eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.5هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚دزد باش و مرد باش در دوران قدیم اقامت مسافران در کاروانسراها بود، نوع ساخت کاروانسراها در هر شهر متفاوت بودند... در یکی از شهرهای بزرگ ایران کاروانسرایی معروف وجود داشت که دلیل شهرتش دیوارهای بلند و در بزرگ آهنی‌اش بود که از ورود هرگونه دزد و راهزن جلوگیری می‌کرد. سه دزد که آوازه این کاروانسرا را شنیده بودند تصمیم گرفتند هر طور شده وارد آن شوند و به اموال بازرگانان دستبرد بزنند. این سه نفر هرچه فکر کردند دیدند تنها راه ورود به کاروانسرا از زیرزمین است چون دیوارها خیلی بلند است و نمی‌توان از آن بالا رفت، در ورودی هم که از جنس آهن است، شروع به کندن زمین کردند. پنهانی و دور از چشم مردم از زیرزمین تونلی را حفر کردند و از چاه وسط کاروانسرا خارج شدند. آن سه نفر از تونل زیرزمینی وارد کاروانسرا شدند و اموال بعضی از بازرگانان را برداشتند و از همان تونل خارج شدند... صبح خبر سرقت از کاروانسرا به سرعت در بین مردم پیچید و به قصر حاکم رسید، حاکم شهر که بسیار تعجب کرده بود، خودش تصمیم گرفت این موضوع را پی گیری کند. به همین دلیل راه افتاد و به کاروانسرا رفت و دستور داد تا مأمورانش همه جا را بگردند تا ردپایی از دزدها پیدا کنند... مأموران هر چه گشتند نشانه‌ای پیدا نکردند. حاکم گفت: چون هیچ نشانه‌ای از دزد نیست پس دزد یکی از نگهبانان کاروانسرا است. دزدها وقتی از تونل خارج شدند، به شهر بازگشتند تا ببینند اوضاع در چه حال است و هنگامی که دیدند نگهبانان بیچاره متهم به گناه شده‌اند، یکی از سه دزد گفت: این رسم جوانمردی نیست که چوب اعمال ما را نگهبانان بخورند.! پس رفت و گفت: این دزدی کار من است. من از بیرون به داخل چاه وسط کاروانسرا تونلی کندم، دیشب از آنجا وارد شدم. حاکم خودش سر چاه رفت و چون چیزی ندید گفت: شما دروغ می‌گویید! دزد گفت: یک نفر را با طناب به داخل چاه بفرستید تا حفره‌ای میانه‌ی چاه را بتواند ببیند. هیچ کس قبول نکرد به وسط چاه رود تا از تونلی که معلوم نیست از کجا خارج می‌شود، بیرون بیاید. مرد دزد که دید هیچ کس این کار را نمی‌کند خودش جلوی چشم همه از دهانه‌ی چاه وارد شد و از راه تونل فرار کرد... مردم مدتی در کاروانسرا منتظر ماندند تا دزد از چاه بیرون بیاید ولی هرچه منتظر شدند، دزد بیرون نیامد چون به راحتی از راه تونل فرار کرده بود. همه فهمیدند که دزد راست گفته... حاکم مجبور شد دستور دهد نگهبانان بیچاره را آزاد کنند. در همان موقع یکی از تاجران که اموالش به سرقت رفته بود گفت: اموال من حلال دزد، دزدی که تا این حد جوانمرد باشد که محاکمه‌ی نگهبان بی‌گناه را نتواند طاقت بیاورد و خود را به خطر اندازد تا حق کسی ضایع نشود اموال دزدی نوش جانش. از آن به بعد برای کسی که کار اشتباهی می‌کند ولی اصول انسانیت را رعایت می‌کند این ضرب‌المثل را به کار می‌برند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
شخصی برای اولین بار یک کلم دید. اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و ... با خودش گفت : حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادو پیچش کردن ...! اما وقتی به تهش رسید و برگ‌ها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگ‌ها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست ... داستان زندگی هم مثل همین کلم هست! ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم ...و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...! زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 🔴 سپاه غضب ✍صبر خداوند بسیار است و صبر پروردگار در برابر ظالمان و مشرکان بیشتر هم هست. اگر خداوند کسی را دوست داشته باشد، با تلنگری، زخمی، گرفتاری یا مصیبتی او را متوجه اشتباه و معصیتش می‌کند یا به خاطر گناهش در همین دنیا عقوبتش می نماید. امّا امان از روزی که کسی آنقدر در معصیت و گناه غرق شود که دیگر خالق مهربانش هم او را به حال خودش رها سازد.... در آیات قرآن نیز این موضوع بیان شده است که خداوند به انسان های کافر و مشرک مهلت بیشتری می دهد تا حجت بر آنها تمام شود و هنگامی که فرصت مناسب رسید، عذاب دامنگیرشان می شود. عذابی که راه بازگشتی ندارد و تماما از غضب خداوند ناشی شده است. امام عصر(عج) آخرین حجتی است که پروردگار در میان خلائق قرار می دهد و وای از کسانی که در برابر سپاه مولای ما قرار بگیرند. امیرمومنان(ع) فرمودند: « سپاه غضب (یعنی سپاهی که مظهر خشم الهی است) قومی هستند در آخرالزّمان، که از هر قبیله‌ای یک، دو، سه نفر می‌آیند تا به نُه نفر برسند، که چون به صورت پراکنده می‌آیند. به خدا سوگند من امیر آنها را می‌شناسم و اسمش را می‌دانم، و می‌دانم که هر گروهی کجا منزل می‌کنند.» 📚 برگرفته از کتاب « یاران_امام زمان(ع)»؛ به نقل از بشارة الاسلام، ص 243 🕊🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹🕊 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي ✨تَحَبَّبَ إلَيَّ وَ هُوَ غَنِيٌّ عَنِّي.. 💗قربون اون خدایی ✨که با من مهربونی میکنه 💗بهم محبت میکنه ✨با اینکه از من بی نیازه... 💗شبتون خوش ✨چراغ امیدتون روشن 💗وجودتون سلامت ✨غم از احوالتون دور 💗لبخند کُنج لباتون ✨و دعای خیر همراه زندگیتون💖 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🌸🍃آسمان روشن شد ؛ 🌸🍃صبح من روشن تر 🌸🍃همه جا پیچیده 🌸🍃عطر صبحی دیگر 🌸🍃عطر لبخند درود 🌸🍃نور خورشید سلام 🌸🍃زندگی روز بخیر 🌸🍃عشق و امیـد ؛ سلام 🌸ســلام 💓صبحتـــون بخير 🌸سه شنبه تون سرشاراز موفقیت ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيك و مكانيك داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما خيلي نجيب و مودب با حافظه خيلي خوب ! قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاك كن رو ميذاشتيم بالاي تابلو كه قدش نرسه برشون داره، هر دفعه ميگفت ؛ اقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز ميذارين! يه روز سر كلاسش يه مگس گرفتيم و نخ بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه مگس رو رها ميكرديم وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما، نخش رو ميكشيديم، بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست اخر سر هم نفهميد و مگسه هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد! با وجود اين همه شيطونياي ما، خيلي دوسمون داشت و باهامون كار ميكرد كه بتونيم همه مسائل فيزيك مكانيك رو حل كنيم. چند سال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد، خيلي دلم براش تنگ شده بود، سلام كردم و كلي تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و از اين حرفا. بعدم براش چايي اوردم و نشستيم به مرور خاطرات اونوقتا كه يهو يه لبخند زد و گفت تو دانشگاه هم نخ ميبندي پاي مگس؟! 😅 خشكم زد😳 -عه مگه شما فهمديد كار من بود؟! چرا هيچي بهم نگفتيد؟!🙈 باز يه نگاه معلمي و از سر محبت بهم كرد و با لبخند گفت: -حالا اون گچ و تابلو پاك كن كه مي گفتم نذاريد اون بالا رو خيلي گوش ميداديد؟! دعواتون ميكردم از درس زده ميشديد، حيف استعدادتون بود درس نخونيد! وقتي يه معلم ببينه دانش اموز بازيگوشش دكتر شده جبران همه خستگيها و اذيتاش ميشه! كاش تنبيه ميشدم اما اينطور شرمنده نمي شدم! اذيت هاي ما رو به روي ما نمي اورد نكنه از درس زده شيم اونوقت ما اون قد كوتاه رو ميديديم ، اين روح بزرگ رو نه ! 😓 واقعا معلمي شغل انبياست نه برا تعليم فيزيك و مكانيك، واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه كه فقط تو اموزش انبيا ميشه پيدا كرد ! ✍از خاطرات *دکتر سید محمد میر هاشمی جراح و متخصص چشم* ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚"افسار شتر بر دم خر بستن!" نقل است ساربانی در آخر عمر خود، شترش را صدا می‎زند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از شتر حلالیت می‌طلبد. یکایک آزار و اذیت‎هایی که بر شتر بیچاره روا داشته را نام می‎برد. از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن، غدا ندادن، بار اضافه زدن و... همه را بر می‎شمرد و می‎پرسد آیا با این وجود مرا حلال می‎کنی؟ شتر در جواب می‎گوید همه اینها را که گفتی حلال می‎کنم، اما یک‎بار با من کاری کردی که هرگز نمی‎توانم از تو درگذرم و تو را ببخشم. ساربان پرسید آن چه کاری بود؟ شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی. من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیت‎ها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید! ضرب‎المثل معروف "افسار شتر بر دم خر بستن" اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است و اینکه افرادی بدون داشتن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط متصدی پست و مقامی شوند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
13.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞قصه های کهن 👳🏻‍♂تاجر و شاگرد اختصاصی بهلول عاقل ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
گیر ندهید! مادر بزرگ من خدا بیامرز آدم مذهبی بود. هر وقت دلش واسه امام رضا تنگ می شد، می گفتم مادربزرگ، حالا حتما لازم نیست بری مشهد از همینجا یه سلام بده. اما من واسه تفریح می رفتم شمال اون به من نمی گفت حتما لازم نیست بری شمال همینجا تفریح کن. وقتی سفره می گرفت وقتی محرم می شد به ﻫﻴﺎت محل برنج و روغن می داد. بهش می گفتم اینا همه سیرن، پولشو ببر بده به چهار تا آدم محتاج. اما وقتی من با دوستام مهمونی می گرفتم اون فقط می گفت مادر مراقب خودت باش. سالها گذشت تا من فهمیدم، آدمها احتیاج دارن سفر برن. احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن و لذت بردن برای آدمها متفاوت معنی می شه...!! یکی از ﻫﻴﺎت امام حسین لذت می بره یکی از مهمونی رفتن. یکی تو سفر مکه اقناع می شه یکی تو سفر تایلند. اینا همشون برای من آدمهای محترمی هستن. سالها گذشت تا من فهمیدم نباید به دلخوشی های آدمها گیر بدهم! چون آدمها با همین دلخوشی ها سختی های زندگی رو تحمل می کنن. لطفا به دلخوشی دیگران گير ندهيد! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍نامه ای به مادربزرگ... سلام مادربزرگ جانم... تو نیستی و جایت خالیست... اما خاطراتت همیشه و همه جا هست... مادربزرگ میدانی دلتنگم... دلتنگ روزهای قدیم... همه ما دلتنگیم... مادربزرگ جانم... هرچه میگذرد دلتنگ تر میشویم ... هر چه میگذرد دورتر میشویم... فاصله میگیریم از قدیم... مادربزرگ جانم... اما من دوس دارم لحظات خوب گذشته را تکرار کنم ‌..‌. من دوس دارم مثل تو هر روز زندگی را زندگی کنم... که شاید بتوانم این حس دلتنگی را رفع کنم... مادربزرگ جانم... حالا همه مان چای توی استکان های قدیمی را دوست داریم ... همه مان در خانه هایمان توی بشقاب گل سرخی غذا میخوریم... همه مان همه کار میکنیم تا دلمان خوش تر شود ... همه مان لحظات گذشته را تکرار میکنیم ... مادربزرگ جانم... دعا کن .... برای همه ما دعا کن... ما انگار یک چیزی در گذشته جا گذاشته ایم ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
باباها همه‌شان عاشقند باید خیلی عاشق باشی که از خواب و تفریحت بزنی و سختیِ کار بی‌وقفه را به جان بخری تا خانواده‌ات در آرامش و رفاه باشند. که حاصل یک ماه تلاش شبانه روزی‌ات را یک شبه با شور و اشتیاق، برای شادی خانواده‌ات خرج کنی و حتی یک لحظه هم احساس پشیمانی نکنی، که کِیف کنی از این که تمام حاصل چندماه کار و تلاشت را گوشواره کرده‌ای برای دخترت، دوچرخه کرده‌ای برای پسرت و یا انگشتری برای قدردانی از همسرت. باید عاشق باشی که هر سال عید برای همه‌ی خانواده کفش و لباس بگیری و به خودت که رسید بگویی "من لباس نمی‌خوام، همین‌ها که دارم کافی‌ست." که اصرار کنند و انکار کنی. بعد هم با لبخند رضایتی به لب، ذوق بچه‌هات را در لباس‌های نو تماشا کنی و برای شادی‌های بعدی‌شان برنامه بچینی. باید خیلی عاشق باشی که چندماه با تمام توانت و بیشتر از همیشه تلاش کنی، با سختی و ناملایمتی‌های زمانه بجنگی تا در نهایت، یک‌بار دست خانواده را بگیری و یک وری ببری‌شان و یک خاطره‌ی خوب به آلبوم خاطره‌هاشان اضافه کنی. بابا که باشی خودت را در قبال حالِ خانواده مسئول می‌دانی، که دلخوشی به لبخند‌هاشان، به این‌که امنیتی در نهایت نا امنی و تکیه‌گاه‌ترینی برای کسانی که روی آغوش پدرانه‌ات حساب کرده‌اند. باید بابا باشی و عاشق؛ که تمام دغدغه و اولویتت خوشبختی و شادی خانواده‌ات باشد. که تمام حواس مردانه‌ات جمعِ دلخوشی بچه‌ها و آرامش مامان بچه‌ها باشد. باباها از خودگذشته‌ترین و عاشق‌ترین موجودات دوست‌داشتنی و سبیل‌دار جهانند.♥️ ✍🏻ادمین ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞حکایت تصویری این داستان: داستان راستان | در رکاب خلیفه بهترین حکایات تصویری و متنی را باما تجربه کنید.🤓 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐شب هنگام در آرامش خیال 🌺به رویاهایت بنگر ⭐گویی که آنها را در دستانت داری 🌺به خالقی که به تو ذهنی ⭐قدرتمند عطا کرده 🌺ایمان داشته باش... 🌙شبتون در پناه نگاه پروردگار ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبح به ما می‌آموزد 🌿که خوشبختی با عبور از 🌸سختی ها معنا میدهد... 🌸هرگاه حس کردید 🌿سختی ها و مشکلاتتان 🌸غیر قابل تحمل شده‌اند، 🌿به یاد آورید پس از 🌸تاریک ترین ساعات شب، 🌿نوبت طلوع آفتاب است.... ســـلام 🌸 صبح چهارشنبه تون دل انگیـز🌸 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواظب اعمالتان باشید چون 🌼از دشمنی تا دوست یک لبخند 🌸از جدائی تا پیوند یک قدم 🌼از توقف تا پیشرفت یک حرکت 🌸از عداوت تا صمیمیت یک گذشت 🌼از عقبگرد تا جهش یک جرأت 🌸از نفرت تا علاقه یک محبت 🌼از شکست تا پیروزی یک شهامت 🌸از خسته تا سخاوت یک همت 🌼از صلح تا جنگ یک جرقه 🌸از آزادی تا زندان یک غفلت 🌸از مرگ تا زندگی یک نفس ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد کدخدای ده رفت و گفت: کدخدا فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچه‌هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست… پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده‌ام حاصل شود. کدخدا پرسید: از مال دنیا چه داری؟ روستایی گفت: همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است. کدخدا گفت: من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی. روستایی که چاره‌ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد…. کدخدا گفت: امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری. روستایی برآشفت که: من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده‌ام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟! کدخدا گفت: فراموش نکن که قول داده‌ای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی. صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد کدخدا رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد. کدخدا یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت: امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری. چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد کدخدا می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده‌اش شدند! روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد کدخدا رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست! کدخدا دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی‌ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد. پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد! ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد کدخدا می رفت، این یک به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد.روز بعد وقتی روستایی نزد کدخدا رفت، کدخدا از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند ، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شدیم و این است حکایت حال و روز ما آدمها ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
30.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞حکایت تصویری این داستان: داستان راستان | انفاق کن اما نه از جیب دیگران بهترین حکایات تصویری و متنی را باما تجربه کنید.🤓 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از امام زمان و ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺جمعی از هنرمندان کشورمان از پرچم ایران و احساس‌شان نسبت به آن می‌گویند... 🔸پرچم افتخار ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
📚 داستان کوتاه چند شب پيش عنکبوتی را كه گوشه ي اتاق خوابم تار تنيده بود ديدم. خیلی آرام حركت ميكرد گويی مدت ها بود كه آنجا گير كرده بود و نمی‌توانست برای خودش غذايی پيدا كند. با لحنی آرام و مهربان به او گفتم: "نگران نباش كوچولو الان از اينجا نجاتت ميدهم." يك دستمال کاغذی در دست گرفتم و سعی كردم به آرامی عنكبوت را بلند كنم و در باغچه‌ی خانه مان بگذارمش. اما مطمئنم كه آن عنكبوت بيچاره خيال كرد من ميخواهم به او حمله كنم چون فرار كرد و لابه‌لای تارهايش پنهان شد. به او گفتم: "قول ميدهم به تو ؟آسيبی نزنم". سپس سعی كردم او را بلند كنم. عنكبوت دوباره از دستم فرار كرد و با سرعت تمام مثل يك توپ جمع شد و سعی كرد لابه‌لای تارهايش پنهان شود. ناگهان متوجه شدم كه عنكبوت هيچ حركتي نميكند. از نزديك به او نگاه كردم و ديدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد كه خودش را كشته است. بسيارغمگين شدم. عنكبوت را بيرون بردم و داخل باغچه كنار يك بوته گل سرخ گذاشتم. به نرمي زير لب زمزمه كردم :" من نميخواستم به تو صدمه‌ای بزنم می‌خواستم نجاتت بدهم متاسفم كه اين را نفهميدی." درست در همان لحظه فكری به ذهنم خطور كرد. از خودم پرسيدم آيا اين همان احساسی نيست كه خداوند نسبت به من و تمامی بندگانش دارد؟! از اينكه شاهد دست و پا زدن و درد ها و رنج‌های ماست آزرده ميشود و ميخواهد مداخله كند و به ما كمك كند و ما را از خطر دور كند اما مقاومت ميكنيم و دست و پا ميزنيم و داد و فرياد سر ميدهيم كه: كه چرا اينقدر ما را مجبور ميکنی كه تغيير كنيم؟ شايد هر كدام از ما مثل همان عنكبوت كوچك هستيم كه تلاش ديگران را برای نجات خودمان تلقی ميكنيم و متوجه نيستيم كه اگر تسليم خدا شده بوديم و اينقدر دست و پا نميزديم تا چند لحظه‌ی ديگر خود را در باغچه اي زيبا مي ديديم. 👤باربارا دی‌آنجلس ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 روزی حضرت موسی به  پروردگار متعال عرض کرد:«دلم می خواهد یکی از آن بندگان خوبت را ببینم.» خطاب آمد:«به صحرا برو.آنجا مردی کشاوزی میکند.او از خوبان درگاه ماست.»حضرت به صحرا آمد و مردی را مشغول به کشاورزی دید.حضرت تعجب کرد که او چگونه به درجه ای رسیده است که خدا می فرماید او از خوبان ماست. از جبرئیل پرسش کرد. جبرئیل عرض کرد:در همین لحظه خداوند او را امتحان میکند ،عکس العمل او را مشاهده کن.بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد. نشست و بیلش را در مقابلش قرار داد و گفت:«مولای من،تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم،حال که تو مرا نابینا می پسندی من نابینایی را بیشتر از بینایی دوست دارم.»حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده است. رو کرد و به آن مرد فرمود:ای مرد،من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.می خواهی دعا کنم خداوند چشمانت را شفا دهد؟مرد گفت:خیر.حضرت فرمود چرا؟گفت:آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست میدارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 عربى بادیه‌نشین نزد پیامبر اکرم آمد و گفت: اى رسول خدا، قیامت چه زمانی برپا می‌شود؟ در این هنگام وقت نماز شد. پیامبر نمازش را خواند و سپس فرمود: «کو آن مردى که از قیامت پرسید؟» مرد گفت: من هستم اى پیامبر خدا؛ حضرت فرمود: «براى قیامت چه فراهم آورده‌اى؟» گفت: به خدا، چیز زیادى از نماز و روزه فراهم نیاورده‌ام، جز آن‌که خدا و پیامبرش را دوست می‌دارم. پیامبر به او فرمود: «انسان با کسى است که دوستش دارد»(۱). همچنین فرموده‌اند: «هرکس، مردمى را به سبب کردارشان دوست بدارد، روز قیامت، در جمع آنان گرد خواهد آمد و مانند آنان محاسبه خواهد شد؛ اگرچه کردارش مانند کردار آنان نباشد»(۲). امام علی فرمود: «هرکه ما را دوست بدارد، در روز قیامت، همراه ما خواهد بود، و اگر شخصى سنگى را دوست بدارد، خداوند، او را با آن، گِرد خواهد آورد»(۳). پ.ن: هر چند محشور شدن همراه انبیاء و اولیاء فواید زیادی دارد اما به معنای قرار گرفتن در جایگاه آنان نمی‌باشد. (علل الشرائع،ج۱ص۱۳۹) (تاریخ بغداد،ج۵ص۴۰۵) (أمالی صدوق،ص۲۰۹) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 پادشاهی نگین انگشتری داشت که می خواست روی آن نقشی ماندگار بگذارد که در روزهای غم افسرده نشود و نا امیدی به سراغش نیاید و به خاطر داشته باشد بعد از هر رنج و دردی، درسی نهفته است و در هنگام شادی که موجب امید و انرژی است، گرفتار غرور نشود و خدا را از یاد نبرد. تمام دانشمندان اندیشیدند اما فکرشان به جایی نرسید تا اینکه یک فرد فقیری آمد و گفت روی نگین فقط یک جمله بنویسید که یادآور هر دو زمان باشد. جمله این بود: این نیز بگذرد! پادشاهی دُر ثمینی داشت بهر انگشتری نگینی داشت خواست نقشی باشدش دو ثمر هر زمان که افکند به نقش نظر گاه شادی نگیردش غفلت گاه اندوه نبایدش محنت هر چه فرزانه بود در ایام کرد اندیشه ای ولی همه خام ژنده پوشی پدید شده آن دم گفت: بنگار« بگذرد این هم» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣دل شکسته ... 🎙 🌺خداوند می فرماید: بنده ی من هر جوری گمان به من داشته باشه من با همون گمانش باهاش برخورد میکنم ! اگر بنده ی من بمن خوش گمان باشه ... حسن ظن داشته باشه باهاش خوب رفتار میکنم ! اگر بنده ای به خدا گمان بد داشته باشه، سوء ظن داشته باشه ...بگه خدا با من کاری نداره ،خدا بامن قهره ... خدا میگه تو که اینجوری هستی چیزی برای تو نمیفرستم ...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏 خلوت لحظه‌هايم را با ياد تو پر میکنم و اميدوارم به لطف خـداوندی‌ات❤️ باشد که به دوستان و عزیزانم دراین شب‌ زیبا نظری ازمهر داشته باشی❤️🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 الهی نگاه خدا❤️ به زندگیتون بباره شبتون بخیر عزیزان🙏 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بامدادت قشنگ 🍃آرزوهایت سپید 🌸آسمانت روشن از جادوی مـاه 🍃شاخه احساس تو از ریشه سبز 🌸کوچه باغ قصه هایت پر صفا 🍃گرد شمع آرزویت شاپرکهای امید 🌸خنده ات بی انتها صبح پنجشنبه تون بخیر🌸 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان روزی مردی خواب عجیبی دید؛ او دید که نزد فرشته ها حضور دارد و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگامِ ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هایی که توسط پیک ها از زمین می رسند را باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. او از فرشته ای پرسید: شما چه کار می کنید؟ فرشته در حالی که نامه ای را باز می کرد گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید : شماها چه کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید : شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد : بسیار ساده ، فقط کافیست بگویند : خدايا شكر. امام صادق علیه السلام: شكرِ نعمت، دوری از گناهان است و كمالِ شكرگزاری انسان، گفتن «الحمدُ للهِ رَبِّ العالَمین» است. 📚بحار، ج ٧١، ص ٤٠ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ ❤️تقدیم به ترک زبانان کانال بهلول عاقل 📚ولی نین تایی عاشق اولوز بعید است اردبیلی باشی و اسم میرزا ولی عدسچی را نشنیده باشی. بیش از دویست سال قبل٬ زمانی که سواد داشتن فقط مختص کارمندان دیوانی بود٬ میرزا ولی که بنکدار عمده ی عدس در بازار اردبیل بود از معدود افرادی بود که علاوه بر مرغوبیت کالا، به درسخواندگی و ادب دانی مشهور بود. میرزا ولی به توصیه و مدد عمویش حاج جعفر آقا، که روحانی روشنفکری بود به مسکو رفته بود و در فاکولته ی مسکو مهندسی کشاورزی را تمام کرده بود.همین بود که موفق به پرورش نوعی عدس ریز شده بود که علاوه بر اردبیل در تمام ایران و اروپا خریدار وطرفدار داشت... ولی دلیل اشتهار میرزا نه عدس هایش بود و نه دانش بی حد و حصر و طبع شعر بی مانندش. ولی در زمان تحصیل در مسکو دلباخته ی همکلاسی گرجی اش شده بود که زنی بلند بالا و بسیار زیبا به نام تاینی بود و این عشق به ازدواجی شورانگیز و مثال زدنی ختم شده بود.تصورش را بکنید در اردبیل آن دوران که زنان محدودیت فراوان داشتند و چیزی به نام عشق در محاق محافظه کاری فرو رفته بود، میرزا ولی مرتب برای همسرش هدایای رنگ به رنگ تهیه می کرد و با گل و شعر و بوسه ستایشش می کرد. دیگر ولی نین تایی عاشیق اولماق(مثل ولی عاشق شدن) ورد زبان جوانها بخصوص دختران شده بود و عشق داشت از حصر در می آمد. در جنگ نفرت؛ این همیشه عشق است که زخمی می شود. زمستان سردی بود.ولی با باری از عدس به گرجستان سفر کرده بود تا هم همسرش را -که به دیدار خانواده رفته بود - بازگرداند و هم عدس های محبوبش را بفروشد غافل از اینکه حالا که به موجب قرارداد گلستان، گرجستان دیگر جزو ایران نبود مقامات آن سامان اجازه نمی دهند تاینی، که شهروند گرجستان محسوب می شود به ایران برگردد.. میرزا ولی خواهش ها کرد اما ماموران مست مرزبانی نه تنها اجازه ندادند بلکه نگاه های چندش آوری هم به تاینی می انداختند و قهقهه می زدند. ناگهان خون به چشمان ولی دوید و با ساطوری که همراه داشت سه مامور را یکی بعد از دیگری به درک فرستاد. اما گلوله های داغ سربازهای دیگر قلبش را درید و خون گرمش عدس ها و برف ها و گل ها را سرخ کرد.. ولی شهید راه عشق شد.چهاردهم فوریه ی ۱۸۱۴... بیش از دو قرن گذشته اما هنوز هم روز بیست وپنجم بهمن هر سال، مردم اردبیل خوراکی از عدس قرمز، که اصطلاحا «مرجمک» نامیده می شود تهیه می کنند و به یاد عشق ولی و تاینی از عشق می گویند. البته این مراسم بعدها از گرجستان به بقیه ی اروپا گسترش پیدا کرد و بعضی اعتقاد دارند که ولنتاین مخفف همان« ولی نین تایی عاشیق اولماق» است... بعضی هم باور دارند که آمیزه ای از ولی اینن تاینی(ولی و تاینی) است. هر چه که باشد ولی با بود و نبود شدنش سنتی عاشقانه به تقویم جهان اضافه کرد. عدس های خون آلوده ی سرخ, نماد عشق و وفاداری و همراهی شده اند. امروز عده ای از نوادگان ولی و تاینی، که بیاد پدربزرگ و عدس هایش فامیلی «مرجمکی» را انتخاب کرده اند هر جای دنیا که باشند, با عشق و لبخند و "مرجمک شورباسی" یاد عشق بزرگ نیای خود را گرامی می دارند.. ولی نین تایی عاشق اولوز (مثل ولی عاشق بشید)❤️ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel