eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.3هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
6.7هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 📚داستان کوتاه گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد شکار او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک می دوید، صیادان به او نرسیدند ٬ اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه ی درخت گیر کرد و نمی توانست به تندی فرار کند. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که از آن ها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند. چه بسیارند در زندگی چیزهایی که از آنها خوشمان نمی آید ولی مایه خوشبختی و آسایش ما هستند و بالعکس چه چیزهایی که داریم و یا دوست داریم داشته باشیم اما مایه بدبختی و عذاب ما هستند. تمام تلاشمان را برای داشتن زندگی بهتر انجام دهیم اما همواره به حکمت های خداوند راضی باشیم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
25.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ دیدنی از داستان مباهله... هرگاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده، باز كسانى درباره‌ٔ مسيح با تو به ستيز برخيزند، پس بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما نيز فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما نيز زنان خود را؛ ما از نفوس خود (و كسى كه همچون جان ماست) دعوت كنيم، شما نيز از نفوس خود؛ آنگاه مباهله و نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار‌دهيم» (آل‌عمران/ ۶۱) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 گویند که در شهر نیشابور موشی به نام «زیرک» در خانه‌ی مردی زندگی می‌کرد. زیرک درباره‌ی زندگی خود چنین می‌گوید: «هرگاه مرد صاحب‌خانه خوراکی برای روز دیگر نگه می‌داشت، من آن را ربوده و می‌خوردم و مرد هرچه تلاش می‌کرد تا مرا بگیرد، کاری از پیش نمی‌برد. تا اینکه شبی مهمانی برای مرد آمد. او انسانی جهان‌دیده و سرد و گرم روزگارچشیده بود. هنگامی که مهمان برای مرد سخن می‌گفت، صاحب خانه برای آن‌که ما را از میان اتاق رفت وآمد می‌کردیم براند(فراری دهد)، دست‌هایش را به‌هم میزد. مهمان از این کار مرد خشمگین شد و گفت: من سخن می‌گویم آنگاه تو کف می‌زنی؟ مرا مسخره می‌کنی؟ مرد گفت: برای آن دست می‌زنم که موش‌ها بر سر سفره نریزند و آن‌چه آورده‌ایم را ببرند. مهمان پرسید: آیا هرچه موش در این خانه‌اند همگی جرات و توان چنین کاری را دارند؟ مرد گفت: نه! یکی از ایشان از همه دلیرتر است. مهمان گفت: بی‌گمان این جرات او دلیلی دارد و من گمان می‌کنم که این کار را به پشتیبانی چیزی انجام می‌دهد. پس تیشه‌ای برداشت و لانه‌ی مرا کند. من در لانه‌ی دیگری بودم و گفته‌های او را می‌شنیدم. در لانه‌ی من ١٠٠٠ دینار بود که نمی‌دانم چه‌کسی آن‌جا گذاشته بود اما هرگاه آن‌ها را می‌دیدم و یا به‌ آن‌ها می‌اندیشیدم، شادی و نشاط و جرات من چندبرابر می‌شد. مهمان زمین را کند تا به زر رسید و آن را برداشت و به مرد گفت: که دلیل دلیری موش این زر بود. زیرا که مال پشتوانه‌ای بس نیرومند است. خواهی دید که از این پس موش دیگر زیانی به تو نخواهد رسانید. من این سخن‌ها را می‌شنیدم و در خود احساس ناتوانی و شکست می‌کردم. دانستم که دیگر باید از آن سوراخ، به جایی دیگر رفت. چندی نگذشت که در بین موش‌های دیگر کوچک شمرده شدم و جایگاه خود را از دست دادم و دیگر مانند گذشته بزرگ نبودم. کار به جایی رسید که دوستان مرا رها کردند و به دشمنانم پیوستند. پس من با خود گفتم؛ که هرکس مال ندارد، دوست، برادر و یار ندارد. مهمان و صاحب‌خانه، زر را بین خود بخش کردند. صاحب‌خانه زر را در کیسه‌ای کرد و بالای سر خود گذاشت و خوابید، من خواستم از آن چیزی باز آرم تا شاید از این بدبختی رهایی یابم، هنگامی که به بالای سر او رفتم، مهمان بیدار بود و یک چوب بر من زد که از درد آن بر خود پیچیدم و توان بازگشت به لانه را نداشتم. به سختی خود را به لانه رساندم و پس از آن‌که دردم اندکی کاسته شد، دوباره آز مرا برانگیخت و بیرون آمدم. مهمان چشم به راه من بود، چوبی دیگر بر سر من کوفت، آن‌چنان که از پای درآمدم و افتادم. با هزار نیرنگ خود را به سوراخ رساندم. درد آن زخم‌ها، همه‌ی جهان را بر من تاریک ساخت و دل از مال و دارایی کندم. آن‌جا بود که دریافتم، پیش‌آهنگ همه‌ی بلاها طمع است. پس از آن، به ناچار کار من به جایی رسید که به آن‌چه در سرنوشت است خشنود شدم. بنابراین از خانه‌ی آن مرد رفتم و در بیابانی لانه ساختم. 📚 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
... 🌹🌹 داستانی بسیار زیبا🌹🌹 در داروخانه، ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ با زبان ساده ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ . ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟ ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ .... ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ .... ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ .. ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ،ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ .. ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮﻭﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ ! ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ ، ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ ، ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ. جايگاه شاه و گدا ، دارا و ندار ، قبراست... "انسانیت" هست كه به یادگار می ماند.. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
... اسب سواری... مرد چلاقی را سرراه خود دید که از او کمک می خواست مردِ سوار دلش به حال او سوخت از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد دهنه ی اسب را کشید و گفت: اسب را بردم و با اسب گریخت. اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد تو تنها اسب را نبردی *جوانمردی* را هم بردی. اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم مرد چلاق اسب را نگه داشت مردِ سوار گفت: هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛ زیرا می ترسم دیگر هیچ سواری به پیاده ای رحم نکند👌 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیچاره اون‌هایی که تاوان و هزینه‌ی اشتباهات دیگران رو می‌دن.... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خورشید جایش را به ماه میدهد ⭐️روز بـه شب ، آفتاب به مهتاب 🌸ولـــی مهــر خـــــدا ⭐️همچنان با شدت می‌تـابـد 🌸امیدوارم قلب هـــاتـــون ⭐️پــراز نــور درخشــان 🌸لطف و رحمت خــدا باشه ⭐شبـ🌙ـتون غرق در عطر گل 💗شبتون آرام کنار خانواده و عزیزان💗 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سلام دوست مهربانم صبحت بخیر🌹 💛نیایش صبحگاهی💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌🌸ﺍﻟـــﻬﯽ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﺭﺍ ﺷﺎﻣﻠﻢ ﮐﻦ 🌼ﺳﺮﺍﭘﺎ ﻋﯿﺐ ﻭ ﻧﻘﺼﻢ ﮐﺎﻣﻠﻢ ﮐﻦ 🌸ﮐﻤﺎﻝ ﺁﺩﻣﯿﺖ ﺣﻖ ﺷﻨﺎﺳﯿﺴﺖ 🌼ﺑﻪ ﺟﻤﻊ ﺣﻖ ﺷﻨﺎﺳﺎﻥ ﻭﺍﺻﻠﻢ ﮐﻦ 🌸ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻣﺸﮑﻞ ﻫﻢ ﺩﺭﮐﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ 🌼ﺯ ﻟﻄﻒ ﺧﻮﯾﺶ ﺣﻞ ﻣﺸﮑﻠﻢ ﮐﻦ 🌸ﻣﻨﻢ ﻏﺎﻓﻞ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺁﮔﻬﻢ ﺳﺎﺯ 🌼ﻣﻨﻢ ﺟﺎﻫﻞ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻋﺎﻗﻠﻢ ﮐﻦ 🌸ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ 🌼پروردگارا ﺳﺎﮐﻦ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﺰﻟﻢ ﮐﻦ.آمین🙏 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚داستان کوتاه "بشنو و باور نکن" در زمان‌های‌ دور، مرد خسیسی زندگی می‌کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره‌های خانه‌اش سفارش داده بود. شیشه‌بر، شیشه‌ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت: باربری را صداکن تا این صندوق را به خانه‌ات ببرد من هم عصر برای نصب شیشه‌ها می‌آیم. از آنجا که مرد خسیس بود، چند باربر را صدا کرد... ولی سر قیمت با آنها به توافق نرسید.! چشمش به مرد جوانی افتاد، به او گفت: اگر این صندوق را برایم به خانه ببری، سه نصیحت به تو خواهم کرد که در زندگی بدردت خواهد خورد. باربر جوان که تازه به شهر آمده بود، سخنان مرد خسیس را قبول کرد. باربر صندوق را بر روی دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد. کمی که راه رفتند، باربر گفت: بهتر است در راه یکی‌یکی سخنانت را بگوئی.! مرد خسیس کمی فکر کرد. نزدیک ظهر بود و او خیلی گرسنه بود. به باربر گفت: اول آنکه سیری بهتر از گرسنگی است و اگر کسی به تو گفت گرسنگی بهتر از سیری است، بشنو و باور مکن!! باربر از شنیدن این سخن ناراحت شد زیرا هر بچه‌ای این مطلب را می‌دانست، ولی فکر کرد شاید بقیه نصیحتها بهتر از این باشد.! همینطور به راه ادامه دادند تا اینکه بیشتر از نصف راه را سپری کردند... باربر پرسید: خوب نصیحت دومت چیست؟! مرد که چیزی به ذهنش نمی رسید پیش خود فکر کرد کاش چهارپایی داشتم و بدون دردسر بارم را بمنزل می‌بردم. یکباره چیزی به ذهنش رسید و گفت: بله پسرم نصیحت دوم این است، اگر گفتند پیاده رفتن از سواره رفتن بهتر است، بشنو و باور مکن.!! باربر خیلی ناراحت شد و فکر کرد، نکند این مرد مرا سر کار گذاشته ولی باز هم چیزی نگفت. دیگر نزدیک منزل رسیده بودند که باربر گفت: نصیحت سومت را بگو، امیدوارم این یکی بهتر از بقیه باشد... مرد خسیس از اینکه بارهایش را مجانی به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت: اگر کسی گفت باربری بهتر از تو وجود دارد، بشنو و باورمکن!! مرد باربر خیلی عصبانی شد و فکر کرد باید این مرد را ادب کند بنابراین هنگامی که می‌خواست صندوق را روی زمین بگذارد آنرا ول کرد و صندوق با شدت به زمین خورد... بعد رو کرد به مرد خسیس و گفت: اگر کسی گفت که شیشه‌های این صندوق سالم است بشنو و باور مکن.!! * از آن‌ پس، وقتی‌ کسی‌ حرف بیهوده می زند تا دیگران را فریب دهد یا سرشان را گرم کند، گفته می‌شود که‌؛ بشنو و باور مکن!! * ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣با اینکه میدونیم یه روز باید با دستِ خالی این دنیارو ترک کنیم، اما باز به خودمون نمیایم... 🔺کلیپ رو از دست ندید ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 🤲🏻چرا ما دعا میکنیم ؟ در حالی که خداوند از خواسته های ما آگاه است و اگر سکوت هم کنیم او همه را میداند. دعا تجمع نیروهای درونی ما است، تا بتوانیم آرمانی را که در ذهن داریم مشخص و روشن دنبال کنیم و در این کار از حق و حقیقت که همان خداست یاری میگیریم. یک قانون فیزیکی ميگه که: هر ذره در حال ساطع کردن مدام انرژي به سمت مشخصی است. انرژی بدن من و شما قابل هدایت به یک سمت مشخص است . اگر به چیز مشخصی فکر کنیم انرژی ما به سمت اون چیز مشخص میره و خیلی وقت ها میشه که به کسی زنگ میزنیم و میگه: - "چه خوب شد زنگ زدی!" - " داشتم بهت زنگ می زدم!" - "داشتم بهت فکر می کردم!" - "حلال زاده!" نکتهٔ جالبش اینه که من به محض اینکه به شخص خاصی هر جای دنیا که فکر کنم انرژی های من بلافاصله به سمت اون حرکت میکنه و بلافاصله به او میرسد بدون سپری شدن زمان. در فیزیک به این میگن "جهش کوانتومی". یعنی انرژی ما از زمان عبور ميكند پس بهترین دعاها را به همدیگر هدیه کنیم چون خداوند زمانی به فریادمان می رسد، که حتی در خیالمان هم تصور نمی کنیم❤️ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣با اینکه میدونیم یه روز باید با دستِ خالی این دنیارو ترک کنیم، اما باز به خودمون نمیایم... 🔺کلیپ رو از دست ندید ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرقی نمی کند آغازِ هفته باشد یا پایانش صبح باشد یا شب بذرِ امید؛ نه وقت می شناسد، نه موقعیت... هر وقت بکاری؛ شبیهِ لوبیایِ سحر آمیز با اولین طلوعِ آفتابِ خواستن جوانه می زند و تا آسمانِ موفقیت و توانستن اوج می گیرد... هرگز نا امید نباش نا امیدی، تیشه ی بی رحمی ست به جانِ ریشه ی شعور و خوشبختی ات... پس تا دیر نشده بذرِ جادوییِ امیدت را بکار و معجزه هایت را درو کن...🌱🍃 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴کانال اخبار رئیس جمهور، آیت الله رئیسی در ایتا لحظه به لحظه از اخبار مراسم تحلیف باخبر شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/4043833365C3d3968f492
سخنرانی ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨد ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﻼ ﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ. ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿز با ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺖ ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻨﯽﻃﻠﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، به هر ﺯﺣﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ. ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ، ﻣﻼ نصرالدین ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺳﮑﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺟﺮﯾﻨﮓ ﺟﺮﯾﻨﮓ ﺻﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ. ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ، ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﻣﻼ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺻیغه ﺍﯼ ﺍﺳﺖ! ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻠﯿﺤﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﺍﺣﺴﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ. ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﯾﺪ. ﻭ ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ آدم ﭘﻮﻝ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﻬﺎﺵ ﺑﺎﺷﺪ، ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. نکته! در دنیای امروز: فقر آتشی است که خوبیها را می سوزاند و ثروت پرده ایست که بدیها را می پوشاند. و چه بی انصافند آنانکه یکی را می پوشانند به احترام داشته هایش و دیگری را می سوزانند به جرم نداشته هایش!! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
👌 از یک دهكده دزدی میکرد، ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ اورا دنبال کردند بعداً دیده شد رد پای او خیلی ﺷﺒﻴﻪ کفش ﻫﺎﯼ قاضی ﺑﻮﺩ ﯾﮑﯽ گفت: ﺩﺯﺩ کفش ﻫﺎﯼ قاضی ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ است. ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: کفش ﻫﺎیش ﺷﺒﯿﻪ کفش قاضی ﺑﻮﺩﻩ است ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ می کرد. ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺮ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ های ﻣﺮﺩﻡ ! ﺩﺯﺩ ﺧﻮﺩ همین قاضی‌ست ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩﻥ ﻭ به قاضی ﮔﻔﺘﻨﺪ : قاضی صاحب ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮ، ﻣﺠﻨﻮﻥ و ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ قاضی ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ این دهکده همان مرد دیوانه است ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ دیوانه ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ ﻭقتی ﺍﺣﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ می ﺷﺪﻧﺪ قاضی گفت: ﺩﺯﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ، قاضی ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ، فرسنگ ها ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ آن دیوانه می ترسیدند. ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ دهکده، ﺩﺍنایی ﺑﻬﺎﻳﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦ بود ﻭﻟﯽ ! .. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚هرچه کنی به خود کنی زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود… سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد "این داستان زندگی ماست" گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد.. شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بریک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند! 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📙❤️ پیامبر مهربانیها (ص): . 💟 قلبی که در آن چیزی از قرآن نباشد، هم چون خانه ویران است. . 📕کشف الاسرار میبدی :ج7،ص405 . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاق شما هم به سر کوی کسی افتاده؟ 👤سعدی شیرازی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸کاش میشد لحظه ای پرواز کرد 🌸حرف های تازه را آغاز کرد 🌺کاش می شد خالی از تشویش بود 🌺برگ سبزی تحوه ی درویش بود 🌸کاش تا دل می گرفت و می شکست 🌸عشق می آمد کنارش می نشست 🌺کاش با هر دل دلی پیوند داشت 🌺هر نگاهی یک سبد لبخند داشت 🌸کاشکی لبخند ها پایان نداشت 🌸سفره ها تشویش آب و نان نداشت 🌺کاش می شد ناز را دزدید و برد 🌺بوسه را با غنچه هایش چید و برد 🌸کاش دیواری میان ما نبود 🌸بلکه می شد آن طرف تر را سرود شبتون عاشقانه♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بوی صبحانه می آید 🌼به به چه نسیمی، 🌸چه هوایی سرِ صبح 🌼به به چه سرودِ دلگشایی 🌸سرِ صبح صبحانه یِ من 🌼بهشتی از زیبایی ست 🌸پیچیده چه عطرِ 🌼خوشِ چایی سرصبح 🌸صبحت پراز انرژی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌‌‌‌‌‌
رفاقت یا حماقت؟ مطمئنا با این حرف که به هرکسی نمیشه گفت رفیق موافقید.واقعا هم همینه ما تو زندگی روزمره با خیلی از آدما آشنا  هستیم و تا حد سلام علیک و صحبتای معمولی باهاشون ارتباط داریم.اما آیا به همشون اعتماد داریم؟به همشون اینقدری اطمینان داریم که به عنوان یه دوست واقعی و تکیه گاهی خارج از خانواده نگاه کنیم؟ معلومه،نه!میشه این آشناهارو به چند دسته تقسیم کرد شاید از توشون چنتا دوست هم پیدا شد!بعضیا هستن که فقط به درد دور هم بودن و شادی های لحظه ای میخورن یعنی اگه تو یه موقعیت دیگه یا حتی بعدها با هم برخورد کنن شاید اصلا به روی خودشون نیارن که همدیگرو میشناسن  بعضیا رفاقتاشون بند به یه ثانیه است،چند سال باهاش رفیقی حالا سر یه موضوع،یه بحث یا یه حرف میزنه زیر همه چی!یه عمر(حالا شاید چند مدت!) بهش خوبی کردی حالا سر یه اتفاق بهترین دوستت میشه دشمن خونیت! بعضیا هستن که کلا گروه خونیشون باهات یکی نیست!چه جوری بگم،ذاتا به هم نمیخورید،از نظر رفتار و شخصیت و فرهنگ با هم هیچ تفاهمی ندارین!یه جوری میشه که هر رفتار طرف مقابل(مثل حرف زدنش،اخلاقش،شوخیاش و...) واستون غیر قابل تحمل میشه و بنا به کم محلی کردن میذارید تا اینکه رابطتون به حداقل برسه(کار دیگه نمیشه کرد!فرض بر اینه که هر روز با طرف برخورد دارید و میبینیدش) حالا یا میفهمه و ولتون میکنه یا میبینید که نخیر! از این خبرا نیست بعضیا هستن که اصلا از سر دشمنی و کینه باهاتون دوست میشن!تعجب نکنید یه کوچولو اطراف خودتون رو نگاه کنید چند مورد پیدا میکنید!حالا یا شمارو تو موقعیت خوبی میبینن یا یه کمبودی نسبت به شما احساس میکنن،یا حس حسادت و یا کلا فکر میکنن که شما یه برتری ای نسبت بهشون دارین،این میشه که در عین نزدیک شدن بهتون خنجرشون رو برای حمله از پشت به شما آماده میکنن. معمولا دو شیوه به کار میگیرن،یا اینجوریه که در ظاهر خودشون رو رفیق فاب و درجه یک شما نشون میدن اما پشت پرده با کوچکترین اتفاق پشت شما رو که خالی میکنن هیچ،بلکه خودشون هم شروع به بدگویی و تخریب شخصیتی و اجتماعی شما میکنن.بعضیام نه!فقط اول شروع دوستی با شما خوبن اما در ادامه مدام رو اعصاب شما پیاده روی میکنن و مدام سعی میکنن با کنایه،متلک،شوخی و ... شمارو ناراحت کنن یعنی فقط قصدشون آزار روح شماست و رفته رفته سعی میکنن که شما رو به سمتی که دوست دارن حرکت بدن و موجودی شاید بشه گفت "مطیع" و "بی اختیار" از شما بسازن.یعنی شمارو از اون شخصیت واقعیتون در بیارن بعضیام هستن باری به هر جهت!حزب باد! میبینی دو روز یه جوری بهت نزدیک میشن و میپرستنت که با خودت میگی از این رفیق تر پیدا نمیشه!خیلی با مرامه خیلی فلانه!اما بعد یه مدت میبینی ای بابا!به زور جواب سلامت رو میده!یا رفته با یکی دیگه رفیق شده و انگار نه انگار که با تو چقدر دوست بوده! با خودت میگی خدایا مگه من چیکار کردم که اینجوری میکنه،یعنی چه اتفاقی افتاده و چیزایی از این قبیل... دوست اونه که یه مایه دلگرمی باشه واست که هر وقت به یه مشکلی برخوردی این امید رو داشته باشی که یکی خارج از خونواده هست که بتونی بهش تکیه کنی،بتونی مشکلت رو بهش بگی و راه چاره ازش بخوای نه اینکه فقط تو سپر بلاش بشی.خلاصه اینکه آره!ا به راحتی به هر کسی اعتماد نکنیم،هر کسی شایسته اون نیست که دوست و رفیق شما بشه،آدمتون رو بشناسین. مرز بین رفاقت و حماقت خیلی باریکه.. ✍🏻دکتر مهران سهرابی روانپزشک ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
نگین ماندگار پادشاهی نگین انگشتری داشت که می خواست روی آن نقشی ماندگار بگذارد که در روزهای غم افسرده نشود و نا امیدی به سراغش نیاید و به خاطر داشته باشد بعد از هر رنج و دردی، درسی نهفته است و در هنگام شادی که موجب امید و انرژی است، گرفتار غرور نشود و خدا را از یاد نبرد. تمام دانشمندان اندیشیدند اما فکرشان به جایی نرسید تا اینکه یک فرد فقیری آمد و گفت روی نگین فقط یک جمله بنویسید که یادآور هر دو زمان باشد. جمله این بود: این هم بگذرد! پادشاهی دُر ثمینی داشت بهر انگشتری نگینی داشت خواست نقشی باشدش دو ثمر هر زمان که افکند به نقش نظر گاه شادی نگیردش غفلت گاه اندوه نبایدش محنت هر چه فرزانه بود در ایام کرد اندیشه ای ولی همه خام ژنده پوشی پدید شده آن دم گفت: بنگار«بگذرد این هم» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴صلوات خاصه قبرستان "هر کس این صلوات را 1 بار در قبرستان بخواند به مدت 10 سال عذاب از تمام قبرستان برداشته میشوداگر 2 بار بخواند به مدت 40 سال و اگر 3 بار بخواند برای همیشه عذاب برداشته میشودهمچنین هرکس این صلوات را بر سر قبر والدین خود بخواند حقوق ایشان را ادا نموده است." متن صلوات اینجاست👇 https://eitaa.com/joinchat/4033609749C6033d49560
‌ 📚داستان کوتاه یک مرد سگی داشت که در حال مردن بود . او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می کرد . گدایی از آنجا می گذشت، پرسید : چرا گریه می کنی ؟ گفت : این سگ وفادار من ، پیش چشمم جان می دهد . این سگ روزها برایم شکار می کرد و شب ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می داد . گدا پرسید : بیماری سگ چیست ؟ آیا زخم دارد ؟ مرد گفت : نه از گرسنگی می میرد . گدا گفت : صبر کن ، خداوند به صابران پاداش می دهد . گدا یک کیسه پر در دست مرد دید . پرسید در این کیسه چه داری ؟ پاسخ داد: نان و غذا برای خوردن . گدا گفت : چرا به سگ نمی دهی تا از مرگ نجات پیدا کند ؟ گفت : نان ها را از سگم بیشتر دوست دارم . برای نان و غذا باید پول بدهم ، ولی اشک مفت و مجانی است . برای سگم هر چه بخواهد گریه می کنم . گدا گفت : خاک بر سر تو ! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده است ، ارزش اشک از نان بیشتر است . نان از خاک است ولی اشک از خون دل . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
اگر به زودی سیاره‌ی ما توسط سیاهچاله‌ای بلعیده شود چه؟ یا پروژه‌ای مرموز علیه نوع بشر در حال انجام باشد و طی آن دو سوم آدم‌ها از بین بروند و من و تو جزء آن‌ها باشیم؟ اگر زمین زودتر از چیزی که پیش‌بینی شده به خورشید نزدیک شود و حیات این سیاره از هم بپاشد؟ اگر شهاب‌سنگ عظیمی با سیاره‌مان برخورد کند؟ اگر پلانکتون‌ها نابود شوند و فرایند فتوسنتز منتفی شود؟ اگر جاذبه از بین برود و ابرها نبارند؟ اگر زمین از مدار خارج شده و با سیاره‌ یا جرم آسمانی دیگری برخورد کند؟ چقدر اگر! و چقدر دلیل برای اینکه نگران باشیم ! ! ! ! در جهان اتفاقات عجیب و ترسناک زیادی‌ست که احتمال وقوع‌شان می‌رود و ما حتی به آن‌ها فکر هم نکرده‌ایم! که اگر بخواهیم فکر کنیم، هیچ انگیزه و امیدی برای ادامه باقی نخواهدماند! پس تا هستی؛ از طلوع لذت ببر، با شاخه‌گلی ذوق کن، با فنجان چایی مست شو، عاشق باش و دلخوش به جزئیات ساده‌‌ای که می‌بینی. که زندگی ادامه دارد و ما چاره‌ای به جز ادامه دادن و رشد کردن نداریم، حتی اگر به خورشید و مرگ پلانکتون‌ها و افق رویداد سیاه‌چاله نزدیک، یا در دل پروژه‌ای دهشتناک، علیه بشریت باشیم... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
زندگی عالیست پس عاشق زندگیت باش هر پادشاهی ابتدا یک نوزاد بوده هر ساختمانی ابتدا فقط یک طرح روی کاغذ بوده... مهم نیست امروز کجایی... مهم اینه که فردا کجا خواهی بود... هر کس در زندگی خود یک کوه اورست دارد که سرانجام یک روز باید به آن صعود کند... زمین خوردی؟عیبی ندارد برخیز... نگذار زمین به جاذبه اش ببالد... سر به دو زانوی غم فرو مبر، سرت را بالا بگیر... قدرت دستانی که به سویت دراز شده از یاد برده ای کوله بارت ریخت عیبی ندارد... سبک باشی راحتتر اوج میگیری... زندگی عالیست پس عاشق زندگیت باش ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
اشک یتیم، یک خاطره از دوران ابتدایی... سال چهارم بود یا پنجم؟ یادتون هست؟ 🎙شعری زیبا از بانوی شعر ایران، پروین اعتصامی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel