11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞مقایسه جالب فاصله صفا و مروه
و #فاصله حرم سیدالشهدا علیه السلام و حضرت عباس علیه السلام، با #گوگل_مپ
👈🏻نتیجه باورکردنی نیست ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺پروردگارا مهربانم
⭐️دستانم بــه سوی تـــوست
🌺نگاهم به مهربانی و کرم توست
⭐️با تــو غیر ممکنها ممکن میشود
🌺نا ممکنهای زندگیام را ممکن بفرما
⭐️که باخدای بیهمتایی چون تــــو
🌺معجزه زندگی جــان میگیرد.آمـیـــن🙏🏻
🌹شب زیبایت بخیر و سرشار از آرامش الهی🌹
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود و صد سلام بر تو ، روزت پر انرژی🌷
🌸دریافت انرژی الهی : ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ به ﺭﺳﻢ ﺁﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺗﺎ بیکران در کوچ مرا هم مست باران کن ﻣﺮﺍ هم روشنایی بخش ...الهی چون اقاقیهای بی تاب شب باران مرا بی تاب خود گردان. خدایـا ﭼﻮﻥ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻫﺎ که از ﺷﺒﻨﻢ , ﻫﻮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ که ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻣﯽﻣﯿﺮﻧﺪ به ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺁﻣﻮﺯ... ﺍﻟﻬﯽ ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﺑﺎﺭﺍﻥ که میشوید ﭘﺮ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ را , ﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺩﻝ ، ﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻩ از پندار از گفتار ، از کردار تمام آنچه نازیباست.الهی آمین🙏
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى می گذشت. در راه به عبادتگاهى رسید که عابدى در آنجا زندگى می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت.
وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همانجا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمندهام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناهکار محشور مکن.
در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمیکنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 #هزارویکحکایت
روزی لقمان در کنار چشمه ای نشسته بود .
مردی که از آنجا می گذشت از لقمان پرسید :
چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟
لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است.
دوباره سوال کرد : مگر نشنیدی ؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟
لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد .
زمانی که چند قدمی راه رفته بود ، لقمان به بانگ بلند گفت : ای مرد ، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید .
مرد گفت : چرا اول نگفتی ؟
لقمان گفت : چون راه رفتن تو را ندیده بودم ، نمی دانستم تند می روی یا کند .
حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید .
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
4_6021333489436067280.pdf
2.26M
📎 #_یک_تکه_کتاب
وقتی نشانه های حرص، بی اخلاقی، خشونت و تمرکز ثروت و قدرت را مشاهده می کنیم و در اخباری که می شنویم مشکل را همان مشکلی می بینیم که گاندی می دید و برایش آستین بالا می زد، می فهمیم که باز هم باید از زبان او و درباره ی او بشنویم و تأمل و نقد کنیم، شاید بتوانیم گامی کوچک در مسیر رفع مشکلات مان برداریم. هنر خوب گوش دادن و خوب سخن گفتن، فرهنگ آشتی، فرهنگ خواستن رفاه برای همه، فرهنگ خود را کامل ندیدن و همیشه شاگرد حقیقت بودن و...
📕 گونه ای از زندگی
✍🏻 #گاندی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
من زنی را میشناسم که هیچگاه در انتظار ظهور دستی برای برآوردن آرزوهاش نماند، خودش بلند شد، یکتنه ایستاد و برای آرزوهای خودش آستین بالا زد و ذره ذره موفق شد.
من زنی را میشناسم که هم ظریف بود، هم محکم، هم تکیهگاه بود، هم تکیه زدن به شانههای مردانهای را دوست داشت. هم گریه میکرد، هم میخندید، هم دوست داشت، هم دوستداشتنی بود.
من زنی را میشناسم که هم کودکانه شیطنت میکرد، هم بالغانه مدیریت. هم سربهزیر بود، هم جسور. هم عاشق بود، هم فارغ.
من زنی را میشناسم که آرام بود و آرامش را بهقدر دایرهی تأثیر خودش تکثیر میکرد. زنی که زیباترین بود، هم درونی و هم بیرونی و متناسب با شرایط، درستترین حرفها را میزد و اصیلترین رفتارها را داشت.
من زنی را میشناسم که مستقلانه میزیست و مستقلانه اقدام میکرد، که کمک میگرفت اما همیشه اول و آخر، روی توانمندیهای خودش حساب میکرد. که سنگفرشهای یک خیابان معمولی با خیابانهای پاریس براش فرقی نمیکرد و حال دلش با تابش آفتاب و تماشای گیاه و پرندهها و کتابها و موسیقی خوب میشد. که برای حال خوب خودش میجنگید و لایههای زمخت عادت و روزمرگی را کنار میزد و از لابلای جزئیات ساده و دست و پاگیر حیات، دلپذیرترین دلخوشیها را برای خودش بیرون میکشید و عمیقا ذوق میکرد.
من زنی را میشناسم که حضورش حال خانه را بهتر میکرد. که عمیق بود و وسیع بود و با گیاهان و با آسمان و با اقیانوسهای آرام و در نوسان، نسبت داشت.
8 مارس روز جهانی زن مبارک باد به زنان سرزمینم ایران🌸
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🌺 دراین روزهای باقیمانده سال
بيائيم تا دير نشده دست به کار بشيم
و خونه تکونی رو شـروع کنيم ...
🌸خونه تکونی ذهـن
🌹 خـدايا
من رو ببخش اگه آدما رو قضاوت کردم
به اونا گمان بد بردم و توی فکر و خيالم
به چيزهايی فکر کردم ڪه تـو هرگز نمیپسنديدی
🌸خونه تکونی چشـم
🌹 خـدايا
مـن رو ببخش بخاطر همه نگاههای نادرستی که داشتم
بخاطر نگاههای تندی که به پدر و مادرم کردم
و یا بخاطر نگاه تمسخر و تحقير آميزی که به بعضی از بندههای تـو داشتم
🌸خونه تکونی گـوش
🌹خـدايا
من رو ببخش اگه با گوشهایم
چيزهايی رو شنيدم ڪه نبايد میشنيدم
و گوش به حرفهائی دادم ڪه
عيبهای آدمها رو برای من برملا میکرد
و اونها رو توی ذهن من رسوا میکرد
🌸خونه تکونی زبـان
🌹 خـدايا
من رو ببخش اگه زبونم
به دروغ و غيبـت و تهمـت و تحقيـر
و توهيـن و ناسـزا آلوده شد
و چيزهايی گفتم و با کسانی حرف زدم
ڪه مطلوب تـو نبود
🌸 خونه تکونی دل
🌹 خـدايا
من رو ببخش ڪه به جای اينکه دلم رو
از لطـف و محبت خودت پر کنم
به حسـد و کينـه و بخل و تکبـر آلوده کردم
و اينقدر دلباخته و شيفته دنيا شدم
ڪه جايی واسه تـو، توی دلم باقی نموند
🌸 خونه تکونی دسـت و پـا
🌹 خـدايا
من رو ببخش بخاطر همه
کوتاهیها و سستیها و تنبلیهام
خـدايا ببخش ڪه با دست و پاهام
کارهایی کردم و جاهايی رفتم
ڪه مـن رو از تـو دور کرده
🌸 آمیـــن
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦂حکایت عقرب
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا آرزوهای همه ی دوستامو برآورده کن🤲
وقتی که داشتم کلمه به کلمه ی این کلیپ رو مینوشتم ،
احساس میکردم خودمم دارم عاشقتر میشم ،
امیدوارم شما هم این عشق رو حس کنید💛
خداجونم قبول داری توی این حال و هوای بارونی،
میون این همه سردی و نامهربونی،
هیچی به اندازه ی گرمای عشقِ خودت نمیچسبه؟!!!
خداااایااااا عاااااشقتم💛
⭐شبت در پناه پروردگار دوست مهربانم🌙
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود بر شما به چهارشنبه خوش آمدید
🌼خدایا ناامیدےها را
🌸خط بزن وعشق را
🌺بر ما ببخش و تقدیرمان را
🌼چنان زیبا بنویس که گویی
🌸در بهشت زندگی میکنیم
🌺ای دوست امروز به اندازهی
🌸تمام گل های خوشبوی دنیا
🌺برایت آرزوهای خوب دارم
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
نزدیک دو ماه است پدر بازنشسته شده!
مدام سرش گرم دوستان و کتاب هایش و بقیه اوقات مشغول دنیای مجازی ست. زندگی اش را به دقت زیرنظر دارم! صبح ها به رسم عادت ساعت هفت بیدار میشود! میرود نانوایی و برمیگردد شعر میخواند؛ مادرم را بیدار میکند به اتفاق صبحانه میخورند؛ میرود سراغ کتاب هایش! ناهار را زودتر از زمان شاغل بودنش میخورد! بعد از ناهار چرت میزند... بعد از ظهرها را اغلب با دوستانش شریک میشود. خوشحال و سرحال است. کمی چاق تر شده... در این مدت هرکس اورا دیده بازنشستگی اش را تبریک گفته اغلب با هدیه ی کوچک یا دسته گل! پدر معتقد است سی سال کار کرده و اکنون زمان استراحت اوست. به تمامی تفریحاتی که اطرافیانش پیشنهاد میکنند پاسخ مثبت داده و از اینکه دغدغه ی مرخصی ندارد بسیار احساس رضایت میکند.
اما!....
مدتی ست به مادرم فکر میکنم ...
پا به پای پدر در برخی موارد خیلی بیشتر از او برای زندگی شان زحمت کشیده.
اگر پدر سی سال هرروز هشت ساعت پشت میز نشسته، مادر بیست و چهار ساعت سرپا فضای خانه را مدیریت کرده. پدر بعد از سی سال به استراحت فکر میکند ...
اما مادر هنوز سر اجاق برای ناهار پیاز خرد میکند. پدر در آرامش کتاب میخواند. مادر جارو بدست خانه تکانی میکند... هرازگاهی پدر ظرف هارا میشوید یا سیب زمینی میپزد... و با جمله ای به اعضای خانواده این لطف بزرگش را اعلام میکند! مادر اما انگار مجبور به انجام وظایفش است...
همه از او انتظار دارند و او بدون خستگی و بدون ابلاغ آن مسئولیتش را انجام میدهد. مادر را نگاه میکنم.
کی قرار است بازنشسته شود؟ کی قرار است از او بخاطر مشغولیت بیست و چهارساعته اش بعد سی سال با هدیه ای یا دسته گلی تقدیر شود؟ مادر کی قرار است به استراحت و دغدغه های تک نفره اش فکر کند؟!!!....
#مننوشت
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel