🔴 #نقش_پـدر_در_آرامـش_خانه
💠 زمانی که #پدر نقش موثری در خانه ایفا نمیکند، تمام مسئولیتهای بچهها برعهده #مادر میافتد و مادر همیشه احساس #خستگی و عصبی بودن و حتی افسردگی دارد.
💠 این مساله باعث میشود مادر نتواند وظایف #مادری و همسرداری خود را به خوبی انجام دهد و روابط گرم و موثری با #بچهها و همسر نخواهد داشت!
💠 #پدر باید ساعتی در روز کنار بچهها باشد تا مادر بتواند برای خودش #وقت بگذارد و به کارهای مورد علاقهاش بپردازد.
💠 در غیر این صورت #مادر همیشه از نظر روانی و جسمی توان لازم را برای ایفای نقش مادری و همسرداری نخواهد داشت.
🆔 @khanevadeh_313
🌷#عاشقانہ_شهدا🌷
❣همسرم شهید ڪمیل خیلے #با_محبت بود☺️
❣مثل یہ #مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ
از من مراقبت میڪرد...😇
❣یادمه تابسـتون بود
و هوا #خیلے_گرم بود🌞
❣خستہ بودم،رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم😴
⭕️«من بہ گرما خیلے حساسم»😫
❣خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ
و متوجہ شـدم برق رفته☹️
❣بعد از چند ثانیہ احساس خیلے #خنڪے 😌ڪردم و به زور چشمم
رو باز ڪردم🧐 تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ... 😳
❣دیدم ڪمیل بالاے سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالاے سرم مے چرخونہ تا #خنڪ بشم😍
❣ ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط #خستگے...😴 شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت⏰خواب بودم😔
❣و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل #هنوز دارہ اون ملحفه
رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😘
❣پاشدم گفتم
ڪمیل توهنوز دارےمےچرخونے!؟😳
خستہ شدے⁉️😘
❣گفت:خواب بودے و برق رفت و تو چون به گرما #حساسے
میترسیدم از گرماے زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد😍
🌷شهید کمیل صفری تبار🌷
🧔🏻 #ویژگیهای_مردان_بهشتی
🍑 #زندگی_شیرین_و_عاشقانه
🌹 #بسیار_زیبا_و_مهم
💞 @khanevadeh_beheshtii 💞
🍎 #داستانهای_آموزنده
❇️روزای اول #ازدواج💍 یه روز دستمو گرفت و گفت:
"خانومی...❤
بیا پیشم بشین کارِت دارم..."
گفتم...
"بفرما آقای گلم من سراپا گوشم...🧔🏻"
گفت "ببین #خانومی...💕
همین اول بهت گفته باشمااا...
کار خونه رو #تقسیم میکنیم هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی...😍"
گفتم "آخه شما از سر کار برمیگری #خسته میشی🍏
گفت "حرف نباشه ،حرف آخر با منه..☺️
اونم هر چی تو بگی من باید بگم چشم...!
🌹 واقعاً هم به #قولش عمل کرد از سر کار که برمیگشت با وجود #خستگی شروع میکرد کمک کردن...🌱
🍇مهمون که میومد بهم میگفت "شما بشین خانوم...من از مهمونا #پذیرایی ميکنم..." 😉
⚜فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون #غبطه میخوردن و بهم میگفتن "خوش به حالت طاهره خانوم...
💘💘💘
آقا مهدی،واقعاً یه مرد واقعیه..."😌 منم تو دلم صدها بار خدا رو #شکر میکردم...
واسه #زندگی اومده بودیم تهران...☘
با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود ولی با حضورش طعم تلخ #غربت واسم شیرین بود...🙂
🧕🏻سر کار که میرفت دلتنگ میشدم...
وقتی که ،میفهمید با وجود خستگی میگفت...
"نبینم خانومی من❤️...
دلش گرفته باشه هااا...
پاشو حاضر شو بریم بیرون...🌸
میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم...👌😊 اونقدر شوخی و بگو و بخند راه مینداخت...
که همه اون ساعتایی که کنارم نبود و هم #جبران میکرد...
و من بیشتر عاشقش❤️ میشدم و البته وابسته تر از قبل...😊
🦋#همسر_شهید_مهدی_خراسانی🦋
🍑 #زندگی_شیرین_و_عاشقانه
🍒 #سبک_زندگی_اسلامی
💞 @khanevadeh_beheshtii 💞
#ستاره_های_زینبی
🔰همسر شهید: انگار ناف مهدی را با #کربلا بریده بودند. در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر پیاده #اربعین رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراه مان بودند.
🔰 پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. شب اول تا دو نصف شب راه می رفتیم. سفر با او اصلا #خستگی نداشت. وسط راه روضه هم می خواند همه را می گریاند.
وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود.
🔰 رفت با او عکس گرفت. گفت: «انشاء الله خدا چنین بچه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعین»...نزدیک کربلا از یکی از #موکب ها جارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها خاک قدم های زائر های کربلاست. بردارید برای قبرهای تان».
#شهید #مهدی_نوروزی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم