eitaa logo
بحران در آینده جمعیت شیعه
190 دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
19.4هزار ویدیو
465 فایل
مطالب پیرامون جمعیت ،ازدواج فرزند آوری, تربیت فرزند و مطالب سیاسی مهم در این زمینه ،در این کانال قرار داده می شود. برای رعایت حقوق و امانت داری ، لینک کانالها حذف نخواهد شد. کانال عقیدتی ما https://eitaa.com/Arshiv_vije ادمین کانال, @Rouki313
مشاهده در ایتا
دانلود
ماه محرم بود. ۶ ساله که بودم به خاطر اینکه دختر بودم، زنجیر به ما نمی‌دادند. من خیلی به اون آقایی که وظیفه پخش کردن زنجیر ها را داشت، اصرار کردم به منم بده تا منم زنجیر بزنم، در صورتی که اون مرد من و بابام رو می‌شناخت، بهم نداد. به جاش یه سیلی محکم زد به صورتم... رفتم با گریه به بابام گفتم. بابام یه چیزی بهم گفت. گفت دخترم بیا برای امام حسین سینه بزنیم. دست منو گرفت و خودشم زنجیر نگرفت. گفت میشه ساده هم برای امام حسین عزاداری کرد. من خودم امسال با دختر ۶ ساله ام رفته بودم هیئت، یه خانم مدام به بچه ها می‌گفت ساکت دختر، با اینکه اصلا زیاد هم حرف نمی‌زد. فرداش میخواستم دوباره ببرمش، گریه می‌کرد می‌گفت من دوست ندارم برم هیئت. گفتم دخترم اهمیت نده به رفتار اون خانم، امام حسین خیلی دوست داره تا تو رو ببینه، بریم پیشش دعا کنیم خدا یه داداش بهت بده. چون من دومین بچه ام تو ۵ ماهگی سقط شد. خدا رو شکر، امیدم به امام حسینه. ‌دخترم خیلی دوست داره داداش داشته باشه، اینو بهونه کردم. گاهی ما هم میتونیم طرز فکر بچه رو با حرفمون عوض کنیم. من خودم اصلا بچه زیاد دوست نداشتم، چون بیشتر به فکر ادامه تحصیل و یادگیری مهارت های مثل خیاطی و.. بودم کنکور دادم اما بازم تنبلی کردم، نرفتم. همسرم از چهار سالگی دخترم اصرار می‌کرد بچه بیاریم به خاطر شغل خونگی و اینکه دخترم زود به زود مریض می شد و من خیلی باید مراقبش می بودم، قبول نمی‌کردم. شوهرم میگه من معلم خوبی واسه دخترم هستم. تو خونه برای دخترم مهد کودک گذاشتم. خودم بهش درس میدم. خودم باهاش بازی می‌کنم. کاردستی درست میکنم. با این که کار دارم به غیر کار خانه شغل خانگی دارم. الان می‌خوام به خودم بیشتر برسم تا بارداری بهتری داشته باشم و دوباره مادر بشم برای من دعا کنید بارداری خوبی داشته باشم. اگه شما کانالتون نبود من به غیر از یکی اصلا بچه نمی‌آوردم، با اینکه خواهر برادرام بچه زیاد دارند. بینشون فقط من یکی دارم و خودم هم در خانواده چندفرزندی به دنیا آمده ام. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 اگر از عقب مسجد، صدای کودک نیامد، این محله عقبه ندارد! 🔹۳۱مرداد، روز جهانی مسجد "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بچه ها باید باشند... ۴۰ دقیقه قبل اذان از خانه زدیم بیرون و یک ربع بعد رسیدیم به کوچه‌ای که خدا آنجا خانه داشت. کافی‌شاپهای پرشور، خانه‌های سفید و نما رومی و یک پارک دنج، همسایه‌های مسجد بودند. جلوی در از همسرم خداحافظی کردم و با آسانسور خودمان را رساندیم قسمت زنانه، در طبقه اول مسجد که مشرف بود به قسمت همکف و مردانه. دخترم که از یک کف دست خانه، صاف افتاده بود توی یک فضای بزرگ، به ثانیه نکشیده همه قله‌های پست و بلند مسجد را فتح کرد، به همه سوراخ‌سنبه‌ها سرک کشید و مهرها را در کامیون کوچکی که همراهمان بود، بار زد. پیرزن‌ها چپ‌چپ نگاهم می‌کردند. یکی با صدای بلند گفت: مهر من رو کجا می‌بری؟ و به مهر بزرگی اشاره کرد که روی بار کامیون سبز لم داده بود. چارپایه شماره سه را دخترم از کجا باید می‌دانست که مال خانم صادقی است؟ خانم صادقی در اثر استفاده مدام از چارپایه شماره سه، صاحب آن شده بود و هیچ‌کس حق نداشت به آن دست بزند. یکی دوید و دخترم را بلند کرد و چارپایه را یک‌جای دیگر گذاشت تا خانم صادقی چندثانیه مانده به رکوع اول نماز مغرب، از راه برسد و روی صندلی‌ همیشگی‌اش بنشیند. حواسم به چارپایه‌های بلا استفاده ای بود که تا آخر نماز نه نمازگزاری به آنها رجوع کرد، نه طفل وروجکی. مسجد اصلا مشتری جوان و کودک نداشت. یک پایگاه دلباز و خوش آب و هوا بود برای گعده موسفیدکرده‌ها. تا صدای نمازخواندن همسرم بلند شد، دخترم کودکانه ذوق زد: آقاجانه و لابلای نمازگزارها دوید خودش را رساند جلوتر از صف اول، جایی که از لای درز شیشه‌ای طبقه بالا، آقاجان دیده می‌شد. به گرد پاش نرسیدم و اقامه بستم. خوراکی، اسباب‌بازی و موبایلم را گذاشتم دم دست که اگر برگشت سرگرم شود. تا آخر نماز همانجا ایستاده بود و بابا را نگاه می‌کرد. بعد سلام هم رو کرد به خانمهایی که یکی در میان در حال غفیله بودند و بااشتیاق گفت: آقاجانه. هیچ‌کس محل نداد، فقط یکی از خانمها با دست پای دخترم را عقب زد که به مفاتیح بزرگش برخورد نکند. کم‌لطفی آدمها، ذوق دیدن آقاجانش را کم نکرده بود، آمد نشست کنارم و گفت بابا را دیده که دارد نماز می‌خواند. داشتم به حرفهاش گوش می‌کردم، یک نفر زد سر شانه‌ام. خانم مسنی روی صندلی نماز نشسته بود. سلام کردم، بی‌مقدمه پرسید: سکنجبین بلدین درست کنین؟ خوشحال شدم که از شلوغ‌بازی دخترم گلایه نکرد. لبخند زدم و گفتم: نه همیشه آماده می‌خریم. پیرزن نگاهش شیشه‌ای بود، لبهاش را کج کرد و گفت: بازاریا همه‌ش اسیده، خودت درست کن. دو شاخه نبات و یک لیوان سرکه... زن بغل‌دستی حاج‌خانم، دنباله حرف را گرفت و گفت: با عسل بهتره، البته عسل رو نجوشونید که سمی می‌شه، فقط گرم کنید، سرکه هم فقط سیب. آمدم بگویم چشم که پیرزن ادامه داد: روزی یک استکان بده دخترت بخوره، آروم می‌شه. برگشتم به دخترم نگاه کردم که داشت بیخیال همه، عکسهای توی گوشیم را ورق می‌زد. گفتم: مشکلی نداره حاج‌خانم اقتضای سنشه. زن بغل دستیش دوباره دوید توی حرف ما: منظور خانم کمالی اینه که بچه‌تون بیش‌فعاله، با سکنجبین آروم می‌شه. خانم‌کمالی با پوزخند روی صورتش گفت: بچه آروم دست به صندلی و مهر نمی‌زنه، پا روی مفاتیح خانم رجبی نمی‌ذاره! پشتک و وارو نمی‌زنه. خانم کمالی خبر نداشت که دخترم کله‌ملق را برای اولین‌بار، همان‌شب توی همان مسجد یاد گرفته و مادرش را سر کیف آورده! آمدم بگویم پس حسنین که وقت سجده، از سر و کول رسول خدا بالا می‌رفتند... که فقط گفتم چشم. قرار بود امام جدید مسجد، همسرم باشد. همان‌دم به شیخ عبدالزهرا پیامک دادم که من خیلی از مسجد خوشم آمده، نمازگزارهایش عالی هستند و از این به بعد من و فاطمه‌نورا هم هرروز با شما می‌آییم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
من یه پسر ۷ ساله و یه دختر دوسال و نیمه دارم🥰🥰 به شدت عاشق مسجدن یعنی از صبح تا شب حبس شدن تو خونه آپارتمانی کوچیک، مسجد براشون پناهگاه و ورود به دنیای آزادیه... 😉 از خانمای گل و سن دار مسجدمون هرچی بگم کم گفتم تک تکشون با بچه هام دوستن 😉 جیبای بچه ها پر از خوراکی های خوشمزه و باصفا شونه، لب هاشون همیشه روی بچه ها خندونه😍اصلا حس میکنم منو به خاطر بچه ها دوست دارن.... دخترم همیشه کنارم تو صف نماز جماعته وقتی همه ساکتن کلی بلند بلند دعا میخونه غلط غلوط😂 اوایل میگفتم الان میگن خانم بچت حواسمونو پرت میکنه فاصله میندازه بین نماز ولی بعد نماز تازه دعاهای خیر و مهربونی هاشون شروع میشه🥺😍 پسرم عاشق تکبیر گفتن بود ولی خب پسره و بازیگوش و حواس پرت اوایل میرفت پشت بلند گو، اشتباه می‌کرد و حسابی جا به جا میگفت، هربار پیر مردهای مهربون مسجد بیشتر تشویقش میکردن، از بس که ماهن مسجدی های محل ما🥺😍 پسرم میگه من کلی رفیق دارم تو مسجد نشونم که می ده خیلیاشون پیرمردهای با معرفتی ان که با ریش و موهای سفیدشون خم میشن و به پسرم دست میدن و بهش محبت میکنن💚💚 چند شب پیش کاری پیش اومد نرفتیم مسجد دخترم کلی گریه کرد که تاحالا برای هیچ چیزی اینطوری بی‌تابی نمی‌کرد واین مدیون مهربونیای افراد مسجدیه🥺🥰💐 خدا حفظشون کنه پدربزرگ مادربزرگارو، برکت محل و مسجد زندگیمونن 🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بچه ها باید باشند... یه روز با بچه‌ها رفته بودم مسجد مسجدی که پر بود از زنان و مردان سن و سال دار، دریغ از یک کودک دیگه… خب، پسرها کمی بدوبدو و سروصدا داشتن. وقت رفتن، داشتم به این مسئله فکر میکردم که دیدم رو دیوار مسجد نوشته: خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ هنگام عبادت در هر مسجد، زينت خود را همراه داشته باشيد. ذهنم با اون ذره‌بین ش فوراً مشرف شد به محضر آیه دیگری از قرآن! کدوم؟ آیه ۴۶ سوره مبارکه کهف: الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا مال و فرزندان زینت های زندگی دنیا هستند درست شد؟ 😃 اول خداوند میفرماید هروقت میاید مسجد من، زینت‌هاتونم بیارید و بعد میفرماید: فرزندان شما زینت‌های دنیای شما هستن آخ که چه ترکیب جالبی شد 😍😎😌 اصلاً باااید بچه‌ها رو برد مسجد 😃 آدم باید تو همراه آدم باشه 😌😉🥳 ✍هـجرت @hejrat_kon "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
صدای زندگی.... بنده مادر دو فرزند هستم. دختر بزرگم کلاس زبان میره که دقیقا هم زمان با اذان مغرب هست. روز اول که داشتم میبردمش متوجه شدم یه مسجد روبروی آموزشگاه هست. فوری دخترم رو گذاشتم کلاس و دست دختر کوچولوم رو گرفتم و با استرس رفتم مسجد. اخه دختر کوچولوم از صدای خیلی بلند میترسه و چندباری توی مسجد محله خودمون انقدر ترسیده بود و گریه کرده بود که همه با ما بد رفتار کردند که نماز بعد رو نمونده بودیم و راستش دیگه مسجد نرفته بودیم چون دخترم حتی از ورودی اون مسجد هم می‌ترسه. دل به دریا زدم رفتم آخرین صف کنار یه خانم مسن که روی صندلی نشسته بودند. نیت و اقتدا کردم راستش خیلی دلم تنگ نماز جماعت بود. بلند گو های مسجد صدای متعادلی داشت و خدا رو شکر دخترم دچار شوک اولیه نشد اما همین که سجده رفتم، حس کرد گم شد و شروع کرد به گریه از استرس خیس عرق شدم. گفتم الان همه صداشون در میاد. خانم کناری همین جوری حین نماز دست کرد توی کیفش. یه مشت بزرگ بیسکوییت در اورد و ریخت تو دامن دخترم. انقدر واسش وسوسه اور بود یادش رفت گریه کنه دستش رو پر بیسکوییت کرد و جذب این خانم مهربون شد و تا آخر نماز تسبیح و کتاب دعا ایشون رو از روی میزشون برداشت. منتظر بودم نماز تموم شه حسابی از همه عذر خواهی کنم. اما همین که نماز تموم شد سیل قربون صدقه ها آبنبات و شکلات و کیک و ... بود که سمت دخترم روانه شد. راستش هر دومون حسابی شوک شده بودیم. بعد هم که دعا تموم شد انقدر همه با دخترم خوب برخورد کردند که ما تا آخر کلاس اونجا موندیم و دخترم کلی با خانم های اکثرا مسن اونجا بازی کرد. از اونطرف هم توی مردونه یه توپ بادی آوردند و کلی پسر بچه شروع کردند به فوتبال بازی و متوجه شدم اصلا رقابت سنگینی سر فوتبال هرشبِ بچه ها توی مسجد برقراره. بعد از نماز هر شب این مسجد دوست داشتنی پر از صدای خنده و هیجان بچه هاست. اصلا صدای زندگی میاد. دختر کوچولوم فقط منتظر روزهایی هست که باهم بریم مسجد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075