🔴ماجرای ڪاباره رفتن مرحوم ڪافی!!
«پارسال خدا یک توفیق به من داد.یک روز در کرج میرفتیم یک جایی، دیدیم خیلی مردم میروند آنجا. گفتیم اینجا کجاست؟ گفتند حاج آقا اینجا کـــاباره است. گفتم صاحب اینجا کیست؟ گفتند یک جوانی است، سی چهل سالش هم بیشتر نیست. ۷۰۰۰ متر زمین بود، یک استخر بزرگ داشت، قایق توی آن میگذاشتند و زنها، پسرها، دخترها، مردها همه مختلط بودند. غوغایی و یک رسوایی عجیبی بود. عرق، شراب، ویسکی، کنیاک و اینها میخوردند...
گفتم...
👈ادامهداستانبازشـــود👉
👈ادامهداستانبازشـــود👉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبح قشنگتون گلبارون
🌸روزتـون پراز موفقیت
🌸حـال امـروزتــون زیبــا
🌸 دلاتون پراز عشق و محبت
🌸تنتون سالم و روزتـون قشنگ
🌸روز خـوبی داشته باشید
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطور مثبت صحبت کنیم؟
🔹چه "جملههایی" را با چه "جملههای دیگری" اگر جایگزین کنیم تأثیر مثبتی در روابط ما خواهد داشت؟
🔹️در این ویدئو تعدادی از این جملهها را با هم مرور میکنیم که با کمی تغییر تاثیر بسیاری در گفتگوهای ما دارد.
🔹شما چه جایگزینهای دیگری پیشنهادی میدهید؟
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
❤️ پدر و پسر
شبی پدری به پسرش گفت: بچه بلند شو سنگ یک من همسایهمان را بگیر که آرد بکشیم، بدهم مادرت نان بپزد. همینطور که حرف میزد گربهای داخل خانه شد.
پسر گفت: این گربه را من ده دفعه کشیدم، یک من است.
پدر گفت: خوب برو نیم گز خانه همسایه را بگیر تا ببینم مادرت از قالی چقدر بافته است.
پسر گفت: من ده دفعه دم گربه را متر کردم، نیم گز است.
پدر ناراحت شد و گفت: بلند شو ببین باران میآید یا نه؟
پسر گفت: این گربه همین حالا از حیاط آمده، دست بکش ببین تر است، اگر تر است باران میآید.
پدر که دید هرکاری به بچه میدهد از زیرش در میرود، گفت: خوب بلند شو یک قلیان چاق کن بکشیم.
پسر که دید این کار را نمیتواند کلک بزند، گفت: همه کارها را من کردم، این یکی را دیگر خودت بکن.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بهترین معلم های زندگی ما 3 چیزه
دکتر_انوشه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
قلمـت را بردار
بنویس از همـه خوبی ها
زندگــی، عشـق، امیــد
و هر آن چیز که
بر روی زمین زیبا هست
گل مریــــم، گــــل رز
از تمنــــــا بنویــــس
از دل کوچک یک غنچه که
وقت است دگر باز شود
از غروبـــــی بنویس
که چو یاقوت و شقایق سرخ است
بنـــویس از لبــخند
از نگاهـی بنویـــس
کــه پــر از عشــق
به هر جای جهـان می نگرد...
قلمــــــت را بردار
روی کاغــــــذ بنویس
زندگی با همـــه تلخی ها
باز هــم شیـرین اســت...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 مرد فقیر و بقال
مرد فقیری بود که همسرش کره میساخت و او آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت، آن زن کرهها را به صورت دایرههای یک کیلویی میساخت. مرد آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت و در مقابل مایحتاج خانه را میخرید.
روزی مرد بقال به اندازه کرهها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمیخرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 در وضو چه اسراری نهفته است؟
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حدیثی می فرمایند : شستن صورت ها و دست ها و مسح سر و پاها در وضو، رازی دارد. شستن صورت در وضو، یعنی خدایا! هر گناهی که با این صورت انجام دادم، آن را شست وشو می کنم تا با صورت پاک به جانب تو بایستم و عبادت کنم و با پیشانی پاک سر بر خاک بگذارم.
شستن دست ها در وضو، یعنی خدایا! از گناه دست شستم و به واسطه گناهانی که با دستم مرتکب شده ام، دستم را تطهیر می کنم.
مسح سر در وضو، یعنی خدایا! از هر خیال باطل و هوس خام که در سر پرورانده ام، سرم را تطهیر می کنم و آن خیال های باطل را از سر به دور می اندازم.
مسح پا، یعنی خدایا! من از رفتن به مکان زشت پا می کشم و این پا را از هر گناهی که با آن انجام داده ام، تطهیر می کنم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 پادشاه و درویش
درویشی مجرد به گوشهای نشسته بود؛ پادشاهی برو بگذشت. درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفه خرقه پوشان امثال حیواناند و اهلیت و آدمیت ندارند! وزیر نزدیکش آمد و گفت ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست…
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
تصویری از بشقاب سرامیکی فوقالعاده زیبای ایرانی متعلق به قرن ۱۳ میلادی، ساخت کاشان که اکنون در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری میشود
به ماهیهای ۳بعدی مرکز بشقاب دقت کنید!
طوری نقش شدهاند که گویی بعضی ماهیها زیر آب و بعضی دیگر در سطح آب مشغول شنا هستند
دقت کنید که این بشقاب حدود ۷۰۰ سال قبل خلق شده !
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#آیا_می_دانستید 💡
عبارت" چهار تکبیر زدن " در عرف و اصطلاح عرفا و ارباب ذوق وادب کنایه از ترک علایق ، پشت پا زدن به دنیا و مافیها و رهاکردن امیال و آرزوها باشد .
خواجه شیراز می فرماید :
من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق
چهارتکبیر زدم : یکسره بر هرچه که هست
حال ببینیم منظور از چهار تکبیر چیست ؟!؟ تکبیر از لحاظ ریشه و مفهوم لغوی " بزرگ و کلان گردانیدن چیزی و بزرگ شمردن و بزرگی صفت کردن آن چیز آمده است " همچنین به منظور بزرگ داشتن و خدای را به بزرگی یاد کردن نیز تکبیر می گویند .
اما چهارتکبیراختصاص به نماز میت دارد که به مذهب اهل سنت و جماعت بر جسد و جنازه میت گفته می شود و چون بعد از آن میت را برای همیشه وداع می گویند لهذا در اصطلاح عمومی از آن به معنی و مفهوم ترک و قطع علایق تعبیر شده است . توضیح آنکه قبل ازخلافت عمر نماز میت را با چهارو پنج و شش تکبیر می گزاردند . در زمان عمر منحصر به چهار تکبیر شد . و از آن موقع تاکنون در نزد اهل سنت به همین منوال باقی مانده است ولی در مذهب تشیع خلافی نیست که در نماز میت پنج تکبیر گفته می شود .
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🌼مرد خوشبخت
✍️پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: نصف قلمرو پادشاهیام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند. تمام آدمهای دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور میشود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت: فکر کنم میتوانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه میشود. شاه پیکهایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.
آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبهای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی میگوید.
شکر خدا که کارم را تمام کردهام. سیر و پر غذا خوردهام و میتوانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری میتوانم بخواهم؟ پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند. پیکها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel