فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙انسان های خـوب
🌙همچو انعکاس مـاه
🌙در زُلال آبِ برکه اند
🌙لمـس شـدنـی نیستند
🌙امازیـایی بخشِ تاریکی
🌙و ظلمـت شـب انـد...
🌙شبتون بخیر
🌙در پنـاه خــدا مهربـون
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه زیبا گفت : شفیعی کدکنی
در دوردست باغ برهنه چکاوکی
بر شاخه می سراید
این چند برگ پیر
وقتی گسست از شاخ
آندم جوانه های جوان
باز می شود
و بیداری بهار
آغاز می شود.
#روزتون_بطنازی_بهار🌹
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
در عصر حضرت سليمان، پرندهاى براى نوشيدن آب به سمت بركهاى پرواز كرد، اما چند كودک را بر سر بركه ديد، پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آنجا متفرق شدند.
.
همين كه قصد فرود به سوى بركه را داشت اين بار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به آنجا آمده.
پرنده با خود انديشيد كه اين مردى با وقار و نيكوست و از سوى او آزاری به من نمیرسد؛ پس نزديك شد اما آن مرد سنگى به سويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد!
پرنده شكايت نزد حضرت سليمان برد.
.
حضرت آن مرد را احضار و محاكمه کرد و دستور به كور كردن چشم او داد.
.
آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت: "چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرساند، بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد و گمان بردم كه از سوى او ايمنم پس به عدالت نزديكتر است اگر محاسنش را بتراشيد تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
ایرج پزشکزاد روزنامه نگار و نویسنده معروف سالها قبل نوشته بود
کلاس سوم دبستان درس می خواندم بسیار
درسخوان و تر و تمیز و منظم بودم
روزی مدیر مدرسه من و سه دانش آموز دیگر که مثل من شیک و تر و تمیز بودند صدا کرد
پرونده مان را زیر بغلمان گذاشت و از مدرسه اخراجمان کرد
شب گریه کنان جریان را به پدرم گفتم
فردا صبح پدرم دستم را گرفت و به مدرسه برد
با عصبانیت از مدیر مدرسه علت اخراج مرا پرسید
مدیر گفت بچه های این مدرسه همه به بیماری کچلی مبتلا هستند از مرکز دستور داده اند برای اینکه بچه های سالم مبتلا به کچلی نشوند
بچه های کچل در مدرسه را اخراج کنیم
پدرم گفت: اما پسر من که کچل نیست
مدیر مدرسه گفت: بله منم می دانم
اما اگر قرار بود کچل ها را از مدرسه اخراج کنیم
باید مدرسه را می بستیم
این بود که چهار بچه ای که کچل نبودند
اخراج کردیم تا مدرسه تعطیل نشود
حالا حکایت مبارزه با فساد هم مثل حکایت آقای پزشکزاد
حالا که نمی شود همه دزدها و رانت خوران را گرفت و زندانی کرد!
همین تعداد معدود افراد سالم و غیر دزد را از مملکت
اخراج کنید! تا مملکت یکدست شده و تعطیل نشود
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚غیبت در حال روزه
روایت شده دو زن در عهد پیامبر (صلی الله علیه و اله) روزهدار بودند، در آخر روز حالشان از شدت گرسنگی و تشنگی وخیم شد و نزدیک بود که تلف گردند، پس فرستادند کسی را پیش رسول خدا (صلی الله علیه و اله) که تا از آن حضرت اذن افطار بگیرند، پیامبر (صلی الله علیه و اله) ظرفی را فرستاد برای آن زنان، فرمود: به ایشان بگو که در داخل این ظرف قی کنید آنچه که خوردید، پس یکی از آن دو قی کرد نیمی از آن ظرف را از لختههای خون و گوشت خالص پر کرد، و آن دیگری نیز با قی و استفراق خویش بقیه ظرف را پر نمود، مردم از این ماجرا به شگفت در آمدند و تعجب کردند.
پیامبر (صلی الله علیه و اله) فرمود: این دو زن از آنچه که بر آنها حلال بود امساک نمودند، و بر آنچه که بر آنان حرام بود روزه خویش را باطل نمودند، به این صورت که نشستند در کنار هم دیگر، از مردم غیبت کردند، و این است آنچه که پشت سر مردم گفتند که در این ظرف است، از گوشتهای آنان.
📚 روزه از ديدگاه قرآن و عترت، صفحه ۷۰
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 پهلوانان
عیّار سيه پوش (پارت ١)
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
💡صرفا برای اندیشیدن
اصلا ما عادت داریم به ترجمه کردن رفتار دیگران اگر اینطور نبود، اگر تا تقی به توقی نمیخورد از رفتارهای کسی که به تازگی یک جای زندگی مان پیدایش شده برداشت های عاشقانه نمی کردیم.
و بعضی شب ها تا صبح روی فلان حرف یا رفتارش حساس نمی شدیم و داستانی که دوست داشتیم نمی ساختیم و ذوق نمی کردیم.
این همه آدم اسیر عشق های یک طرفه، اطرافمان نبودند ؛ اشتباه مان اینست که فرصت نمی دهیم آدم ها به زبان بیایند، تا نگاه مهربان دیدیم خیال می کنیم عاشقانه است.
تا کمی توجه و حمایت دیدیم دل مان به عشقی گرم می شود که توی ذهنمان ساختیم و باورش کردیم.
تا اسمش را صدا کردیم و در پاسخ "جانم" شنیدیم دلمان لرزید و عشق آمد نشست روی شانه های مان
اما این برداشت های اشتباه یکجا راه درست را پیدا می کنند و دستشان رو می شود آن وقت اسم شان را می گذارند "سوء تفاهم" و هیچ کاری هم از دستت برنمی آید.
وقتی کسی اسمش را صدا زد و جانم شنید وقتی نگاه هایی که تو تحویل گرفتی به دیگری سپرد
وقتی به خودت آمدی و دست پیش بینی هایت رو شد تازه آن وقت می نشینی و کلاف دلخوشی هایت را می شکافی، غصه می خوری و به حماقت خودت توی آینه می خندی.
اما یاد می گیری تا آدم ها با زبان خودشان خیلی چیزها را نگفته اند از رفتارهای نامفهوم و اتفاق های پیش پا افتاده ی عادی چیزی که دلت
می خواهد نسازی و ناراحت یا دلخوش نشوی.
لطفأ جوری خیالبافی کنید که وقتی حقیقت را فهمیدید تلخیش حال زندگی تان را بهم نزند!
✍🏻نوشته م
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚با دهان ناپاک دعا نکن!
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: عابدی از بنی اسرائیل سه سال پیوسته دعا میکرد تا خداوند به او پسری عنایت کند؛ ولی دعایش مستجاب نمیشد.
روزی عرض کرد: خدایا! من از تو دورم که سخنم را نمیشنوی یا نزدیکی ولی جوابم را نمیدهی؟!
در خواب به او گفتند: سه سال است خدا را با زبانی که به فحش وناسزا آلوده است میخوانی. اگر میخواهی دعایت مستجاب شود فحش وناسزا را رها کن، از خدا بترس، قلبت را از آلودگی پاک کن و نیت خود را نیکو گردان.
حضرت صادق علیه السلام فرمود: او به دستورات عمل کرد، آن گاه خداوند دعای او را اجابت کرد و پسری به او داد.
منبع: اصول کافی ج۲
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🦌داستان معروف ضامن آهو
صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی میکند و آهو شکارچی را مسافت معتنابهی به دنبال خود میدواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشریففرما بوده است، میاندازد.
✍صیاد که میرود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا علیه السلام مواجه میشود. ولی چون آهو را صید و حق خود میداند، در مطالبه آهو پافشاری میکند. امام حاضر میشود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند.
✍شکارچی نمیپذیرد ومی گوید: من همین آهو که حق خودم است را میخواهم و آن وقت آهو به زبان میآید و به عرض امام میرساند که من دو بچه شیری دارم که گرسنهاند و چشم بهراهاند که بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. علت فرارم هم همین است و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم… حضرت رضا علیه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی میفرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار میدهد. آهو میرود و بهسرعت با آهوبچگان باز میگردد و خود را تسلیم شکارچی میکند.
✍شکارچی که این وفای به عهد را میبیند، منقلب میگردد و آن گاه متوجه میشود که گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه است. فوراً آهو را آزاد میکند و خود را به دست و پای حضرت میاندازد و عذر میخواهد و پوزش میطلبد. حضرت نیز مبلغ متنابهی به او مرحمت میفرماید و بهعلاوه، تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش میدهند و صیاد را خوشدل روانه میسازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت میداند اجازه مرخصی میطلبد و به سراغ آشیانه خود میدود.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الهی امشب هر چی خوبیه و خوشبختیه
⭐️خدای مهربون براتون رقم بزنه
🌸کلبههاتون از محبت گرم
⭐️و آرامش مهمون همیشگی خونههاتون باشه
🌷شبتون معطر به عطر گل🌷
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️✨اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا
🕊✨وَعَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ مِنَّا
⚪️✨إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
🕊✨افطاریِ ماه مبارک رمضان
⚪️✨ونشستن با خضوع و عشق
🕊✨در محضر خدایمهربان♥️
⚪️✨گوارای وجودتون ...😍
🕊✨همدیگر را دعا کنیم🤲
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند!
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند...
ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!
عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد...
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است...
عابد با خود گفت: راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت...
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت، روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ پولی نبود!
خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت...
باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟!
عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم!
ابلیس گفت: زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند!
باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت: دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!
ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel