eitaa logo
بحران در آینده جمعیت شیعه
190 دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
19.4هزار ویدیو
466 فایل
مطالب پیرامون جمعیت ،ازدواج فرزند آوری, تربیت فرزند و مطالب سیاسی مهم در این زمینه ،در این کانال قرار داده می شود. برای رعایت حقوق و امانت داری ، لینک کانالها حذف نخواهد شد. کانال عقیدتی ما https://eitaa.com/Arshiv_vije ادمین کانال, @Rouki313
مشاهده در ایتا
دانلود
۴۹۲ سال ۸۱ نوزده سالم بود که ازدواج کردم. ۲۱ سالم بود که دخترم به دنیا اومد، من اصلا اعتقادی به تک فرزندی نداشتم ولی برعکس شوهرم سخت مخالف بود. هیچ وقت یادم نمیره که دخترم سه چهار سالش بود یه شب خواب دیدم در می زنند خودم درو باز کردم دیدم خانم فاطمه زهرا دست امام حسن(ع) و امام حسین (ع) رو گرفتن که حدود شش هفت ساله بودند حضرت زهرا به من فرمودن که از این دو بچه نگهداری کن و من از خواب بیدار شدم. اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود که خدا به من دو دختر میده که وظیفم فقط مواظبت از اونهاست. چند سال گذشت دخترم کلاس اول بود و برای من زندگی خیلی بیهوده بود کلا از بیکاری و به درد نخوردن خیلی بدم میاد و همیشه با خودم میگفتم چرا من باید تو دنیا این قدر به درد نخور باشم. از خانوادم دور بودم، از صبح تا شب تو خونه بدجور اذیت میشدم از یه طرف دخترم گریه میکرد چرا برام داداش آبجی نمیاری، همه دوستام دارن واز این حرفا... تا بالاخره شوهرم راضی شد و من باردار شدم. بعد چهار ماه که با مادرم رفتم سونو مامانم به دکتر گفت پسره یا دختر؟ دکتر گفت خانم صبر کن ببینم باید حاضر غایب کنیم. خلاصه تا شمردن از دو گذشت، دنیا رو سرم خراب شد، بله من سه قلو باردار بودم. وقتی به همسرم گفتم، هیچی نمیگفت، همونی که فوبیای بچه داشت اصلا یه بار هم نگفت سقط کنیم. منم وقتی فکر سقط کردن میومد تو ذهنم، برام یقین میشد که اگه این کارو بکنم اتفاق بدی خواهد افتاد. از طرفی چقدر دوست شون داشتم اصلا خودم با خودم نمیتونستم کنار بیام. بارداری بسیار سختی داشتم، تمام وقت خونه مادرم بودم اگه خانوادم حمایتم نمی کردن واقعاً نمی تونستم تحمل کنم. پنجم محرم ۹۲ بچه هام به دنیا اومدن البته چون یه شهر دیگه بودیم از قبل نقل مکان کردیم شهر پدریم چون به هیچ وجه نگهداری از سه تا بچه کار من نبود. بسیار بسیار شرایط سختی داشتم. بعد از چهل روز مادرم یکی دخترامو برد خونه اش تا اونجا نگهش داره، چون هر روز نمیتونست بهم سر بزنه. بماند که چقدر غصه خوردم، به خدا گلایه کردم که چرا سه تا لااقل دوتا میدادی تا خونه دیگری نباشه بچه ام ... در زندگی مشکلات دیگری هم وجود داشت، که اذیتم می کرد. حالا دیگه فاطمه و زهرا و محمد امین شده بودن همه خوشیم و ناخوشیم . از صبح زود تاااا کی با هم گریه میکردن، با هم می خوابیدن، گرسنه می شدن و.... شب که میشد از درد پاهام نمیتونستم بخوابم. به دخترم میگفتم فشار و خستگی بیش از حد نمیذاره از بچه ها لذت ببرم اما الان که فکر میکنم دلم برای اون روزا تنگ میشه با اینکه اینجا کنارم خوابیدن و هر روز پیش من هستن. سه سال بعد فاطمه رو که پیش مامانم بود آوردم پیش خودم. روزا خونه ما بود، شبا می رفت پیش مامانم می خوابید تا بالاخره عادت کرد و از اول امسال با میل خودش شبا موند خونه خودمون... امسال کلاس دومن و ماشاءالله بسیار باهوش هستند. خیلی دوست شون دارم، انشاءالله بزرگ میشن و همیشه با هم هستن و تنها نیستند. همسرم خودش هزینه های زندگی رو تامین می کنه البته خانوادم خیلی حمایت کردن، خدا مادر و پدرم رو حفظ کنه اگه اونا نبودن امکان نداشت دوام بیارم. در مورد حمایت دولت، بهزیستی از همون اول شیر خشک داد و بعضی وقتها عیدی می داد برا بچه ها و یه سال مستمری. بعد شش سالگی هم حمایت شون قطع شد. البته وام ۱۵ تومنی دادن برای همسرم به خوابی که چند سال پیش دیدم فکر میکنم و این بچه هام رو هدیه حضرت زهرا میدونم انشاءالله در کنار این همه سختی‌ها که پشت سر گذاشتم، روز های خوب موفقیت و سر بلندی شون رو ببینم. من هر چی در توان دارم براشون مادری میکنم درسته خیلی خسته شدم ولی بازم عاشقانه کنارشون هستم یه مادر هیچ وقت کم نمیاره. الان بچه ها تمام زندگیم شدن، روزی چند بار هر چهار تاشون رو بغل میکنم قربون صدقه شون میرم. فقط از خدا می خوام کمکم کنه خوب تربیت شون کنم تا فردا شرمنده خدا و امام زمان نباشم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۰۲ بچه اولم تا شش ماه شبها نمیخوابید و بجز ۱۰ روز اول که مادرم پیشم بودن، تمام کارهای بچه با من بود، چون همسرم از صبح تا شب خونه نبودن و وقتی می اومدن خسته تر از اونی بودن که ازشون انتظار کمک داشته باشم، وقتی هم که بزرگتر شد گریه زیاد و وابستگی شدید داشت و اصلا برای همین ما زود برای آوردن دومی اقدام کردیم چون با مشاور صحبت کردم و گفتن اگه بچه دوم بیاد خود به خود اولی هم آروم میشه و هم انتظاراتش کمتر میشه و همین هم شد، دومی به لطف خدا خیلی آروم بود به شکلی که من توی یه مهد اطراف خونه به عنوان مربی مشغول شدم و بچه ها رو با خودم میبردم و می آوردم. وقتی سومی رو باردار شدم دیگه نتونستم سر کارم برم و اسباب کشی های پشت سر هم برامون پیش اومد برای همین ماه هشتم استراحت مطلق شدم و مادرم دو هفته پیشم بودن و خدا رو شکر مشکلاتش سپری شد. گاهی بچه ها با هم دعوا میکنن، من سعی میکنم دخالت نکنم، هر کدوم که از بقیه شکایت کنه فقط سعی میکنم احساسش رو درک کنم و قضاوتی نکنم، چون بچه ها نیاز دارن رشد کنن و این دعوا ها براشون لازمه، توی این جور مواقع ما دنبال مقصر نیستیم ، دنبال راهی برای حل مشکل میگردیم، واقعا بعضی اوقات که نمیدونم چطور به دعوا خاتمه بدم، میرم توی اتاق دیگه و خودم رو به کاری مشغول میکنم، خدا رو شکر بچه هام هوای همدیگه رو دارن و کار خطرناک نمیکنن، منم محیط خونه رو براشون ایمن کردم، دکوری اصلا ندارم، تا جای ممکن از امر و نهی کردن خودداری میکنم، حتی وقتی میبینم نتیجه اش اضافه شدن چند برابر کارهام باشه، مگه اینکه کار نامناسب یا خطر ناکی باشه، که علی القاعده باید جلوش رو گرفت. تقریبا ۱۰ ساله که درسم رو شروعش کردم ولی با هر بارداری و زایمان چهار ترم مرخصی بدون احتساب سنوات شامل حالم شده و نتیجه اش شده آهسته و کند شدن رسیدن به نتیجه که البته مهم نیست چون کار و هدف مهمتری داشتم، یعنی وسط درسها تقریبا شش سال مرخصی داشتم 😅 ولی چون دوست دارم هنوز یاد بگیرم و درس خوندن حس پویایی و حرکت بهم میده برای به اتمام رسوندن درسم تلاش میکنم، امتحان دادن و برای امتحان خوندن با وجود بچه ها خیلی سخت میشه علی الخصوص وقتی کسی برای کمک نباشه به حدی که گاهی به خودم میگم تحمل این سختی واقعا لازمه؟ ولی وقتی به هدفم و نتیجه اش فکر میکنم باز هم سعی میکنم عقب نکشم. بعضی اوقات میخونم که مادری با وجود چندین بچه کوچیک فلان درس رو میخونه و فلان کار رو انجام میده، اولین سوالی که از خودم میپرسم اینه که به نظرم آیا تمام وظایف مادریش رو انجام میده؟ نیازهای بچه هاشو پاسخ میده؟ چون نظرم اینه که اولویت یک مادر همیشه باید بچه هاش باشن. سوال بعدی اینه که با این همه کار آیا انرژی و وقت کافی در وجودش برای بچه هاش باقی میمونه؟ اگر جواب سوال ها به نظرم منفی باشه، اصلا ازشون الگو گیری نمیکنم چون افتخار من مادر، به مادری کردنم باید باشه نه به اینکه هم مادری کنم هم درس بخونم و هم کار کنم، و بر اساس همین نگاه هر وقت احساس کردم میتونم و ضرری به بچه ها نمیرسه درسم رو ادامه دادم و هر وقت احساس کردم کم میارم مرخصی گرفتم. الان ویار سختی دارم که حتی نمیتونم درست به کارهای خونه برسم ولی خب وقتی بهترم بلند میشم و چند نوع غذا درست میکنم که وقتی حالم دوباره بد شد بچه ها اذیت نشن، همسرم هم کمک حالم هست که اگه نبود واقعا نمیشد تحمل کرد. امیدوارم به لطف خدا و دعای بنده های خوب خدا. امیدوارم خدا این سختی رو به عنوان جهاد از من قبول کنه و بچه هام رو شیعه واقعی و سرباز آقا امام زمان (عج) قرار بده.‌ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1