eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
37.4هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
6.9هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا آرزوهای همه ی دوستامو برآورده کن🤲 وقتی که داشتم کلمه به کلمه ی این کلیپ رو مینوشتم ، احساس میکردم خودمم دارم عاشق‌تر میشم ، امیدوارم شما هم این عشق رو حس کنید💛 خداجونم قبول داری توی این حال و هوای بارونی، میون این همه سردی و نامهربونی، هیچی به اندازه ی گرمای عشقِ خودت نمیچسبه؟!!! خداااایااااا عاااااشقتم💛 ⭐شبت در پناه پروردگار دوست مهربانم🌙 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود بر شما به امروزخوش آمدید 🌼خدایا ناامیدے‌ها را 🌸خط بزن وعشق را 🌺بر ما ببخش و تقدیرمان را 🌼چنان زیبا بنویس که گویی 🌸در بهشت زندگی میکنیم 🌺ای دوست امروز به اندازه‌ی 🌸تمام گل های خوشبوی دنیا 🌺برایت آرزوهای خوب دارم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
تو می‌دانی من چقدر ذوق دارم برای پاییز؟ برای خنکای عصرهنگام و ایستادن کنار پنجره؟ برای باران و قدم زدن توی خیابان و روی برگ‌های خشک و نارنجی؟ برای بوی نارنگی؟ برای نشستن کنار آتش و چای نوشیدن و حرف زدن با یک آدم خوب؟! تو می‌دانی من چقدر ذوق دارم برای پاییز؟ برای یک خیابان خیس و باران و لب‌هایی که می‌خندد؟ برای دلی که به قدر ساعاتی اندوه یادش نیست؟! تو می‌دانی من چقدر دلم لک زده برای اینکه باران ببارد و زیر باران خیس شوم و زیر باران با کسی حرف بزنم و زیر باران به آسمان نگاه کنم و زیر باران قدم بزنم؟! تو نمی‌دانی من چقدر دلم تنگ شده برای صدای خش‌خش برگ‌ها و غرش ابرها و قارقار کلاغ‌ها؟ تو نمی‌دانی من چقدر ذوق دارم برای پاییز! نمی‌دانی... 🍁 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞داستان کوتاه و خواندنی اســب و مــرد ســوارکـــار تقدیم به شما دوست خوبم امــیــدوارم لــــذت بــبــریــد🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌‌
💠نام يڪے از دروازه‏هاے ورودے دمشق، ڪہ اسراےاهلبيت علیهم السلام را از آنجا وارد شهر کردند، همراه سر مطهر امام حسين‏ ع‏لیه السلام در حالے ڪہ مردم به شادمانے و پايڪوبے و ‏مشغول بودند. 💠 "باب ساعات‏" يڪے از دروازه‏هاے شرقے دمشق بود ڪہ راه حلب و ڪوفہ بہ اين دروازه ختم مي‏گرديد. 💠هنگامے ڪہ اسيران به دروازه‏ شام رسيدند، از شدت ازدحام جمعيت و مانور لشڪر بنےاميہ لعنت الله علیهم اجمعین ، ساعتها قافلہ اسرا در ڪنار دروازه شام توقف ڪرد. 💠لذا شيعيان اين دروازه را "باب ساعات‏" ناميدند. در عصر حاضر، باب ساعات را "باب توما" مےنامند و آثارے از اين دروازه قديمے باقے مانده است. امروزه باب توما از محلہ هاے مسيحے نشين شهر دمشق است و نسبت ‏به نقاط ديگر شهر، از هم پاشيده ‏تر و ڪثيف‏ تر به نظر مي‏رسد. 💠البتہ برخے علت نامگذارے را وجود ساعتے مخصوص بر سر در آن دانسته اند. 📚 منابع: بحار الانوار، ج 45، ص 128 نفس ‏المهموم، ص 241 🏴 ، روز ورود اسرا بہ و ڪاخ یزید لعنت الله علیہ 🕯🕊 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
اگه کردی ↯ حداقل بعدش باش ♥️ (؏):👇 همانا از گناه انسان را به از آن وا میدارد 📓اصول کافے ۱۵۹/۴ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
10.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانه‌ی پدر و مادر تنها جایی‌ست که هرساعتی بری ناراحت نمیشن و امن‌ترین جای دنیاست مثل آغوش پرمهر مادر و پدر و می‌دانی که بی هیچ چشم‌داشتی تو را دوست دارند👨‍👩‍👧 خانه پدر و مادر ، بهشت این دنیاست💗 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚داستان کوتاه مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی. پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است. آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودکشی شیرین دست بالای دست زیاده اوستاش فکر کرده بود که می‌تونه سر بچه رو شیره بماله 😅 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️بعضی وقت ها خـــــــــــدا 🌼چیزی که فکر میکنی میخوای رو ⭐️بــــهـــت نــمــیـــده 🌼نه به خاطر اینکه لایقش نیستی ⭐️بخاطر اینکه لایق بهترش هستی 🌼پس بگو خــــــــــــدای مهربونم ⭐️به خاطر داده ها و نداده هات 🌼شــــکـــــرت🙏 ⭐شبت آرام و در پناه خداوند مهربان🌙 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel