eitaa logo
روابط عمومی انتظامی بجنورد
659 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
6.8هزار ویدیو
145 فایل
💠﷽💠 🇮🇷كونوا قَوّامينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالقِسطِ🇮🇷 👈کانال روابط عمومی انتظامی بجنورد 👈مرجع رسمی اخبار انتظامی، پلیسی و اجتماعی 👈ارتباط با ادمین: @As_bujnord 🤲 الهی! ما را آن ده، که آن به!
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!» و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!» 💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشی‌اش با همان زبان دست و پا شکسته به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...» اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه می‌خوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!» 💠 نفهمیدم چه می‌گوید و دلم خیالبافی کرد می‌خواهد دهد که میان گریه خندیدم و او می‌دانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر می‌بُره تا به تو برسه!» احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینه‌ام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر داریا نقشه‌ای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه می‌خوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!» 💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمی‌دونم تو چه هستی که هیچی از نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به و رسولش ایمان داری که نمی‌خوای رافضی‌ها داریا رو هم مثل و و به کفر بکشونن، امشب با من بیا!» از گیجی نگاهم می‌فهمید حرف‌هایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا می‌کنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده مهاجرت کردن اینجا!» 💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ می‌کرد که فاتحه جانم را خواندم و او بی‌خبر از حضور این رافضی همچنان می‌گفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضی‌ها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ، رافضی‌ها این شهر رو اشغال می‌کنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی می‌برن!» نمی‌فهمیدم از من چه می‌خواهد و در عوض ابوجعده مرا می‌خواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟» 💠 از نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا می‌کنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!» تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد می‌کرد و او نمی‌فهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!» 💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی‌ها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضی‌ها تو حرم مراسم دارن!» سال‌ها بود نامی از ائمه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام (علیه‌السلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت. 💠 انگار هنوز مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر می‌زد که پایم برای بی‌حرمت کردن لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار می‌کردم که ناچار از اتاق خارج شدم. چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و می‌ترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبال‌مان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را می‌سوزاند. 💠 با چشمانم دور خودم می‌چرخیدم بلکه فرصت پیدا کنم و هر قدمی که کج می‌کردم می‌دیدم ابوجعده کنارم خرناس می‌کشد. وحشت این نامرد که دورم می‌چرخید و مثل سگ لَه‌لَه می‌زد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد. 💠 بسمه خیال می‌کرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد می‌گفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«می‌خوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
✍️ 💠 گنبد روشن در تاریکی چشمانم می‌درخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت می‌بارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاه‌مان می‌کردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد همراه‌مان آمده است. بسمه روبنده‌اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بی‌اختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل داریا همین چند تا خونواده‌ایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!» 💠 باورم نمی‌شد برای آدم‌کشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این قند آب می‌شد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به‌هم بریزیم، دیگه بقیه‌اش با ایناس!» نگاهم در حدقه چشمانم از می‌لرزید و می‌دیدم وحشیانه به سمت حرم قُشون‌کشی کرده‌اند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقب‌تر آماده ایستاده و با نگاهش همه را می‌پایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز می‌خواند :«امشب انتقام فرحان رو می‌گیرم!» 💠 دلم در سینه دست و پا می‌زد و او می‌خواست شیرم کند که برایم اراجیف می‌بافت :«سه سال پیش شوهرم تو تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو می‌گیرم! تو هم امشب می‌تونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!» از حرف‌هایش می‌فهمیدم شوهرش در عملیات کشته شده و می‌ترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدم‌هایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟» 💠 دلی که سال‌ها کافر شده بود حالا برای حرم می‌تپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می‌لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا پاره بشه تا تحریک‌شون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه‌شون رو میفرستن به درک!» چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله می‌کشید و نافرمانی نگاهم را می‌دید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی‌رحمانه کرد :«می‌خوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه رو میده و عقدت می‌کنه!» 💠 نغمه از حرم به گوشم می‌رسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمی‌داشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمی‌شد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد باشد که مرتب لبانش می‌جنبید و می‌خواند. پس از سال‌ها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی‌ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت می‌خواستم وارد حرم دختر (علیه‌السلام) شوم که قدم‌هایم می‌لرزید. 💠 عده‌ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای از سمت مردان به گوشم می‌رسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی‌ام را پاره کرد. پرچم عزای (علیه‌السلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بی‌شرمانه صدایش را بلند کرد:«جمع کنید این بساط و شرک رو!» صدای مداح کمی آهسته‌تر شد، زن‌ها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید:«شماها به جای قرآن مفاتیح می‌خونید! این کتابا همه شرکه!» 💠 می‌فهمیدم اسم رمز عملیات را می‌گوید که با آتش نگاهش دستور می‌داد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قدکشیده بودم که تمام تنم می‌لرزید و زن‌ها همه مبهوتم شده بودند. با قدم‌هایی که درزمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید این معرکه می‌شدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید:«این نسخه‌های کفر و شرک رو بسوزونید!» 💠 دیگر صدای روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمت‌مان آمدند و بسمه فهمیده بود نمی‌تواند این جسد متحرک را طعمه تحریک کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوری‌که ناله‌ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم می‌پیچیدم و صدای بسمه را می‌شنیدم که با ضجه ظاهرسازی می‌کرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست...
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
وقتی شهدا ساقدوش عروس و داماد‌ها می‌شوند! خودشان زندگی را به سبک و سیاق خاصی شروع کردند. از مراسم عقد تا عروسی، سادگی حرف اول و آخرشان بود. البته سادگی‌ مراسم‌شان را با چاشنی معنویت گره زدند تا زندگی‌ را دلپذیرتر شروع کنند. تصمیم گرفتند آستین بالا بزنند و میان‌ هیاهوی لاکچری‌بازی‌های امروزی، طعم خوش شروع‌شان را به بقیه هم بچشانند. https://eitaa.com/ravabetomomi_zarand
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ثواب قدم های زائر 💌 آیت‌الله‌ناصری‌رحمت‌الله‌علیه 🏴 «» ✳️ به کانال روابط عمومی پلیس بپیوندید⇩⇩⇩ https://eitaa.com/PR_Police
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ترس از گرمای 🔸دوست دارم برم پیاده روی ، اما از گرمای هوا میترسم. ☑️این ۹۰ ثانیه را بشنو، بعد تصمیم بگیر ✳️ به کانال روابط عمومی پلیس بپیوندید⇩⇩⇩ https://eitaa.com/PR_Police
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥وقتی اشک نیروهای مرزبانی فراجا از دلتنگی و دوری از حرم امام حسین(علیه‌السلام) سرازیر می‌شود. # پليس مکتبی و انقلابی https://eitaa.com/PR_Police
4.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌🏴🏴🏴🏴 ✅معاونت فرهنگی خانواده کارکنان و اعضای وابسته ع.س فااستان خراسان شمالی 📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇 🔸ایتا: 🆔 https://eitaa.com/manzelgahkhorsanshomale
10.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢ورود نمادین کاروان امام حسین(ع) به سرزمین کربلا ‌‌‌‌‌‌‌ ✅معاونت فرهنگی خانواده کارکنان و اعضای وابسته ع.س فااستان خراسان شمالی 📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇 🔸ایتا: 🆔 https://eitaa.com/manzelgahkhorsanshomale
⭕️ وقتی حمله می‌کند، با صدای بلند حمله می‌کند و برای واکنش دارید. 🔻اما وقتی هجوم می‌آورد، از همان ابتدا و بی سرو صدا از ریشه به جان دارایی‌تان می‌افتد. 📌ایستادن در برابر گرگ، می‌خواهد. 📌ولی دفع خطر موریانه ! 🔹"بصیرت"، سواد نیست، "بینش" است. 🔸بصیرت، یعنی این که نگاهت به "شخصیت"ها نباشد، بلکه همواره به #"شاخص"ها باشد. 🔹بصیرت، یعنی این‌که بدانی حتی مسجد می‌تواند "" باشد و پیامبر آن را خراب کند. 🔸بصیرت، یعنی این که بدانی جانباز ، می‌تواند قاتل امام حسین علیه السلام در باشد! ملاک، حال فعلی افراد است. 🔹بصیرت، یعنی اینکه قرآن سر نیزه را نخوری، و قرآن ناطق را دریابی. 🔸بصیرت، یعنی اینکه به قرآن مهم است نه حفظ کردن قرآن و ترک دستورات آن. 🔹بصیرت یعنی اگر همه ملت به یک سمت رفتند، نگاهت به باشد. 🔸بصیرت، یعنی اینکه بدانی در جنگ با نمی‌توانی آغازگر باشی اما وقتی شروع کردید باید آن را از در بیاورید. 🔹بصیرت، یعنی این‌که" اشتر"ها را به و "ابوموسی "ها را به نشناسی! 🔸بصیرت، یعنی این‌که بدانی ، به سست عنصرهای سپاهِ امام علی (علیه السلام) دل بسته‌اند!... 🔹بصیرت یعنی این که بدانی: تکرار می‌شود، نه با جزئیاتش، بلکه با خطوط و شاخص‌هایش. روابط عمومی فرماندهی انتظامی شهرستان بجنورد @bojnord23142
💢دیر رسیدن گذرنامه اربعین را با یک تماس پیگیری کنید. 🔰زائرانی که هنوز گذرنامه خود را دریافت نکرده‌اند، می‌توانند با شماره ۱۹۳ تماس بگیرند و وضعیت را پیگیری کنند. روابط عمومی فرماندهی انتظامی شهرستان بجنورد @bojnord23142
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ترس از گرمای 🔸دوست دارم برم پیاده روی ، اما از گرمای هوا میترسم. ☑️این ۹۰ ثانیه را بشنو، بعد تصمیم بگیر
‏حـــاج قــــاســــم : بــــزودی فـــتـنـــه‌هـایـی پیـش روی خـواهـیــد داشــت که کل شـــهـــدا آرزوی حـضــور بـجــــای شـــمــــا را خــواهـنـــد داشــت آن‌ روز مــــن نـیـستـــــم ولــــی شـــمــا پـشــت آقــــا را خـــالــــی نــکنیــد 🌷🌷🌷 ✅هـــــــــمراه مــــــــا بـــــــــاشید 🇮🇷 به کانال روابط عمومی فرماندهی انتظامی خراسان شمالی بپیوندید 👇 https://eitaa.com/police_kh_sh