📚خشم و شهوت
روزى #اسكندر مقدونى، نزد #ديوجانس آمد تا با او گفت و گو كند. ديوجانس كه مردى خلوت گزيده و #عارف مسلك بود، اسكندر را آن چنان كه او توقع داشت، #احترام نكرد و وقعى ننهاد. اسكندر از اين برخورد و مواجهه ديوجانس، برآشفت و گفت:
اين چه رفتارى است كه تو با ما دارى ؟ آيا گمان كرده اى كه از ما بى نيازى ؟
-آرى، بى نيازم.
تو را بى نياز نمى بينم.بر #خاك نشسته اى و سقف خانه ات، #آسمان است. از من چيزى بخواه تا تو را بدهم.
-اى #شاه !من دو بنده حلقه به گوش دارم كه آن دو، تو را اميرند. تو #بنده بندگان منى.
آن بندگان تو كه بر من اميرند، چه كسانىاند؟
-خشم و شهوت. من آن دو را رام خود كردهام ؛ حال آن كه آن دو بر تو اميرند و تو را به هر سو كه بخواهند مىكشند. برو آن جا كه تو را فرمان مىبرند؛ نه اين جا كه فرمانبرى زبون و خوارى.
📚 منبع : حكايت پارسايان
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═