هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۸۵۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#چندقلوزایی
#مدیریت_امور_زندگی
#سختیهای_زندگی
#بارداری_خداخواسته
#معرفی_پزشک
#خانواده_دوستدار_فرزند
#قسمت_سوم
خیلی وقتا میشه، خودم از کوره در میرم یا واقعا حوصله ندارم و گرد و خاک حسابی بلند میشه اینجور وقتا هم با هم دست به یکی میکنن... یکم توی تنهایی مشغول میکنم خودمو تا کمی آروم بشم یا یک چرت کوتاه میزنم تا سرحال بشم معمولا وقتایی که دعواشون میکنم وقتی یک زمانی میگذره با محبت و نوازش از دلشون درمیارم و از همدیگه عذرخواهی میکنیم.
من هم سعی کردم توی این مدت کلاسها و حفظ قرآنم رو ادامه بدم حتی خیلی لاک پشتی و آروم.
من اصلا به بچه دیگه فکر هم نمیکردم چون رابطم با همسرم خیلی حساس شده بود و ایشون اصلا نه حوصله بچه رو زیاد داره و خیلی هم توی بزرگ کردن دوقلوها همراهی نکرد البته انصافا اوایل توی کار خونه خیلی کمکم کرد ولی خیلی کم شد البته شغلش هم خیلی پرمشغله هست اما چون توی همسن و سالامون و دوستامون فقط ما بچه داشتیم و اونا هنوز هم بچه دار نیستند و محدودیت های بچه کوچیک همسرم رو که خیلی اهل سفر بود اذیت کرد.
تازه داشت روزهای سخت دوقلوداری تموم میشد و دیگه میشد با وجود بچه ها سفر و گردش بریم که من فهمیدم خداخواسته باردارم، اصلا فکرش را هم نمیکردیم.
شوهرم خیلی ناراحت شد به اصرار فرستاد برم دکتر برای سقط کردن و هر کاری که لازم بود پیگیری میکرد، میگفت هنوز ۴ هفته هستی شکل نگرفته و هزار توجیه ولی اهل این کار ها هم نبودیم یعنی خداروشکر بلد نبودیم، باهم رفتیم پیش دکترم خدا خیرش بده من رو متوجه اشتباهم کرد و سعی کرد آرومم کنه( بهم گفت این بچه رو آوردی لوله هات رو میبندم بعدا فهمیدم فقط واسه آروم کردنم این حرف رو زد و هیچ وقت این کار رو نکرد ) خلاصه تا یک ماه همسرم با من قهر بود، انگار تقصیر من بوده!
شبها تا دیروقت سرکار میرفت حتی تا ۴ ماه بعد هنوز بحث هامون ادامه داشت و من از نظر روحی واقعا شکسته شدم، کار هر روزم گریه بود و دلم برای دختر تو دلیم میسوخت و تنها چیزی که تسکینم میداد تجربه های کانال "دوتا کافی نیست" بود که دلم رو آروم میکرد و گاهی برای همسرم تعریف میکردم که اعتنای چندانی هم نمیکرد.
زمان گذشت و توی دوران بارداریم دوقلوهای کوچولوم خیلی هوامو داشتن. شبها خواب نداشتم و روزها میخوابیدم و اونها اجازه اینو بهم میدادن، خودشون واسه خودشون بستنی و میوه می آوردن میخوردن و من کمک فرشته های خدا رو دیدم نمیدونستن چه خبره من بهشون گفته بودم کمرم درد میکنه، طفلی ها خیلی کم ازم چیزی میخواستن تا من بخوام بلند بشم، خودشون انجام میدادن و من خیلی سنگین بودم و بارداری سختی گذروندم.
دیگه کم کم همسرم قبول کرد فرزند سوم داشتن رو و منم محبتم بهش چندبرابر شده بود به برکت وجود دخترم اما میدونست ازش دلخور هستم و اذیتم کرده... فقط محبت جواب میده محبت کردن بدون انتظار تشکر... خدا کارهارو درست میکنه...
همسرم به واسطه چندین بار خواب دیدن خودش و من فهمید که فرزند سوم ما هدیه هست خدا برامون خواسته بود این بچه تو دامن ما بزرگ بشه... حالا که دخترمون ۴ ماهشه، شده عزیز دردونه باباش و عشق آبجی و داداش... همسر انقدر که سر دخترمون بهم کمک میکنه و حواسش هست و منم مسئولیت هارو انداختم به گردنش واسه دوقلوها کمک نکرد و هر دو هم راضی هستیم ایندفعه نوبت استراحت منه😉
خداروشکر میکنم هروقت بچه هام دارن باهم بازی میکنن و ممنون که دوباره لیاقت مادری را بهم داد. خیلی خوشحالیم اگر چه نگاه جامعه و اطرافیان خوشحال کننده نیست...
لطفا برای سلامتی مادرم به پاس زحمتی که برای دوقلوهام کشیده دعا کنید و خواهش میکنم از مادرهای گروه به نیت مادران فردای کانال و دوستانمون که باردار نمیشن و یا همسرانشون که مخالف فرزندآوری هستن و همه ما به نحوی از دل داغدارشون خبر داریم یک مرتبه سوره حمد بخوانیم.❤️
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
من ۳ تا بچه دارم. دوتا دختر ۶ و ۸ ساله و یه پسر۳ ساله. از یک سالگی پسرم فعالیت کاریمو تو خونه شروع کردم و خیلی پیش اومده خانومایی که یه دونه بچه داشتند، بهم گفتن چجوری میتونی با ۳ تا بچه کار کنی ما با یه بچه داریم شهید میشیم😅
به نظرم اگر زمانمون و درست مدیریت کنیم با ۳ تا بچه که هیچ با ۱۰ تا بچه هم میشه کار کرد. و واقعا از برکت و روزی بچه سومی چه از نظر معنوی چه از نظر مالی، کلی تو زندگیم تغییر ایجاد شده
من دوس دارم چهارمی رو هم بیارم و البته پرقدرت تر هم کار کنم🤛🏻🤜🏻 ولی فعلا همسرم موافق نیستند.
من تازه فهمیدم مادرای تک فرزندی چه سختی رو متحمل میشند چون امسال هر دو دخترم با هم مدرسه میرن و پسرم دائم به من چسبیده، در صورتی که وقتی خواهراش هستن حتی شده چندین ساعت طرف من نیومده و دلم میسوزه که پسرم داره سه سالش میشه و همبازی هم سن خودش و نداره.
در آخر میخواستم به همه خانوما بگم که بچه هیچ وقت مانع رشد ما نمیشه چه بسا که باعث بیشرفتمونم بشه من که اینو به چشم خودم دارم میبینم. ما میتونیم تو خونه و کنار خانواده ی کسب درآمد متناسب با روحیه مون داشته باشیم که هم حالمون باهاش خوب باشه هم به اقتصاد خانواده کمک کنیم✌️🏻
متاسفانه چیزی که این روزا داره وقت مارو هدر میده استفاده نادرست از گوشی و فضای مجازیه، ما هر روز کلی زمان از دست میدیم و خودمون غافلیم که اگر از همین زمان های مرده استفاده کنیم کلی میتونیم تو زندگیمون پیشرفت کنیم.
#مادری
#فرزندآوری
#مدیریت_امور_زندگی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۳۴
#فرزندآوری
#مادری
#اشتغال
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دوتا_کافی_نیست
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_اول
۲۵ ساله بودم و سال آخر مقطع کارشناسی ارشد که ازدواج کردم. با همسرم قبل از ازدواج در مورد بسیاری از مسائل از جمله تحصیل، کار و فرزندآوری صحبت کرده بودیم و به توافق رسیده بودیم. همسرم که خودشون هم فردی تحصیلکرده بودند، با تحصیل و کار من تا جایی که به خانواده لطمه نخورد، موافقت کردند. از طرف دیگر همیشه میگفتند که ما یا بچه نمیاریم، یا پنج تا میاریم!
طبق توافقی که کردیم تا پایان دوره دکترای من به بچه فکر نکردیم. خصوصا که شرایط رشته من به نحوی بود که خیلی از اوقات صبح زود میرفتم آزمایشگاه و تا شب مشغول کار بودم. معمولا هر دو دیر وقت به خانه می آمدیم. البته من سعی میکردم که یک ساعتی زودتر از همسرم به خونه برسم تا بتونم خانه را کمی مرتب کنم و غذا درست کنم.
بعد از اتمام دوره دکترا بلافاصله در یکی از دانشگاه های دولتی شهر تهران به عنوان عضو هیئت علمی مشغول به کار شدم. یک سالی که از کارم گذشت با توکل بر خدا اقدام به بارداری کردیم. به این ترتیب هشت سال بعد از ازدواج فرزند اولمون به دنیا آمد. البته این نسخه ای نیست که بشود برای همه پیچید. به تاخیر انداختن بارداری ممکن است مانع تشخیص مشکلات باروری شود و زمان طلایی درمان از دست برود.
دخترم دو سه روزه بود که باید جواب داوری یک مقاله را می دادم، در حالی که حتی نشستن برایم مشکل بود. شرایط کاری من به نحوی است که نمی توانم واقعا به مرخصی بروم. با وجود اینکه مرخصی زایمان داشتم، دو ماه پس از زایمان به سر کار برگشتم. در اتاقم در دانشگاه تختی را برای بچه گذاشتم و هر روز او را هم با خودم به سر کار می بردم. طبیعتا کار با بچه آن هم در یک محیط علمی راحت نبود. حتی بعضی از اساتید خانم اصلا علاقمند نبودند که این وجه از زندگی شخصی شان در دانشگاه نمود پیدا کند. اما با لطف خدا این دوران با تمام سختی ها و شیرینی هاش به خوبی گذشت. گاهی بچه رو با خودم به جلسه و یا کلاس درس می بردم و او همان طور در آغوشم به خواب می رفت. گاهی هم او را به دانشجوها می سپردم تا کارم تمام شود.
یازده ماه به این منوال گذشت که تصمیم گرفتم دخترم را به مهد دانشگاه ببرم. تجربه مهد، تجربه تلخی بود. جدا شدن از من برای دخترم خیلی سخت بود، ضمن اینکه دایم مریض می شد. بالاخره بعد از حدود شش ماه، از بردن او به مهد منصرف شدم و مسئولیت نگهداری اش را به مادر و مادر همسرم سپردم.
دخترم دو ساله بود که مجددا باردار شدم. ماه های آخر بارداری را کمتر سر کار رفتم و کارهای دانشگاه را بیشتر در منزل انجام می دادم و از این فرصت استفاده کردم تا مجددا خودم از دخترم مراقبت کنم. چند ماه پس از تولد فرزند دومم، همه گیری کرونا پیش آمد و کارها و کلاس های ما هم به حالت مجازی درآمد. این فرصت، فرصت خیلی خوبی بود تا بتوانم در کنار بچه ها باشم و در منزل به امور دانشگاه برسم.
باز هم پس از دو سالگی فرزند دومم لطف خدا شامل حالمون شد و فرزند سومم را باردار شدم. بارداری با وجود دو فرزند کوچک، در شرایط کرونا که از هیچکس حتی اقوام نزدیک هم نمی توانستیم کمک بگیریم، راحت نبود. به خصوص که همچنان باید به فعالیت های آموزشی و پژوهشی خودم هم ادامه می دادم چون دانشگاه ما یکی از دانشگاههای خوب سطح کشور هست و به هیچ عنوان کم کاری را از کسی نمی پذیرند. با این وجود لطف خدا و حمایت های همسرم باعث شد که بتوانم تا حدی مشکلات را پشت سر بگذارم.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
تجربه_من ۹۳۴
#فرزندآوری
#مادری
#اشتغال
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دوتا_کافی_نیست
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_دوم
با توجه به شرایطی که دارم، من هیچ وقت نتونستم برنامه روتین داشته باشم. حتی در مورد سر کار رفتن و یا انجام امور مربوط به بچهها. با توجه به پشتهمبودن بچهها و شاغل بودن خودم، داشتن برنامه منظم برام خیلی سخت هست. سعی میکنم برنامهریزی شناور داشته باشم و از هر فرصتی که به دست میارم استفاده کنم. این کار خیلی از من انرژی میگیره چون دائما در حال برنامهریزی روزانه و لحظهای هستم اما کاراییاش برایم بیشتر بوده.
کارهای خونه رو روی یک کاغذ مینویسم و روی یخچال میزنم تا یادم نره چه کارهایی باید انجام دهم. کارهای مربوط به دانشگاه رو هم در یک اپلیکیشن مدیریت پروژه ثبت میکنم. اولویتم خانوادم هست و سعی میکنم برنامهام رو به نحوی بچینم که کمترین آسیب رو بچهها از عدم حضورم ببینند.
الحمدلله شرایط کاریم منعطف هست. لازم نیست حتما یک ساعت مشخصی کارت بزنم و ۸ ساعت تمام سر کار بمونم. اگر این طور بود حتما به کارم ادامه نمیدادم، چون با شرایط خانوادگی و بچهداری این مدل کار کردن خیلی سازگار نیست. در محل کار سعی میکنم تا جایی که میتونم تمرکز داشته باشم و اتلاف وقت نداشته باشم. مقدار کاری هم که میکنم را یادداشت میکنم و در پایان ماه حساب میکنم که چه مقدار کار کردم و بقیه حقوقم رو برمیگردونم تا مدیون بیت المال نباشم. البته این در حالیه که سعی میکنم کار روی زمین موندهای هم نداشته باشم.
فرصت بعد از نماز صبح تا بیرون رفتن از خانه یا بیدار شدن بچهها خیلی برکت داره. یا برای انجام امور دانشگاه صرف میکنم و یا انجام امور خانه. سعی میکنم در فضای مجازی هم حضور حداقلی داشته باشم چون هم ذهن رو پریشان میکنه و هم وقت رو از بین میبره. تلاشم اینه که بچهها رو به محیطهای مذهبی ببرم و در تربیت شون از حضرت زهرا و فرزندان بزرگوارش مدد بگیرم.
الحمدلله چند ماهی هم هست که هیئت دوستانه راه انداختیم و ماهی یک بار در منزلمون هیئت داریم.
در همه امور سعی میکنم به خدا توکل کنم و از خدا کمک بخواهم. الحمدلله تا به امروز هم خدا تنهام نگذاشته و تونستم در هر دو جبهه خانواده و جامعه حضور قابل قبول (و نه ایده آل) داشته باشم. کار ما خیلی سنگین هست و توقعی که ازمون میره زیاده اما خدا رو شکر همیشه خدا برام جوری امور رو پیش برده که باورم نشده (در این سالها مقالات پژوهشی زیادی چاپ کردم و دو تا جایزه پژوهشی ملی بردم).
الان هم به لطف خدا فرزند چهارم رو باردار هستم، در حالی که ۴۱ ساله هستم و فرزند سومم تازه دو سالش تموم شده.
قبل از اینکه برای بارداری چهارم تصمیم بگیرم، خیلی نگران بودم. ته دلم می ترسیدم که از پس کارها برنیایم، کارهای دانشگاه بمونه و انجام این همه مسئولیت در توانم نباشه. به ویژه که به تازگی معاون پژوهشی مرکزمون شدم، دو تا دانشجوی دکترا دارم و کلی پروژه که داریم روشون کار میکنیم. اما به خودم گفتم مگر تا اینجای راه رو من به تنهایی اومدم که از اینجا به بعد میخوام روی تواناییهای خودم حساب کنم. واقعا همش لطف خدا و رزق و روزی مادی و معنوی بچهها بوده.
از همه اعضای گروه التماس دعای ویژه در این روزها و شبهای بابرکت دارم و امیدوارم امام زمان این تلاشهای حداقلی رو از ما مادران این سرزمین بپذیرد و فرزندانمان را به سربازی قبول کند.
این مطلب را نوشتم که بگویم می توان همزمان با کار و تحصیل، بچه داری و خانه داری هم کرد. گرچه احتمالا ایجاد تعادل بین کار و زندگی، مشکل است و همه کارها هم به صورت ایده آل انجام نمی شود، اما با توکل به خدا، سخت کوشی و کم کردن توقعات امکان پذیر است. حمایت همسر، اطرافیان و مسئولین در محیط کار در این زمینه خیلی مهم است.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_اول
من خودم ۲۷ سال و ۹ ماهمه😊☺️ مادر سه تا فسقلم که چهارمیشم تو راهه(و امسال که سال اژدهاس به دنیا میاد🙈🙈🙈) همون غول مرحله آخر😅🤣
شنگول که ۶ سال و نمیشه پسره. منگول دختره که بهمن میشه ۵ سالش. حبه ی انگورمم دختره ۳ سالشه.
امسال که بچه کلاس اولی داریم برناممون کلا متحول شده و آااااادم شدیم😁😆صبح ساعت ۶ پا میشم صبحانه آماده میکنم، اگر لازم باشه لباسای همسر و پیرهن مردونه ی فسقلمو اتو میزنم😇 بعدش پروژه ی بیدار کردنش با ماچ و بوس و ماساژ و فرایند التماس صبحانه خوردن و غذا ریختن تو ظرف غذاش و دنبالش دویدن تا یه لباس تنش کنم☺️💀💀
پدر گرامی هم که تو تمام این مراحل تازه از صبحانه خوردن فارغ شدن😄😄
بعدش پسرم حاضره تو چارچوب در، بهش میگم برو پایین تا ریموتو بزنی در باز بشه، بابا میاد(که تازه همسرم لباس میپوشن. وضو میگیرن، فرااااایند جوراب پا کردن، و دوسسسساعت دنبال موبایل و سوئیچ و کلید خونه گشتن. و من همچنان در حال نگاه کردن منتظر موندن و چه بسیار علف هایی که زیر پای پسرکم تو پارکینگ سبز شدن.
و در آخر هم دکمه ی آسانسور و دو ساعت بالا اومدنش، همزمان سه ساعت ونیم پروژه ی شانه کردن مو و عطر زدن جلو آیینه و بالاخره رفتن بیرون از منزل همسر همانا و دو ثانیه بعد به صورت خودکار درو بازکردن من همانا. میدونم یه چیزی جا گذاشته(لپ تاپ گرامی یا هندزفری یا سوئیچ یا موبایل )😁
سید محمدحسینم که داره از پایین شعر میخونه صداش میاد بالا😃😆
و میرسه به شادی کردن من از اینکه با وجود این همه سرو صدا، حنانه سادات و فاطمه سادات، به صورت خوابالو تو راهرو ظاهر نشدن...
دیگه به هیچی دسسسسست نمیزنم میپرم رو تخت میخوابم چون اگر خوابم نیاد هیچ وقت یه همچین فرصت خوب و رختخواب گرم و نرم و سکوت رو ول نمیکنم برم کارای خونه انجام بدم😘🤓😎😎
چون میدونم از یه ساعت بعد شرووووع میشه. کم کم از ساعت ۸ و نیم فاطمه سادات(حبه انگور) میشینه کنارم به صورت خوابالو میگه مامان پاشو گشممه و هزیون گفتن من که بهش میگم جلوته بردار. هی اونم میگه چیرو؟میگم لقمتو دیگه. چایی رو نریزی. بچمم باور میکنه یه ساعت فکر میکنه بعد میگه توش؟(کوش) و اصرارهای من که واااا کوری مگه؟اون بدبختم هی تو رختخواب میگرده 🤣🤣🤣🤣
آخرش یوهو میگه جیش دارم و من باز به صورت ناخودآگاه مثل فنر از جا میپرم و در حالی که کمرم گرفته. دیسکم زده بیرون. شکمم قلمبس نمیذاره درست بشینم، پا میشم لنگ لنگ میبرمش دستشویی😄
بعدش میریم تو پذیرایی تلویزیون روشن میکنم، صبحانه آماده میکنم تامیام بپرم رومبل بخوابم حنانه سادات که ۵ سالشه با لبخند خاصصصصص و سرحال تو راهرو پیداش میشه که میخوام قررررربونش برم، منم سرحال میکنه و برای اونم چایی میریزم.
بعدش دوباره حال جمع و جور ندارم(قبلا اینطور نبودم انصافا با وجود این سه تا خونه ام برق میزد ولی الان چون باردارم تنبل شدم، حوصله هیچ کاری ندارم و خودمم ازین تنبلی اذیتم) میرم رو مبل دراز میکشم. اینام خودشون باهم بازی میکنن و من خواااابم میبره تا ساعت ده ونیم. بعد بلند میشم کم کم. برنامه هام لود میشه و شروع به کارهای خونه تا ساعت ۱۲، که ناهار میذارم(دوساعتم پروژه ی حالا چی بپزم دارم) بعد ادامه ی کارها تاساعت دو که ناهار حاضره و همسر میان و ناهار میخوریم.
یک ربع به سه هم همسر میرن دنبال محمدحسین. تا ساعتی ک بیاد ادامه ی کار ها و گاهی تلفن حرف زدن. و وقتی محمدحسین میاد، جنس بازی دخترا هم فرق میکنه. و از خاله بازی میره تو تیراندازی(که معمولا هم من و بابا دشمنیم)😅
طبق معمول تا یک ساعت لباس مدرسه درنمیاد به هیچ عنوان، بعدشم هرکدوم ی طرف🙂🙃 دیگه میشه وقت خوراکی آوردن و جمع و جورای بعد از اون که خودتون میدونین. 😄
اگرم خریدی چیزی داشته باشیم باید بین ساعتای ۶ تا ۸ بریم که ۹ بچه ها بخوابن.
حدود ۸ و نیم شامم حاضره و کسی هم قبلش حق خوابیدن نداره(اگرم من بذارم اونا نمیخوابن😆) ساعت ۹ دیگه شام خوردیم و پروژه ی مسواک و دستشویی. محمدحسینم بچم دیگه هلاکه تو درو دیواره معمولا یه گوشه خوابش میبره🤩🤩😎
ولی بعدش برنامه ی خوابوندن دخترا که بستگی به میزان فعالیتشون در طول روز داره. گاهی بیهوش میشن زود و گاهی هم یکساعت بعد میخوابن...
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_دوم
نکته۱: قانون گذاشتم هرکی ساعت ده بخوابه قصه میگم. بعد از ده قصه نداریم. زودتر از ده دوتا قصه داریم.
نکته۲:در طول روز اگه خسته بشم بچه هارو میفرستم تو پارکینگ ،دوچرخه سواری که معمولا ده دقیقه بعد بالان🙄🙄
نکته ۳: آقامون معمولا خونه هستن ولی کار کامپیوتری و موبایلی دارن برای همین کااااملا دست تنهام. مادرم دور هستن، خواهر ندارم😥 زن داداشم نزدیکه که اونم دوتا فسقل شیطون داره گاهی من میرم کمکش😎😁😁😅😅😅
نکته۴: هنوز موفق نشدم گرفتن خدمتکار برای کار خونه رو تو ذهن همسر جا بندازم💀💀💀برای همین همههههههی کارهای خونه رو خودم میکنم. هرجا درمونده میشم به خدا میگم خدایا فرشته هاتو بفرست کمکم و وااااااقعا کارهام به صورت معجزه واری سریع پیش میره🤲🤲👍
نکته ۵: معمولا در حین کارهای خونه برای خودم زیارت آل یس و عاشورا پخش میکنم و همین شاااارژم میکنه. اغلب تو فرصتایی که بچه ها خوابن تو فیلیمو با همسر، فیلم و سریال میبینیم و چیپس و ماست میخوریم.
نکته ۶: از بعد ازدواجم ورزش دوست دارم و برنامه هارو دنبال میکنم و سعی میکنم اینطوری اوقات فراغت داشته باشم. هر از چند گاهی هم نقاشی روی پارچه انجام میدم. معرق هم حدود ۱۵ ساله انجام میدم ولی ازبعد بچه ها کم تر انجام میدم چون خطرناکه و ظریف کاری زیاد داره و ممکنه با یه حرکتشون حاصل چندروز زحمتم به باد بره.
نکته۷: سعی داشتم باشگاه برم که از خونه بیام بیرون ولی باردار شدم و نقشه هام بهم ریخت. شما بگین غیر از باشگاه و شنا و کلاس(گلدوزی و خیاطی که بلدم) چه کلاس هایی خطر نداره برای بارداری و میتونم برم؟ البته نقاشی هم دوست دارم ثبت نام کنم ولی هنوز فرصت نکردم.
نکته ۸: چالش بعدی زندگی من، اومدن فسقل جدیدمه که موندم چطور از دست اینا زنده بمونه🙈😝 البته انصافا بچه هام حرف گوش کن و آرومن. تصمیم گرفتم بدمش دوتا دخترا بزرگش کنن😚🤪🤪من برم پینت بال بازی کنم😎😎😎
از همه ی این حرفا گذشته ،کلا بچه ها فرشته های معصومی هستن که اومدن بگن دنیا غیر از لذت هاش، سختی های دیگم داره که اونو با بهشت متمایز میکنه. 😄💀💀
و فکرهای کلیشه ای و رویایی مرتبی و برق زدن خونه، آرامش، سکوت، (یه لیوان شیرکاکایو با یه قاچ کیک که فقط مال خودته، نه یه دست کوچولو که یوهو پیداش میشه و میگه مال منو داری میخوری؟😄🤪😡😅😢😆)
فقط مال توکتاباس و عروس دومادا😊
این اژدهای دوست داشتنی و خوشگل خودشون معنای دقیق آرامشن، که وقتی نباشن یا خوابن، یه چیزی کمه. وقتی داری شوکولات یا شیر کاکائو رو میخوری بدون اونا از گلوت پایین نمیره.
وقتی خونه مرتبه، یه بیا منو بهم بزن خاصی تو سکوت وسایل خونه هست.☺️😊😇
اگه نباشن زندگی یکنواخت و بی روحه. بدون شیرین زبونیای معصومانه و سوالایی که تا حالا به فکر خودت نرسیده، فقط و فقط منطق بی خاصیت بزرگتر ها میمونه.
وقتی خوابن، با این دستای کوچولو و چهره معصوم و خوشگلشون، به عقل جن هم نمیرسه که این وضع خونه زیر سر ایناس. فقط و فقط بمب هیروشیما میتونه باشه. اینا که کاری نکردن😇😇😇😆😃😃😃
اینا معنای آرامشن نه چیز دیگه...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من تو بارداری اولم تو سن ۲۶ سالگی متوجه شدم سنگ کیسه صفرا دارم. با یه جستجو به چند تا راهکار ساده رسیدم.
آسون ترینش برای من پرهیز از خودن غذاهای چرب و زرده تخم مرغ بود، رعایت اداب آب خودن مثل اینکه وسط غذا یا بعد از غذا آب نخوریم یا آب یخ نخوریم و درمان هم اینکه شربت سکنجبین خوردم روزی دو سه لیوان کمی خنک، با ترکیب ۲واحد عسل ۲واحد عرق نعنا و ۱ واحد سرکه طبیعی و بعد از زایمان که پیگیر شدم گفتن اون قدر ریز شده که نیازی به پیگیری نداره و تو این ۷سال هم هر وقت اخلاقم تند شده یا پشتم درد گرفته حدس زدم که غلبه صفرا دارم و با یه هفته سکنجبین خوردن درست شده الحمدلله
یکی دیگه از درمانها استفاده از روغن زیتون و زیتون هست. ولی در نهایت توصیه میکنم حتما زیر نظر طبیب سنتی حاذق و معتبر باشید. عمل هم بخواید بکنید موقع عمل و دوره نقاهت نمیتونید، شیر بدید احتمالا باید مراقب باشید شیرتون خشک نشه.
و اما در مورد خانمی که گفته بودن ۳ فرزند دارن با فاصله ی سنی کم، بچه های منم ۶و۴و۲ساله هستن و الحمدلله چهارمی تو راهه
1⃣ به خودت حق بده، خودتو درک کن و اینکه دنبال راهکار بودن قدم خیلی خوبیه
2⃣ از چیزایی که خودم دارم میبینم رو اعصابم تاثیر داره کم خونی شدیدم هست، باید به خودمون برسیم این خیلی مهمه
3⃣ بخشیش از نظر ذهنی رو خودمون کار کنیم، که درسته بچه بزرگم ۶ سالشه ولی هنوز بچه ست، تک فرزندها هنوز دارن لی لی به لالای بچه ۶ساله شون میذارن ولی بچه ۶ساله من تو ذهن من از ۲سالگیش باید فهم و درک و رفتار بزرگتری داشته باشن، میخوام بگم حق بدیم بهشون درکشون کنیم، توقع مونو در حد سن و شرایطشون تنظیم کنیم
4⃣ دعوای بچه ها کااااملا طبیعیه و تو همین دعواها دارن بزرگ میشن و رشد میکنن و راه کنار اومدن با نظرات مخالف، راه هماهنگ کردن دیگری باخود یا برعکس شو یاد میگیرن، راه تعامل با دنیای بیرونو یاد میگیرن، یه راه حل اینه که ببرید سمت بازیهایی که هر ۳ بلدن، بشینین یه جا، نوبتی چشماشونو ببندین قایم باشک بازی کنن و یکم هیجان بدین به بازی شون، پسر ۲ساله من وارد فاز بازی هایی مثل خاله بازی هم شده، یا قطار بازی، یا گاهی با یه کار دستی ساده مثل بعضی اوریگامی ها دو سه روز مشغول میشن، اون روز با نی یه کرم ابریشم متحرک درست کردم در کمتر از ۱ دقیقه و واقعا دو روز کاملا مشغولش بودن
5⃣ در مورد بازی پدر هم سخت نگیرین بذارین مدل خودشون بازی کنن، حتی اگه خطرناک یا مسخره بود، بازیهای ابتکاری، مهم اینه کنار هم باشن و بخندن و خوش بگذره به هر۴تاشون، لازم نیست حتما نیم ساعت طول بکشه گاهی ممکنه ۵دقیقه بازی کنن ولی ده دقیقه از باحال بودنش برا هم تعریف کنن، ولی مهمه که هر بار بازی کردن تشکر کنین و نقاط قوت رو بگین و بارها با بچه ها از اون بازی حرف بزنین، حتی شاید بازی نباشه و یه قلقلک ساده دو طرفه پدر و فرزندی باشه و کلی بخندن. میخوام بگم مهمه که همون بازی کوتاه رو اونقدر بزرگش کنین که همسرتون انگیزه بیشتر بگیرن برای بازی های بعدی
6⃣ بچه های من بعد از ۴سال تقریبا یا بعد از ظهر نمیخوابن یا خیلی کم، گاهی که کوچیکا هر دو خوابن از بزرگه برای بعضی کارها کمک بگیرین و اون حس شیرین بزرگ شدنو بهش بدین مثل آب کشیدن ظرفهای کوچیک در کنار خودتون یا پاک کردن حبوبات یا هر چی که بنظرتون از پسش بر میاد یا حتی دو نفره نقاشی بکشین
7⃣ معمولا ماها وقتی برای خودمون نداریم که تنهای تنها باشیم یا خرید بریم ولی حداقل همون ماهی یه بار که دکتر میرین اگه میتونین جوری تنظیم کنین یه ساعت زودتر برین امامزاده ای ، دیدن دوست حال خوب کنی چیزی که انرژی بده بهتون، یا صبح زود یا عصر یه پیاده روی کوچولوی تنهایی، یا یه نون پنیر خوردن تو پارک که بچه ها هم بتونن یکم بازی کنن حال و هوای آدمو عوض میکنه. یا بعضی شبا بعد از خواب بچه ها یه گپ زدن و فیلم دیدنو تخمه خوردن با همسر آرامش بخشه
8⃣ و یه نکته دیگه که بچه ها بعد از سالگی به تعامل با بیرون نیاز دارن، زیادی خونه باشن حوصله شون سر میره. مثلا اینکه مسجد بره یا باشگاه بره این تو اخلاقشون خیلی تاثیر مثبتی میذاره
نکته مهم آخر اینکه همیشه متوسل بشید به یکی از ائمه... یا امام زمان به عشق شما من دارم با فاصله کم بچه میارم و همیشه تو تربیتشون کم میارم، خودتون کمک کنین، تربیتشونو به عهده بگیرین و منم کنار این بچه های معصوم رشد بدین، این حرف زدن با امام زمان عج هم معجزه میکنه
🥇و در پایان، خدا قوت دلاور، ما شاء الله مامان پر انرژی، با همت، شجاع و توانمند، کاری که داری میکنی خییییلی ها به بهانه های مختلف ازش شونه خالی میکنن ولی شما پای کار امامت موندی، به وجود شیر زنانی چون شما افتخار میکنم
#چند_فرزندی
#مدیریت_امور_زندگی
#سنگ_کیسه_صفرا
#نکات_کاربردی
#سوال_مخاطبین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ تحصیل در کنار مدیریت امور زندگی...
من اوایل تمام وقت درس میخوندم یعنی صبح و عصر کلاس داشتم. وقتی بچه ها به دنیا اومدن کلاسها رو محدود کردم به صبح و البته تا دو سالگی هر دو مرخصی گرفتم که دوران شیردهی پیش خودم باشن.
چند سالی هم هست که بخاطر این شهر و اون شهر شدن، غیرحضوری کردم که البته خیلی سخت تره. چون کتاب و سی دی های درسی وقتی برام ارسال میشه، من باید تمام سی دی ها رو با کتابها تطبیق بدم و بخونم. خیلی سخته و وقت گیر. اما شدنی...
برنامه م هم اینطوره که وقتی همسر و بچه هام شب خوابیدن، حدود ساعت یک نیمه شب که سکوت برقراره تا سه درس میخونم. بعد یکی دو ساعت میخوابم و بعد نماز صبح هم دیگه نمیخوابم. به کار خونه و رد کردن خانواده به محل کار و بچه ها در ایام مدرسه مشغول میشم، اگر تدریس نداشته باشم بازم تا ظهر که برگردن، وقت های خالی درس میخونم. دو سه ساعتی هم عصر میخوابم. یعنی به کم خوابی عادت کردم، حدود ۵ تا ۶ ساعت در شبانه روز. مشکلی هم نیست. عادت کردم و کاملا سرحالم.
به دوستان علاقمند به تحصیل هم توصیه میکنم در نبود همسر و بچه ها یا وقتی خوابن، برا درس خوندن استفاده کنن و ساعات خونه رو به اونها اختصاص بدن. مخصوصا همسر باید احساس کنه برای زن اولویت خونه و زندگیه، تا با زن همکاری کنه برای درس خوندن، وگرنه اگر مرد مخالف باشه، یا زن خسته بشه از کلاس و درس و توی خونه به خودش و زندگی نرسه، نه اون زندگی خیری داره و نه اون درس.
راز موفقیت به نظر من تلاش و برنامه ریزیه، اینکه از خوابت یه حدی بزنی، از مهمونی های زائد، بازار رفتن و گشتن های الکی که خانوما عادت دارن، ساعت ها مشغول تلفن های غیر ضروری شدن و... باید گذشت چون کلی از وقت ما رو میگیرن، تازه اگر در کنارش گناهی انجام نشه.
ممکنه بعضی جاها کم بیارین یا خسته بشین اما درس و بحث رو ترک نکنین که یه مادری که تحصیل کرده باشه یا طلبه، روی نحوه فکر و تربیت کردنش بسیار تاثیر گذار هستش.
ان شاالله که سرباز امام زمان عج تربیت کنیم.
#فرزندآوری
#تحصیل
#مدیریت_امور_زندگی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#فرزندآوری
#ضعف_جسمانی
#تغذیه_سالم
#افسردگی_زایمان
#مدیریت_امور_زندگی
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
مامانای عزیز شما چه یک بچه داشته باشید چه ۶ تا، باید جون داشته باشید وگرنه از پس مدیریت خونه زندگی بر نمییاید. منم آدم ضعیفی نبودم و حتی در مقایسه با همکلاسیهام قوی محسوب میشدم. اما بارداری، یک واقعه مهم برای بدنه و یک انسان داره از وجود مادر تغذیه میکنه و بلافاصله بعدش شیردهی نیاز به قوی بودن مادر داره.
من تو بارداری اول به شدت ضعف میکردم درد پا داشتم و متوجه شدم سطح ویتامین دی ۳ بسیار پایینی دارم. که برای جبرانش چند ماه آمپول میزدم. بعد تولد پسرم اونقدر درد مفاصل داشتم که برای بلند کردن نوزادم باید آتل میبستم! و دچار افسردگی بعد از زایمان شدم.
دو سال و نیم بعد دخترم به دنیا اومد سر دخترم وضعم بهتر بود ولی همچنان موقع شیردهی ضعف شدید میکردم و افسردگی بعد از زایمانم اونقدر شدید شد که مجبور به مصرف دارو شدم.
علت بسیاری از بیحوصلگیها، زودرنجی، کمصبری و غرغر کردنها ضعف بدنه.
برای درد مفاصل سویق کامل و برای ضعف عمومی سویق گندم رو به پیشنهاد یکی از آشنایان مصرف کردم و عالی بود. (سویق رو از عطاری میشه تهیه کرد.) با سویق گندم من تونستم تو شیردهی هم روزه بگیرم.
بعد یه دوره مصرف روغن زیتون فهمیدم علت اینکه بدنم زود خالی میکنه روغن بده. روغن زیتون و کره محلی و روغن زرد گاوی رو جایگزین روغن مایع کردم.
پنیر رو از صبحانه حذف و تخم مرغ و ارده رو جایگزین کردم. خوردن پنیر رو همراه گردو به عصرانه موکول کردم. نمک یددار رو کنار گذاشتیم و سنگ نمک آسیاب شده رو جایگزین کردیم.
من و همسر به شدت شیرینی دوست داریم خصوصا خامهای. به همین دلیل اصلا نمیذارم شیرینی بیاد تو خونهمون مگر در مناسبتها و جشنها. نوشابه شاید سالی یکی دو بار یا تو مهمونیها.
با همین تدابیر الحمدلله سر بارداری سومم خیلی راحت بودم نه ضعف داشتم نه درد مفاصل با اینکه هم کارهای خونه چند برابر شده بود هم سنم بالاتر رفته بود و با خوردن خرما بلافاصله بعد از زایمان و ادامه دادن تا سه ماه اصلا دچار افسردگی نشدم. و کاچی که مامانم با روغن زرد بعد از زایمان برام درست میکرد رو تا سه ماه ادامه دادم. الان هم که شیر میدم اصلا شیرم کم نمیشه و ضعف ندارم.
کلا هر چی مامانا میگن بخورید حتما بخورید و نگید اه بو میده یا نمیتونم!
بچه اول من به شدت دل درد داشت چون از آبمیوه مصنوعی تا شیر و هر غذای سردی رو میخوردم ولی سر دو تای بعدی که رعایت کردم دل درد و شب بیداریشون به حداقل رسید.
شاید اینطور به نظر بیاد که سبک غذایی سالم خیلی گرون میشه. ولی من به شدت مخالفم. مگه شیرینی، نوشابه و تنقلات ارزونه؟ با پول یک کیلو شیرینی خامهای میشه شیره انگور یا عسل خرید. به جای نوشابه میشه شربت سکنجبین گرفت. پول یک کیلو چیپس با یک کیلو مغز بادام برابری میکنه ولی چون تنقلات رو کم کم میخریم پولش به چشم نمییاد.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۷۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_اول
من سال ۹۳ ازدواج کردم و الان سه بچه دارم، یه دختر نه ساله، یک پسر سه ساله و یک دختر یک ساله و خیلیییییی مشتاقم که هنوز خدا توفیق به بنده بده و بازم نی نی دارشیم برای بار چهارپنجم ششم و... 😍😍😅😅
ولی یه چیزی که هست اینه که من یک ماه بعد ازدواجم باردار شدم و خدا گل دخترمو بهمون داد ولی بخاطر یه سری شرایط که از دست خودم تا مقداری چیزی برنمیومد باعث شد تا شش سال بعدش بچه دار نشم و دخترم خیلی بابت تنهاییش هنوز که هنوزه ضربه بخوره به طوری که هروقت من بچه ای میبینم که از دوسالگی بزرگتره و مادرو پدرش قصد بچه دار شدن به دلایلی مثل اینکه بچم خیلی بهم وابسته س، نمیتونم یکی دیگه بیارم یا بخاطر شرایط اقتصادی یا اینکه بچم خیلی فضوله چطور یکی دیگه بیارم ملتمسانههههه ازشون میخوام که اشتباه منو تکرار نکن.
واقعااااا تک فززندی به بچه آسیب های زیادی وارد میکنه، خلقیات بدی درونش ایجاد میشه که دست خودش نیست، بنظرم همچین بچه هایی خیلی مظلومننننن خیلیییی چون حقشون نیست تنها باشن ولی نمیتوننن شرایطو تغییر بدن تا از تنهایی دربیان.
خلاصه من بعد شش سال خدا پسرم رو بهمون داد و بعد دوسال دختر دومم رو خدا بمون عطا کرد.
منتها اون موقع که من بعد یک ماه باردار شدم بهم گفتن چرا انقد زود میذاشتین کمی باهم خوش میگذروندین، عجله تون چی بود، بعد شش سال باز مدام بقیه میگفتن پس چرا بعدی رو نمیاری، بعد که پسرم بدنیا اومد، نخواستم اشتباهی که سر دختر اولم کردم و فاصله بین شون افتاد دوباره تکرار بشه و خدا لطف کرد و زود باردار شدم و وقتی پسرم یازده روز مونده به تولد دو سالگیش در سالگرد عروسیمون خدا دختر دوممو بهمون هدیه داد.
اصلا بچه های سوم به بعد عجیبن نه که اولی و دومی عزیز نباشن، نهههه ولی سومی به بعد هم برای مادر هم پدر هم خواهر و برادر خودشون کلی شادی میارن، اونوقت آدم قدر بچه رو بیشتر میدونه اما از اون موقع به بعد خیلی جاها که میرفتم خب طبیعی بود پسرم بازیگوشی میکرد خیلیا درک نمیکردن وپشت سرم یا جلوی خودم کلی نقد میکردن که آدم وقتی نمیتونه بچه ها رو نگه داری کنه چرا انقد باید پشت سرهم بیاره، آدم خوبه به فکر بچه ها باشه، به فکر آینده شون تو این شرایط اقتصادی و هزارتا بهونه ی دیگه یا یه وقتایی داشتم به دختر کوچیکم شیر میدادم، پسرم سمت کار خطرناکی میرفت، گاهی از یکی از اطرافیان درخواست میکردم که جلوشو بگیره، بعد متوجه پچ پچ بعضیا میشدم، اینکه تو که نمیتونی همزمان مراقب دوتا بچه باشی چرا با این فاصله بچه آوردی؟
دلم میخواد به همچین افرادی بگم خیلیا هستن یه دونه بچه بیشتر ندارن باز کلی کمک میگیرن از مادرو خواهر... برای نگهداری بچه شون، حالا من یه لحظه کمک خواستم چرا اینطور قضاوت میکنین!
خیلی ها رو دیدم که مثلا وقتی میخوان یه سری جاها برن، بچه شونو پیش مادرو خواهرشون میذارن ولی وقتی من یکی دوبار از خواهرم میخوام بچمو عوض کنه که هم کمکم باشه، هم خود خواهرم خیلی دوس داره این کارو، اون شخص انتقاد میکنه که تو چرا از خواهرت کمک میگیری خواهرت تو رودروایسی باتو اینو پذیرفته خوب بچه پشت هم نیار که اینجور نشه.
خلاصه ی کلام اینکه آدم زود بچه بیاره دیر بیاره پشت سرهم بیاره با فاصله بیاره در هررررر صورت مورد انتقاد قرار میگیره و حرف مردم هست. پس آدم خودش باید با خودش و شرایط موجودش کنار بیاد و شاکر خدا باشه تا این حرفا کمترین اثر رو روش بذاره و اینکه از خدا بخواییم تا بهمون کمک کنه کار درستو انجام بدیم نه اون چیزی که مردم ازمون میخوان، این مردم میخواد غریبه ها باشن یا نزدیکترین افراد به آدم، البته من افراد زیادی هم اطرافم بود که تشویقم میکردن و کمک حالم بودن از جمله خواهرهام هم عروسهام(ما ب جاری میگیم هم عروس) و واقعا دعاشون میکنم و درکل خانواده ی خودم و شوهرم
من همیشه به همسرم میگم باید خیلییییییی از خدا طلب بخشش کنیم، بابت اینکه دختر اولمون شش سال تنهایی کشید ولی زیبایی ماجرا اینه که از اونجایی که دخترا از همون بچگی مادری کردن تو ذاتشونه به توصیه ی مادرم خدا حفظشون کنه که همچین توصیه مهمی بهم کردن که هیچ نترس، حالا که دختر بزرگترت دوست داره بزرگی کنه برا بچه ها درباره خواهرو برادرش مسئولیت بهش بده بخاطر همین، خیلی جاها از دخترم کمک میخواستم برا خواهر و برادرش و به چشم دیدم که چقدر حس خوبی داره.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۷۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_دوم
و زیبایی دیگه ی مطلب اینه که دوتا بچه ی دیگم که پشت سر هم هستن، الان پسرم سه ساله و دخترم یک سال شون شده و هم بازی شدن خیلیییییییییییی لحظات بامزه ای بینشون در جریانه به طوری که دلم میخواد کل روز بشینم و کارای اونا رو ببینم، دعوا کردنشون، بازی کردناشون مراقبت کردن پسرم از خواهر کوچکترش و حمایتتتتت فراوونش و یا تقلید کردن دخترم از فضولی های برادرش، یعنیییی به جرات میگم من تو بهشتم تو این شرایط و نکته ی مهم اینکه سعی میکنم اصلااااا وارد بازی و دعواشون نشم و خیلی نامحسوس حواسم بهشون باشه تا ان شالله صمیمت شون تا بزرگی ادامه پیدا کنه.
دختر اولم بخاطر فاصله ی زیادش با پسرم گاهی زیاد باهم تنش دارن ولی اگر من ورود نکنم بعد از مدتی، دعواشون تموم میشه و به بازی تبدیل میشه ولی اگر وارد شدم و از یکیشون دفاع کردم قهرشون طولانی میشه حتی شده گاهی به زد و خورد رسیده ولی تا جایی که خطرناک نباشه خودمو به ندیدن میزنم🥴
آخه اوایل اشتباه کردم، طرف پسرمو میگرفتم و به دخترم میگفتم تو بزرگتری تو باید رعایت کنی، این باعث میشد بین شون بیشتر دعوا باشه ولی از وقتی ورود نمیکنم خیلی روابط شون بهتر شده و دعواهاشون کمتر به لطف خدا...
من خیلی خیاطی کردن رد دوست دارم و از همون بچه ی اول تقریبا تمام لباسهاشو خودم دوختم، دخترم که پنج سالش بود، کلاس خیاطی بزرگسال رفتم که باعث شد خیلی تو کارم پیشرفت کنم ولی چند جلسه ی آخرش کرونا اومد و من هم سر پسرم باردار شدم ولی خدا همیشه حواسش به بنده ش هست به طور خیلی اتفاقی با کلاس مجازی دوره خیاطی لباس کودک و لباس مردونه آشنا شدم و شرکت کردم پسرم هم که به دنیا اومد، انقد دلم برا خیاطی تنگ شده بود که بعد دوسه ماه دوباره شروع به خیاطی کردم و تمام لباسای پسرم و دخترمو خودم میدوختم.
گاهی برا خودمو شوهرم و بچه ها لباس ست میدوختم تا اینکه فرزند سومم بدنیا اومد. بازم بخاطر شدت علاقه به خیاطی برا سه تاشون لباس میدوزم بچه ی پشت سر هم بهم ریختن زیاد دارن ولی وقتایی که باهم مشغولن، میرم سراغ خیاطی یا شبها همیشه طرفای ده میخوابونمشون و اون زمان خیاطی میکنم. جدیدا هم با کانالی آشنا شدم که تیکه پارچه میفروشه و خیلی به صرفه س و الان برای کل لباس خونگی بچه هام از اونجا پارچه میخرم.
دختر اولم هم از همون اول برای درس و مشقش وابسته ی خودم نکردمش مثلا موقع تکالیفش کنارش نمیشینم اگر سوالی داره خودش میاد میپرسه بخاطر همین زمان زیادی از من نمیگیره.
من برا بچه ها کالسکه خریدم دیگه هرجا میخوام برم سعی میکنم پیاده برم که هواخوری و ورزشی برا خودم باشه، هم بچه ها تو کالسکه هستن و از پیاده روی خسته نمیشن، هم کلی جاااااا باهم میریم و این کالسکه خیلیییی کمکم هست، پارک میبرمشون، بازار محله میریم، خلاصه کلی باهم میگردیم.
در مورد رابطه ی بین خودمو همسرم هم اوایل عروسی بخاطر یه سری حرفای بیخود دیگران حالا یا عمد یا غیر عمد بین مون دعوا و ناراحتی پیش میومد و طبیعتا چون هردومون بی تجربه بودیم، نمیتونستیم بحران ها رو مدیریت کنیم و جوری که این دخالت ها باعث شد من و همسرم حدود یک سال از هم جدا باشیم ولی به لطف خدا دوباره به زندگی کنارهم برگشتیم و گذشت این یکسال دوری از هم، خدا بهمون فهموند که خیلی حرفا و مسائل ارزش نداره کشش بدیم و دم به دقیقه قهر کنیم. بحث کردنامون خیلی کم شد. حتی اگر حرفی بهم میزدیم و از هم دلخور میشدیم کشش نمیدیم دیگه و سعی میکنیم به لطف خدا خیلی سریع از اون جو دربیاییم و فضا رو عوض کنیم.
مامانم همیشه میگن با شوهرت بحث نکن، اصلا اگر نظری در مورد مطلبی داری بهش بگو، دلایلتو هم بیان کن، تموم... دیگه نمیخواد کلی بشینی باش بحث کنی، آقایون زود خسته و کلافه میشن از بحث کردن، بقیه شو بسپار به خدا، که هرجور خیره جریانو پیش ببره، باورتون نمیشه ولی این راهکار چنان آرامشی بین من و همسرم ایجاد کرد، من هروقت پیشنهادی دارم یا با کاری که همسرم میخواد کنه مخالفم، خیلی راحت نظرمو میگم و دلایلمو اونم نظرشوو دلایلشو میگه یا من قانع میشم یا اون خیلی وقتا هم هیچ کدوم قانع نمیشیم، تهش میگم خدایااا من نظرمو گفتم، شاید من دارم اشتباه میکنم خودتتتتت آنچه خیره رو قرار بده و به چشم میدیدم که خدا چقدر زیبا خودش همه چی رو حل میکرد.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۷۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_سوم
گاهی شوهرم خسته از بیرون که میاد بیخودی به چیزی گیر میده، منم سعی میکنم دهن به دهنش نذارم، یکی من بگم یکی اون این حرفا فقط اعصاب هردو طرفو خورد میکنه مثلا گاهی میومد خونه میگفت این چه، وضعشه خونه چرا انقد بهم ریخته س و... اوایل ناراحت میشدم ازش جوابشو میدادم ولی بعدا فهمیدم لازم نیست همه چی همون موقع جواب داد، بذارم خستگیش بره بعد در قاالب صحبت های معمولی زن و شوهری براش میگفتم ک مثلا بچه ها ماشالله هی بهم میریزن و با شوخی تمومش میکنم و خیلی ریز و در حد یه جمله و با عشوه و ناز بهش میگم که وقتی از بیرون میای اینجوری بم نپر دلم اذیت میشه تمامممم...
در مورد کارهای خونه هم الان که دوتابچه ی کوچیک دارم، خونه خیلی بهم میریزه ولی بنده تمام تلاشمو میکنم این بهم ریختگی اعصابمو خوردن نکنه، همیشه میگم خدارو شکرررر این فرشته هارو دارم، خیلی ها هستن در حسرت داشتن یک فرزند هستن خداروشکرررر که سالمن و انرژی دارن و بهم میریزن اشکال نداره خونه مرتب میشه بلاخره بچه ها سالم باشن فقط
این خیلی به آرامشم کمک میکنه وقتی هم که آرامش دارم، سر فرصت که بلند میشم برای انجام کارها چون ذهن و فکرمم آرامش داره، خیلی سریع خونه و کارها رو انجام میدم.
اوایل شوهرم خیلی حساس بود و درک نمیکرد که با دوتا بچه کوچیک خونه مرتب نگه داشتن سخته ولی یه مدت که گذشت خودش به چشم دید و کمکش بیشتر شده الحمدلله
نکته ی اخر که خیلیییییییی مهمهههههه رو بگم و بیشتر ازاین سرتونو درد نیارم اگر این نکته رو اجرا کنین مطمئنننن باشید از زندگیامون خیلیییییی لذت میبرم تو هر شرایطی باشیم
بزرگواران شکر گزاری خیلیییییی اثر مثبت داره خیلی، اینکه تو هر شرایطی هستی همسرموم هر طوری هست، بچه هامون هر شکلی هستن، نقاط مثبتشونو حسابی بزرگ کنیم و بابت تممامشون خدارو شکر کنیم و کم و کسری هارو سعی کنیم نبینیم خداروشکر خونه داریم مهم نیست کوچیکه، خداروشکر بچم سالمه مهم نیست بهم میریزه، خداروشکر شوهرم چشمش پاکه حالا تو خونه کمک نمیکنه مهم نیست.
همسرتون کوچکترین کار خوبی کرد تشکر کنین نگیم پررو میشه اصلاااااا از هیچچچچچ چیز شکایت نکنین و.... این نکته رو مدتی با خودتون تمرین کنین، معجزه شو تو زندگیتون میبینین...
یه سخنرانی میگفت شیطون هدفش اینه که انسان شکرگزاری رو فراموش کنه
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075