eitaa logo
روابط عمومی انتظامی بجنورد
659 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
145 فایل
💠﷽💠 🇮🇷كونوا قَوّامينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالقِسطِ🇮🇷 👈کانال روابط عمومی انتظامی بجنورد 👈مرجع رسمی اخبار انتظامی، پلیسی و اجتماعی 👈ارتباط با ادمین: @As_bujnord 🤲 الهی! ما را آن ده، که آن به!
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
✍️ رمان 💠 مجازات توهین به مقدسات، شلیک گلوله به سر بود، حتی ظن جاسوسی برای دولت به قیمت بریدن سر یا بستن مواد منفجره به گردن تمام می‌شد و مکافات بعضی گناهان پرتاب از ارتفاع بود که تنها در یک نوبت پنج جوان را از ساختمانی بلند به کف خیابان اصلی پرت کردند. دیگر همه فهمیده بودند خنجر داعشی‌ها حنجره و را با هم می‌بُرد و مردم باید از شهر فرار می‌کردند که تازه مصیبت شروع شد. 💠 حلقه محاصره ارتش برای حمله به فلوجه هر روز تنگ‌تر می‌شد و نمی‌خواست سپر انسانی‌اش را به همین راحتی از دست بدهد که راه‌های خروج فلوجه را بست و مردم در شهر زندانی شدند. آذوقه در شهر تمام شده و خوراک بسیاری از خانواده‌ها تنها یک وعده آب و خرمای خراب بود. امکانات بیمارستانی به کمترین حد رسیده و همین حداقل‌ها تنها باید در اختیار بیماران و مجروحان داعشی قرار می‌گرفت. 💠 اگر پزشکی برای رفتن به منطقه جنگی داعش با ارتش، تعلل می‌کرد می‌شد و ما مجبور بودیم زیر سایه اینهمه وحشت در بیمارستان کار کنیم که حتی نافرمانی نگاهمان را با گلوله پاسخ می‌دادند. تلوزیون، موبایل و سایر وسایل ارتباطی را از دست مردم گرفته و باز به همین زنده بودن قانع بودیم تا سه سال بعد که از وحشت آنچه اتفاق افتاد دیگر از زندگی سیر شدیم. 💠 روزی که سه مادر را به جرم مخالفت با پیوستن فرزندان‌شان به داعش، به کشیدند و از آن سخت‌تر روزی که چهار زن و نه کودک را که تلاش می‌کردند از فلوجه به سمت ارتش و نیروهای مردمی فرار کنند، در قفسی آهنی زنده‌زنده سوزاندند. همه این جنایات در برابر چشم مردم به سادگی صورت می‌گرفت و تصویرش به تمام دنیا مخابره می‌شد، در حالیکه ما حتی از ارتباط با دیگر شهرهای محروم بودیم. 💠 دیگر هوای فلوجه حتی برای نفس کشیدن هم سنگین شده و هر روز آرزوی مرگ می‌کردم که نه طاقت تعرض و نه توان زنده در آتش سوختن را داشتم. پدر و مادرم هر روز التماس می‌کردند سر کارم حاضر نشوم و می‌دانستم مجازات غیبتم در بیمارستان، خنجر و قفس آتش است که زیر آواری از ترس و وحشت و پشت روبنده در بیمارستان جان می‌کندم تا دوباره به خانه برگردم. 💠 ایام رسیده و زیر چکمه داعش دیگر عیدی برایمان نمانده بود. روزها بود به مرگ خودم راضی شده و نمی‌دانستم نصیبم زجرکش شدن است که همان روز یکی از نیروهای پلیس مذهبی داعش به قصد تفتیش به بیمارستان آمده و من بی‌خبر و بدون روبنده بالای سر بیماری بودم که وارد اتاق شد. چهره کریهش، داعشی بودنش را فریاد می‌زد و فرصت نداد روبنده‌ام را پایین بیندازم که سرم عربده کشید :«از خدا نمی‌ترسی صورتت رو نمی‌پوشونی؟» 💠 بند به بند انگشتانم از ترس به لرزه افتاده بود، با همان لرزش دست بلافاصله روبنده‌ام را پایین کشیدم و همان یک لحظه، زیبایی صورتم چشم هیزش را گرفته بود که نگاهش از شکاف روبنده میخ چشمانم شد. در مسیرِ در ایستاده و راه فرارم را بسته بود، به التماس می‌کردم راهی برایم بگشاید و قسمت نبود که کلتش را به سمتم گرفت و به همین جرم، بی‌رحمانه حکمم را خواند :«باید ببرمت پیش والی !» 💠 با پنچه نگاهش به چشمانم چنگ می‌زد و نمی‌خواستم به چنگال والی فلوجه بیفتم که معصومانه التماسش کردم :«به خدا من فقط یه لحظه روبنده رو برداشتم، می‌خواستم مریض رو معاینه کنم...» و رحمی به دل سنگش نبود که امانم نداد حرفم تمام شود و وحشیانه نعره کشید :«خفه شو بنده ! حکم تو رو والی فلوجه تعیین می‌کنه!» 💠 پیرزن بیمار از هول داعشی روی تخت می‌لرزید و من قدم‌هایم به زمین قفل شده بود که از شدت وحشت به گریه افتادم. اتاق بیمارستان با همه بزرگی‌اش برایم مثل قبر شده و او با همین کلت و زنجیری که از جیبش بیرون می‌کشید، قلبم شده بود که به سمتم حمله کرد. 💠 میان گریه دست و پا می‌زدم رهایم کند، مقابل پایش روی زمین چمباته زده بودم تا دستش به دستانم نرسد و او مثل حیوانی به جانم افتاده بود تا آخر هر دو دستم را با زنجیر بست و از جا بلندم کرد. مقابل چشم همکاران و بیمارانی که وحشتزده تماشایم می‌کردند، در طول راهروی بیمارستان دنبالش کشیده می‌شدم، ضجه می‌زدم تا کسی به فریادم برسد و همه از ترس هیولای داعشی فقط نگاه‌مان می‌کردند تا از بیمارستان خارج شدیم...
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🚩 من نه شیعه ی اهل کویته پاکستانم که گوشت و خونم به جرم شیعه بودن گاه و بی گاه به در و دیوار شهر بپاشد 🚩 نه شیعه اهل ارومچی هستم که کلاس های درس حوزه و مراسم کفن و دفن برگزاری مراسمات جشن و عزا ی اهل بیت را ممنوع کرده باشند و مخفیانه و به دور از دید حکومت شیعه گری کنم... 🚩 نه شیعه ی اهل جنوبی هستم که حتی یک عالم شیعی در دسترس برایم وجود نداشته باشد و تمام مراجعات دینی ام اینترنتی برطرف شود! 🚩 نه شیعه قطیف که برای فعالیت های دینی سیاسی ام تحت پیگیرد قانونی و در انتظار باشم!؟ 🚩 نه شیعه ی هستم که بریزند وسط های دست جمعی مان و نام و خون در دهانم باهم آمیخته شود... 🚩 نه شیعه منامه ام که در زندان ها حبس شده باشم و حکومت آل خلیفه منتظر که ویروس کرونا را وارد زندان ها کند تا نسل کشی بیولوژیکی در زندان برایم رقم بخورد 🚩 نه شیعه اهل میرزا اولنگ که تکه تکه اعضای بدنم سنگفرش خیابان ها شود ❤️آری من ایرانم و حتی یک زخم.! نه تو بگو اصلا یک اخم ..! به خاطر شیعه بودنم متحمل نشده ام همیشه راحت و آسوده در فرم ها جلوی کلمه ی دین ، نوشته ام: اسلام-تشیع.! هر عید و شهادت خاندان مولا علی و فرزندانشان بوده لیست هیات ها بوده که ردیف میشد تا انتخاب کنیم کجا برویم.! من نه حتی یک زخم برداشته ام و نه حتی میدانم شیعه بودن در هرجای این دنیا جز چه هزینه ها و چه رنج هایی بر تن شیعیان گذاشته و اگر برسد آن زمان که بپرسند برای رسیدن تشیع به بعد خود چه کرده ای زبانم بسته است و سرم پایین در مقابل انچه برادران و خواهران شیعه ام در جای جای دنیا به غیر از ایران متحمل شدند تا بماند نسل و راه دوستداران مولا علی و فرزندانش ... پی نوشت: راحت آسوده در مجالس علی و اولاد علی قد کشیدیم و ندانستیم خیلی ها برای شیعه بودن و شیعه ماندن چه خون دل ها خورده اند. ⁉️به راستی برای رسیدن تشیع به کل دنیا که هیچ برای نسل بعدی همین ایران خودمان چه کار کرده ایم؟