکند که دیگر همهی آنها به خانهی ما رفت و آمد دارند و شبیه یک خانواده واقعی هستیم
• اما همهی اینها را بگذاریم کنار، راستش را بخواهی من عاشقش بودم که زنش شدم، هنوز هم هستم که تحمل این درد برایم آسان است. حتی یکبار هم نشده که این درد را پیش خانوادهام ببرم تا نکند از احترامی که دارد کم شود.
هیچ نگفتم ! تلفنم را داد و تشکر کرد و رفت
و مرا با یک سوال دردناک تنها گذاشت!
✘ اگر «صبر» میوهی «عشق» است؛
پس من در مسیری که برگزیدهام هرجا بیصبری کردم و شدائدی که بر من وارد شد، توانست کنارم بزند یا جیغم را دربیاورد، سقف عشق مرا مشخص میکند.
من تا آنجایی میایستم و ادامه میدهم که شعاع دایرهی عشقم مشخص میکند!
و همانجا جا خالی میدهم که چیزی به نام «من» از این محبت بالا میزند.
این بزرگ زن، بزرگ زاده، بزرگ دل، یادم داد، برای استقامت روی «عشقت» کار کن!
هرچه عاشقتر = صبورتر
هرچه عاشقتر = شجاعتر
و هرچه عاشقتر = وفادارتر
√ او یادم داد، اگر قرار است پای امامت بمانی اول باید عاشقش باشی!
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی🇮🇷
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c 🇮🇷
🇮🇷 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🇮🇷
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : «داروخانهای برای تمام دردهای روح»
✍️ از دبیرستان که تعطیل شدم، آشفته و فراری خودم را به خانه رساندم!
بدون آنکه لباسم را عوض کنم، دست مامان را گرفتم و گفتم: مینشینی به حرفهایم گوش کنی؟
گفت : بله حتماً
و آمد نشست و به چشمانم با انتظار نگاه کرد.
• گفتم : من احساس میکنم اتفاق خیلی بدی در درون من افتاده مامان!
چند روزی است که انگار چیزی در درونم آماده است، تا کسی حرفی میزند من آن را رد کنم. و یا تا کسی پیشنهادی میدهد با آن مخالفت کنم. انگار من نیستم و کس دیگری در من افسار کلامم را به دست گرفته است.
احساس میکنم جسور شدهام حتی در برابر بزرگترهایم.
مامان ،من حس میکنم روحم سرطان بدخیم گرفته و دیگر خوب نمیشود، من از خودم فرار کردم تا زودتر به شما برسم.
• مامان کمی مکث کرد و گفت : کارنامهات را کِی گرفتی؟
گفتم : حدود ده روز پیش! و دیگر چیزی نگفت.
نمیدانستم چرا مامان این سوال را پرسید. ولی مطمئن بودم که سوال بیربط نمیپرسد.
• مامان استکان چایِ خودش را برداشت و داد دست من و گفت: بخور دخترم الآن وقت خوردنش رسیده. چای را گرفتم و با یک حبه قند شروع کردم به خوردن.
• مامان گفت: کار شیطان این است که «از کاه، کوه بسازد».
من نمیگویم مشکلی نیست، نه ولی به این بزرگی که تو را به وحشت انداخته نیست.
• مامان دستانش را شبیه بال یک پرنده باز کرد و شروع کرد به بال زدن.
و ادامه داد: روح همهی آدمها دو تا بال دارد مامان. که اگر آنها را نشناسی و حالتهای زخمی شدنش را ندانی، نمیتوانی تعادلشان را به گونهای حفظ کنی که این دو بال به روح تو حالت سبکی و آرامش برای پرواز بدهند.
گفتم : کدام دو تا بال؟ چرا پس من نمیدانستم دو تا بال دارم.
✘ گفت: بال اول، بالِ ترس است! و بال دوم بالِ امید.
تو تا هر وقت که این دو بال را در حالت تراز نگهداری، روحت هم تعادل دارد و آرام است. هر وقت یکی از بالها سنگین شود، تعادلت بهم میخورد و از همان طرف که سنگین شدهای، زمین میخوری و اولین علامت بیتعادلی، ناآرامی است.
√√ ترس از خدا لازم است برای تعادل، ولی گاهی شیطان به آدم ترسهایی را القاء میکند که واقعی نیستند و اگر باورشان کردی، از همانطرف زمین میخوری.
√√ امید به خدا هم لازم است، ولی گاهی شیطان امیدهایی از غیر خدا به تو القاء میکند، مثلاً امیدواری به خودت و تواناییهای خودت! آنوقت است که اگر باورش کردی بال امیدت زخمی شده و از همان سمت به زمین میخوری.
و این در حالیست که تمام موفقیتها از سمت خداست و ما از خود هیچ نداریم.
اینها را گفت و کتاب صحیفه را باز کرد و دعای ۲۷ را داد دستم و گفت: این داروخانه برای همهی دردها درمان دارد مامان و بلند شد و رفت به آشپزخانه!
کتاب را چرخاندم به سمت خودم و دیدم بالای دعا نوشته: « پناه جستن به خدا از اخلاق نکوهیده». و همان موقع شروع کردم ترجمهی فارسیاش را با دقت خواندم.
تمام که شد، فهمیدم مامان چرا از من سوال کرد : کارنامهات را کِی گرفتی!
بال امید من، بعد از معدل ۲۰ زخمی شده بود
و این دعا همان پماد و پانسمانی بود که مامان داده بود دستم تا خوبش کنم!
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی🇮🇷
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c 🇮🇷
🇮🇷 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🇮🇷
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : «بیچارگی در حل مسئله»
✍ آنقدر متانت و وزن در روحش هست، که در تمام این سالها کمتر وقتی بود، نیازش را به زبان بیاورد. بیشتر حلالِ مشکل این و آن بود! اساساً شخصیتش شخصیتِ حمایتگر است.
• اما اینبار مسئله فرق میکرد!
مشکل مربوط به آخرتِ کسی بود که من میدانستم از جان برایش عزیزتر است. و او میبایست هر طور هست، این مشکل را از عزیزش رفع میکرد اما بتنهایی این کار از دستش برنمیآمد.
• در ظرف دو سه روز، چند بار آمد سراغم و از من خواست کمکش کنم. تا آن لحظه هرگز این تقلّا را برای کاری از او ندیده بودم. کلّا سماجت جزو ذاتش نبود.
• هرچه پس انداز داشت و من داشتم روی هم گذاشتیم تا حدی این مشکل را تخفیف دهیم و بعد یک راه حل اساسی برایش پیدا کنیم.
• امروز جمعه است و من نشستهام گوشهی اتاق جلساتِ خالی!
خالی از هیاهوی روزهای دگر
داشتم فکر میکردم کاش دستم اینقدر کوتاه نبود و میرسید به تو!
اینکه احاطهی تو شرق و غرب عالم را به یک میزان فرا گرفته و تو در تمام ذرات عالم به یک میزان حضور داری، یعنی دست من از ادراکت کوتاه است.
√ ندیدنِ چیزی که هست، مشکلش مربوط میشود به من!
مربوط نمیشود به تو!
در این استیصال، یاد آن نیاز و پیگیری برای رفعش افتادم.
نیازش واقعی بود که پیگیری افتاد به جانش!
حتی وقتی دید تنهاست و اینکار کار او نیست، مرا صدا کرد تا باهم کاری کنیم!
یادم که رفت دوباره صدایم کرد!
و قطعاً منتظر من نمیماند اگر پاسخ نمیگرفت و میرفت سراغ دیگری ..
• «نیاز» شاید مرا به این دفتر خالی کشانده ،
همینکه منتسب است به تو،
و رفت و آمدها و کارهای اینجا را خیلی وقتها خودخواهانه به اسم تو ثبت میکنیم باز هم شاید توان تسکین درد عصر جمعه را داشته که اینجایم!
√ استغاثه چیزی جز همین «بیچارگی در حل مسئله» است آیا؟
خدایا ما در «حل مسئلهی دنیای بیامام» بیچاره و ناتوانیم! رحم کن بر ما که با دستان خودمان، خودمان را دفن کردهایم.
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی🇮🇷
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c 🇮🇷
🇮🇷 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🇮🇷
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز :کمی زندگی را سادهتر بگیریم!
✍ سالها پیش در روابط کاری و پر رفت و آمدی که در سازمانشان داشت، دچار یک اشتباه شد.
یک رابطهی عاطفی اشتباه میان او و یکی از همکاران خانم شکل گرفت، و از آنجا که هر دو آدم باتقوایی بودند، به محض اینکه خود را در چنگ شیطان اسیر دیدند، تلاش کردند که این وابستگی را پاره کنند و به زندگی عادی برگردند!
• سالها بود میشناختمش و ادب و حیا و متانتش برایم تحسینبرانگیز بود. روزی هم که آمد و برای حل این مسئله کمک خواست، ذرّهای از ارزش و وزن باطنیاش در نگاه من کم نشد.
« شیطان خیلی جاها می آید و آنقدر ساختارمند و برنامهریزی شده و دقیق نفوذ میکند که اصلاً معلوم نیست اگر همین کار را با خودت کرده بود، جانِ سالم از مهلکهاش بدر میبردی یا نه؟»
خلاصه اینکه آمد و اتفاق را شرح داد و از استاد کمک گرفتیم و کمکم از این وابستگی شیطانی رها شد و با این تولد دوباره، ضعفهای دیگری هم در او به قدرتهای بزرگ تبدیل شد.
• اما شیطان، کارش ایجاد مشغله است دیگر!
خیلی قسم خوردهتر و جدیتر از ما، هدفش را باور کرده و دارد برای بندگان خدا «تلهی ظلمت» میگذارد تا خدای نکرده عاشق نور نشوند و کارشان با خدا به خلوتهای دونفره نرسد.
« میدانستم بعد از این رهایی، حالا نوبت ماهیگیری شیطان است از ماجرای گذشته!»
۱• گاه میآید و حمله میکند به خودت تا با یادآوری گذشته ناامیدت کند از فکرها و برنامهها و عاشقیهای بزرگ.
۲• گاه هم به اطرافیانت تا با «عدم اعتماد» و «ناامنی» نسبت به تو هم حال خودشان را خراب کنند و هم حال تو را و این را بوضوح میدیدم.
✘ و اینجاست که یک همسر وفادار و عاشق، یک فرزند عاقل و باحیا، یک رفیق دلسوز، و یک مدیر کاربلد، به جای آنکه گذشته را مرور کند و به جان خودش و دیگران دائماً خنجر بزند، تازه به دنبال ضعفهای خودش میگردد در این ماجرا!
«من کجا اشتباه داشتم و دارم که اگر نبود ضعفهای من، این اتفاق برای عزیزِ من نمیافتاد؟
√ اگر عزیزی از ما خطایی کرد و نتوانستیم جوری فراموشش کنیم، که گویی هرگز اتفاق نیفتاده بود؛ ما مقصریم!
√ اگر عزیزی از ما خطایی کرد و سهم خودمان را از آن خطا پیدا نکردیم و جبرانش نکردیم؛ ما مقصریم!
√ اگر عزیزی از ما خطایی کرد و هنوز مجبور است جانب ما را ویژه نگهدارد تا نکند خنجرهای گذشته در دستان ما، روحش را دوباره زخم کند؛ ما مقصریم!
※ چون ما به سبب غلبهی «منیّت» و «خودخواهی»مان نتوانستیم در دل این ماجرا «به اسم ستار خدا مشرّف شویم» و
✘اینجاست که اتفاقات گذشته «قدرت مهرورزی و اعتماد و ابراز عشق» به عزیزان مان را از ما سلب میکنند!
کمی زندگی را سادهتر بگیریم!
گذشتهها هم سادهتر جبران میشوند، هم زودتر به قدرت تبدیل میشوند!
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی🇮🇷
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c 🇮🇷
🇮🇷 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🇮🇷
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : «خودت را بشناس و عاشق خودت باش»
✍ اساساً اعتقادی به حجاب نداشت! یعنی حجاب در خانوادهشان تعریف نشده بود. روابط عاطفی سالم و قدرتمندی در میان اعضای خانوادهشان حاکم بود. خانواده سالم و گرم و فامیلدوستی داشتند اما مثل خیلیهای دیگر هنوز جایگاه احکام را نمیشناختند.
• باهم همکلاسی بودیم در دانشگاه!
مادر من مدرّس الهیات در دانشگاه بود و مادر او مربی هندبال!
تفاوت فرهنگی ما بقدری بود که من هرگز نتوانستم با او رفاقت کنم.
ولی او با همهی بچهها رفیق بود. همه دوستش داشتند چون او همه را دوست داشت!
• یک روز در مسیر سالن تشریح سوار اتوبوسِ دانشگاه بودیم که بحث اعتقادی افتاد وسط.
و او برای اولین بار روبروی من قرار گرفت!
من نتوانستم پرسشش را پاسخ دهم، چون اساساّ از نگاه من احکام، پذیرفته شده بود و دلیل نمیخواست اما سؤال او از کارکرد احکام بود، خصوصاً حجاب! و من هر جوابی میدادم او سؤال دیگری داشت...
• همان روز کلّی شک و شبهه وارد مغز من شد که شروع حملاتِ بعدی شیطان در زندگی من بود و کمکم مرا به وسواس فکری دچار کرد.
• درسمان تمام شد و هرکداممان برای گذراندن دوره طرح در بیمارستان مختلفی تقسیم شدیم و دیگر جز از یکی دو تا از بچهها، از کسی خبر نداشتم.
• وسواس من در احکام و اخلاق روز بروز بیشتر میشد و من روزبروز خمودهتر میشدم تا اینکه کسی آدرس یک مشاور کاربلد را به من داد.
از در که وارد شدم، خشکم زد!
همان دختر قرتی همکلاسی من با چادر و کاملاً محجبه با همان انرژی و لبخند همیشگی از آن اتاق خارج شد.
تعجبم را که دید گفت: من جواب سؤالهایی که تو آنروز ندادی را یک روز اتفاقی در میانِ مباحث غضب پیدا کردم.
بعد از کارگاه غضب، کارگاه تمارین صبر(حلم) و مهرورزی را گوش کردم،
ولی بی آنکه حرفی از حجاب به میان آمده باشد، آن چیزی که در من اصلاح شد، همان چیزی بود که تو را از من دور میکرد یعنی حجابم!
√ وقتی فهمیدم من یک انسانم و مراقبت از روح انسانیِ من مثل بدن من، یکسری چهارچوب و شرایط دارد با افتخار تمام چهارچوبها را پذیرفتمشان.
و حالا این نشان افتخار را تا ابد بر سرم حفظ خواهم کرد.
✘ گفتم: چقدر دنیا درس و نکته دارد!
تو امروز ایستادی و روبروی من و بیآنکه بدانی داری ریشهی بیماری مرا برایم باز میکنی کسی که از نگاه من دورترین دختر کلاس از معنویات بودی!
مرا بوسید و بیآنکه چیزی بگوید: رفت .
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی🇮🇷
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c 🇮🇷
🇮🇷 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : باید انسان تولید کرد!
✍ سوار اسنپ بودم!
تلفن راننده زنگ زد و کسی مشکلش را پشت تلفن مطرح کرد و دیدم که غصهای او را فرا گرفت.
• تلفن را که قطع کرد گفت؛ اینهمه گرفتاری گلوی مردم را گرفته و دارد خفهشان میکند.
گفتم: بله کاملاً درست است! دست به هرجایی که میزنی خراب است! همهی ما در فشارهای مختلفی دست و پا میزنیم که میتوانست وجود نداشته باشد.
• نگاهی در آینه به من انداخت و کمی سکوت کرد.
گفت: من فکر نمیکردم شما هم گلایه داشته باشید، مذهبیها عموماً چشم بسته دفاع میکنند.
گفتم: چیزی که هست را آیا میشود ندید گرفت؟ کشور ما در مُشت فشارهای سختی گرفتار است!
√ نمیشود فسادهای اقتصادی را ندید!
√ نمیشود دینزدگیهای ناشی از افراط و یا جهل را ندید!
√ نمیشود ضعف سیستم آموزشی را در اقناع نوجوانان در مقولهی خودشناسی و مدیریتِ خویشتن ندید!
√ نمیتوان حاکمیتِ «مهندسی معکوس فرهنگی» و نتایج معکوسی را که این فعالیتها بجای میگذارند ندید!
گفت: کاش میشد حقمان را میگرفتیم!
گفتم : میشود!
حتماً که میشود، ولی ما هنوز روش مطالبه را نیاموختهایم! هنوز روش پشت همدیگر ایستادن را نیاموختهایم! هنوز نمیدانیم که اگر چیزی گران میشود و به سمت خرید همان جنس حمله میکنیم داریم جیب همان مسئول فاسدی را پر میکنیم که برجهایش را روی عدم تعادل بازار میسازد.
هنوز نمیدانیم وقتی به هم رحم نمیکنیم نتیجهاش مسلّط شدن مسئولانی است که بر ما رحم ندارند.
گفت: چرا ما اینها را بلد نیستیم؟
گفتم: تازه ما اینها را از تمام مردم جهان بیشتر بلدیم، این است وضعمان!
یادتان نیست زمان کرونا که وقتی مردم جهان همدیگر را غارت میکردند ما درِ خانههای همدیگر وسایل بهداشتی و غذایی و هدیه میدادیم؟
گفت: چرا ! من سالها در خارج کشور زندگی کردم و هنوز هم رفت و آمد زیادی دارم و حرفتان را کاملاً قبول دارم، اما چرا وضع ما به اینجا رسیده؟ (و با انگشت خانمی را با وضع زنندهای نشانه گرفت، که در غرب نیز این پوشش مخصوص قشر خاص و منفوری است.) چرا زن متمدن ایرانی باید کارش به اینجا برسد؟
• گفتم: جوابتان بسیار ساده است! ما تا کِی از چیزی مراقبت میکنیم و آنرا با چیز دیگری جایگزین نمیکنیم؟
گفت: تا زمانی که قدر و قیمتش را بدانیم!
گفتم: این خانم هم اگر قیمت درونش را میشناخت و میدانست با همین بدن قادر است محدودیتهای ماده را بشکافد و به بالاترین کمالات انسانی برسد تا جایی که مَثَل اعلای خدا و یا «خلیفهالله» در زمین باشد، حرمت این بدن را حتماً نگه میداشت! مگر شما شمش طلایتان را روی داشبور ماشینتان میگذارید؟
• گفت: معلوم است که نه، مَثَل اعلیٰ یعنی چه؟
گفتم: دقیقاً همینجا مهندسی معکوس فرهنگی اتفاق میافتد!
یعنی به تو میگویند «جانشین خدا» ولی نمیگویند «یعنی چه» و «چجوری باید به این مقام برسی»
آیا شما وقتی چیزی را نشناسید، محدودیتهای مسیر رسیدن به آن را قادرید تحمل کنید؟
گفت: عمراً
• گفتم: انقلاب را امام متولد کرد برای آنکه محصولش « تولید انسان» باشد! یعنی همان «جانشین یا خلیفهی خدا در زمین!
و «انسان» یعنی کسی که سلامت باطن دارد، یعنی اَمن شده است برای بقیه، مظهر اسم مؤمن خدا!
فقط چنین کسی میتواند اَمن و اهل رحم به بقیه باشد، همان ضعفی که در اول مکالمهمان مطرح کردیم درمورد مردم !
گفت: اشارهتان را فهمیدم!
• گفتم: شما به تبلیغاتِ تمام نمایندگان انتخابات در تمام این چهل سال دقت کنید، شعار کدامشان با شعار امام یکی بود و هدفشان از رسیدن به قدرت، «تولید انسان» بود؟
گفتم : نمیدانم شاید کمتر از انگشتان دست!
گفتم : از ماست که بر ماست نه؟
اگر خودمان را به وزنِ نگاه معمار انقلاب بزرگ میدیدیم، بعضی مسئولان با شعار نان و مرغ و بیحجابی و اختلاط بر ما حاکم نمیشدند!
گروهی نه خودشان مؤمنند که رحم داشته باشند بر ما، و نه توانستند امنیت و سلامتِ وجودی را یادِ مردم بدهند.
به فکر فرو رفت و چیزی نگفت!
گفتم: ما زمانی به اشتباه در انتخاب مبتلا شدیم که؛
_ قیمت خودمان را نشناختیم!
_ به اندازه قیمتمان انتخاب نکردیم!
حالا هم دودش به چشم خودمان رفت حالا که میدانیم باید جبرانش کنیم.
✘ ولی یادمان نرود ذات قدسی انقلاب سرمایههای خودش را ساخت!
حاج قاسمهایش را پرورش داد!
و این قطارِ در حرکت، بعد از چهل سال که بعضی مسئولان منافق سعی در توقفش داشتند با حمایت مردم به ایستگاه مقصد خود نزدیک شده است!
ثمرهی این انقلاب علیرغم تمام تهدیدها و تحقیرها، همّتها و باکریها و حججیها و . شد تا نسلِ ظهور در امتداد چنین الگوهایی رشد و ایستادگی کنند.
کمی عقبتر که بایستید خواهید دید:
محور مقاومت به برکت «انقلاب ایران» برای حفظ امنیت اخرین ذخیرهی خدا و جهانی کردن تمدن الهی او آماده است!
#گپ_روز
#موضوع_روز : «خودت را با حکومت صالحان هماهنگ کن.»
✍ جلسهی بررسی نهایی یکی از مستندهای تولیدی «استدیو انسان تمام» بود!
کارشناسان کاربلد و الحمدالله متخصصی تشریف داشتند و بعد از تماشای دقیق مستند و جمعبندی نکات مهم، تقریباً به پایان جلسه نزدیک شدیم.
• یکی از مهمانان پرسید: شما فکر میکنید اگر بخواهید همین تیم تولید را گسترش داده و دوبرابر کنید، چه امکاناتی لازم دارید؟ چقدر هزینه؟ چقدر فضا؟
گفتم : هیچی!
با تعجب نگاهم کرد و منتظر ادامهی کلام شد:
• گفتم: مسئلهی تولیدات تمدنی، مسئلهی امکانات نیست!
همانگونه که ظهور اساساً معطل امکانات نبوده و نیست
• گفت : پس چه چیزی لازم است تا شما ظرفیت تولیدتان دوبرابر شود!
گفتم: نَفْسِ آمادهی تولید! کسی که خوب درونش را تغذیه کرده باشد و به قدرت فهم و سپس انتقال مفاهیم تمدنی رسیده باشد!
درست شبیه دولت کریمهی امام مهدی علیهالسلام! که تاریخ بیش از ده قرن را سپری کرد تا کمکم جهان به تولیدِ نفوسی برسد که شاخصههای رهبری در تمدن نو را داشته باشند!
• گفت: میفهمم چه میگویید!
✘ ادامه دادم: باز کردنِ مسیر تمدن الهی، چیزی جدای زندگی در آن تمدن و یا دولتداری یا رهبری در آن تمدن نیست!
آماده کردن جهان درون آدمها برای رسیدن به دولت کریمه، اول «جهانِ آمادهی درون خودت» را لازم دارد!
تو تا خودت این شاخصهها را کسب نکرده باشی و یا قصد جنگیدن با خودت را برای کسب این شاخصهها نداشته باشی، محال است بتوانی آجُری از این مسیر برداری و گامی در مسیرِ حاکمیت تمدنِ شیعی در جهان به جلو بروی.
گفتم: خیلی اند
گفت :چی؟
گفتم: آنها که منتظر مینشینند تا بگویی فلان کار را بکن، بروند و انجامش دهند!
اما ما میدانیم که دولت کریمه دهها قرن منتظر رهبرانی در مقیاس جهانی است که نفوسشان آنقدر قدرت داشته باشند بر اساس فرمولهای الهی زمین و مردمانش را اداره کنند، نه؟
گفت: بله درست است!
گفتم: باز کردن این مسیر نیز، رهبرانی میخواهد که قادر باشند بیاتکا به هیچ کس، «و به تعبیر قرآن مثنی و فرادی» وقت بگذارند و انرژی وجودشان را در مدار جریان آینده تنظیم کنند!
محال است نفسی در این مدار قرار بگیرد و استمدادِ مداوم جزو عاداتش شود و از حمایت غیب بهرهمند نگردد و بیهیچ نگاهی به پناه و تکیهگاهی از جنس ماده به جلو حرکت نکند!
چنین افرادی کمند آقاجان!!
اینکه کسی بگوید «لاحول و لا قوه الا بالله» و هیچ وقت تقصیر «نشدنها» را گردن کسی نیندازد و شب تا صبح دستانش برای گرفتن برنامه و امداد از غیب بالا باشد و صبح تا شب بدود تا اجرایشان کند و در این دویدن نه توقعی از کسی داشته باشد و نه منتظر کسی بماند، کمند ..!
گفت: پس شما معتقدید مشکل شیعه هیچ وقت امکانات نبوده و نخواهد بود.
گفتم: مشکل شیعه، آن است که قدرتمندترین انسان در جهان درون است و این را باور نکرده است!
اگر شیعه باور میکرد میتواند با آنچه از اهل بیت علیهمالسلام به او رسیده، تمام جهان را در تمام ابعاد اداره کند، منتظر این و آن نمیماند تا بیایند برایش «علم» تولید کنند.
به خدا قسم که ما هر کجا به یک رشد دستهجمعی در نفوس تشکیلاتمان رسیدیم، خدا امکاناتِ مورد نیازمان را از خزانهی غیبش رساند و هم تولید را رشد داد و هم اثرگذاری تولید را .
سرش را تکان میداد و تایید میکرد!
گفتم : قضیهی قرار گرفتن در مسیر تمدنسازی اساساً ایجاد نتیجه نیست!
گفت : چرا ؟ نتیجه اصلِ موضوع است!
گفتم : نتیجه در جهان بیرون، به میزان قدرتی که درونِ تو دارد تولید میکند، پمپاژ میشود! مهم میزانِ ساخته شدن خود ماست، میزان رشد ماست، میزان آماده شدن ماست، میزان کسبِ ویژگیهای انسانی است که از شاخصههای ایفای نقش در آینده است.
وگرنه برای خدا کاری نداشت، جهان را تغییر دهد که ! و دولتمردان دولت کریمه را از ابتدا معصوم خلق کند، کاری داشت؟
این سنت خداست که :
«سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه خودشان بخواهند تغییرش دهند!
گفت: پس خواستن «شرط» است!
گفتم: شرط این است که کسی بخواهد واقعاً آنقدر تلاش کند و تراش بخورد تا اندازهی استاندارهای تمدنسازی شود.
✘ مطمئن باشید اگر کسی به «خواستن» رسید، خدا امکاناتش را در هرکجای دنیا که باشد برای موثر بودن، به او عطا میکند.
خندید و گفت : درست است!
همیشه طلب در جهانِ درون، و استقامت در پی این طلب است که انسان را به اثرگذاری در جهان بیرون میرساند! مثل شهداء
اول باید در درونت شهید شوی؛ تا در بیرون شهید شوی!
√ همه که رفتند نشستم و به کتیبهی روی دیوار زل زدم : «یا اباصالح المهدی»
برای همراهی با «ابا صالح» سخت کوشی برای کسب معیارهای «انسانِ صالح» و هماهنگی با «حکومت صالحان» مهمترین شرط است !
خدا کند روزی بدین شرط مزینمان کنند که اگر نشود، همهی عمرمان را باختهایم!
🇮🇷
#گپ_روز
#موضوع_روز : «آخرین آزمون خاموش کردن چراغهاست، درست زمانهای که ما در آن قرار گرفتهایم.»
✍️ آيا مردم پنداشتند همينكه بگويند ايمان آورديم ، رها مي شوند و مورد آزمايش قرار نمي گيرند؟
√ آخرین آزمون، کُشتن چراغ است!
• امام، همه ناز است، جز آنها که نیاز آورده اند را نمیخواهد!
جز بیخودانِ از خویش را نمیپذیرد.
میگوید بروید، همه بروید. من بهتر از شما، اصحاب و خاندانی سراغ ندارم، اما بیعت را از همگان برداشتم همه برای رفتن آزادید!
√ آخرین آزمون ، کشتن چراغ است!
میگوید: اینها جز من، با کسی کاری ندارند. شما از تاریکی استفاده کنید و بروید این را به اصحاب و خاندانی میگوید که جز او چیزی ندارند.
جز او چیزی نیستند دیگر، به آنانکه از کثرت دنیا، به وحدتِ او رسیده اند!
√ آخرین آزمون، کشتن چراغ است!
این را به آنان میگوید که زیر چادر او، در دولت کریمهٔ چادر او نفس میکشند.
میبینید: در یک قدمی نور هنوز آزمون تمام نشده و هنوز ترسِ بیرون شدن از دولت کریمه هست.
√ آخرین آزمون، کشتن چراغ است!
برای آنان که در پرتوی نور امام جهان را میبینند، چراغ به چه کار میآید؟
عباس به چراغ محتاج نبود، برای او امام اصلِ نور بود،
و روشنای چراغ سایهٔ کم جانی از امام بود!
علی اکبر به چراغ محتاج نبود، برای او امام اصل نور بود، و روشنای چراغ سایهٔ کم جانی از امام بود!
و قاسم و حبیب بن مظاهر و عبدالله بن جعفر و .
• در آن چادر، حتی اگر بودند آنانی که هنوز برای دیدن محتاج چراغی بودند، دل دادن و پاک باختن را میدانستند! دل سپردن و سر سپردن را میدانستند! چشم بستن و با چشم دل دنبالهروی امام بودن را بلد بودند!
که بوی نور را، و بوی باران را با چشم بسته هم میتوان شنید.
√ آخرین آزمون، کشتن چراغ است!
در این آزمون، اگر خُردهای از خودت را به همراه داشته باشی، در خاموشی چراغ، ممکن است سایهای شود و چشمانت را بپوشاند!
در این سایه اگر توان تاب آوردن داشتی و خطا نرفتی، این یک قدم را اگر با چشم بسته دل دادی و رفتی، دیگر به چراغ احتیاجی نداری و آنچه ورای نور است را خواهی دید.
• و در آن چادر کسی نبود که آزمون آخر را باخته باشد، کسی نبود که بوی بهشت را نشنیده باشد. اصلاً در آن چادر، در آن آخرین شب، دیگر کسی نمانده بود! همه یک نفر بودند، همه از خویش رها شده و با امام یکی شده بودند.
چیزی نداشتند جز او، کسی نبودند جز او، هیچ نبودند نور بودند همه!
✘ آخرین آزمون اما هنوز ادامه دارد، در چادری دیگر!
و ما بازیگران نقش اولِ آنیم.
.
🇮🇷وعده عاشقان حرم جمهوری اسلامی ایران
🗳حماسه حضور ۱۱ اسفند🗳
.
💠 بقعه رسانه مذهبی استان مرکزی🇮🇷
🔻 کانال در ایتا👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/2992439322C285493b84c 🇮🇷
🇮🇷 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🇮🇷