eitaa logo
امین اصفهان
9 دنبال‌کننده
3هزار عکس
357 ویدیو
15 فایل
تبیین جایگاه حقیقی زن در اسلام
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 زمانی که نقش موثری در خانه ایفا نمی‌کند، تمام مسئولیت‌های بچه‌ها برعهده می‌افتد و مادر همیشه احساس و عصبی بودن و حتی افسردگی دارد. 💠 این مساله باعث می‌شود مادر نتواند وظایف و همسرداری خود را به خوبی انجام دهد و روابط گرم و موثری با و همسر نخواهد داشت! 💠 باید ساعتی در روز کنار بچه‌ها باشد تا مادر بتواند برای خودش بگذارد و به کارهای مورد علاقه‌اش بپردازد. 💠 در غیر این صورت همیشه از نظر روانی و جسمی توان لازم را برای ایفای نقش مادری و همسرداری نخواهد داشت. 🆔 @khanevadeh_313
🌷🌷 ❣همسرم شهید ڪمیل خیلے بود☺️ ❣مثل یہ ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ از من مراقبت میڪرد...😇 ❣یادمه تابسـتون بود و هوا بود🌞 ❣خستہ بودم،رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم😴 ⭕️«من بہ گرما خیلے حساسم»😫 ❣خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ و متوجہ شـدم برق رفته☹️ ❣بعد از چند ثانیہ احساس خیلے 😌ڪردم و به زور چشمم رو باز ڪردم🧐 تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ... 😳 ❣دیدم ڪمیل بالاے سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالاے سرم مے چرخونہ تا بشم😍 ❣ ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط ...😴 شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت⏰خواب بودم😔 ❣و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل دارہ اون ملحفه رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😘 ❣پاشدم گفتم ڪمیل توهنوز دارےمےچرخونے!؟😳 خستہ شدے⁉️😘 ❣گفت:خواب بودے و برق رفت و تو چون به گرما میترسیدم از گرماے زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد😍 🌷شهید کمیل صفری تبار🌷 🧔🏻 🍑 🌹 💞 @khanevadeh_beheshtii 💞
🍎 ❇️روزای اول 💍 یه روز دستمو گرفت و گفت: "خانومی...❤ بیا پیشم بشین کارِت دارم..." گفتم... "بفرما آقای گلم من سراپا گوشم...🧔🏻" گفت "ببین ...💕 همین اول بهت گفته باشمااا... کار خونه رو میکنیم هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی...😍" گفتم "آخه شما از سر کار برمیگری میشی🍏 گفت "حرف نباشه ،حرف آخر با منه..☺️ اونم هر چی تو بگی من باید بگم چشم...! 🌹 واقعاً هم به عمل کرد از سر کار که برمیگشت با وجود شروع میکرد کمک کردن...🌱 🍇مهمون که میومد بهم میگفت "شما بشین خانوم...من از مهمونا ميکنم..." 😉 ⚜فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون میخوردن و بهم میگفتن "خوش به حالت طاهره خانوم... 💘💘💘 آقا مهدی،واقعاً یه مرد واقعیه..."😌 منم تو دلم صدها بار خدا رو میکردم... واسه اومده بودیم تهران...☘ با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود ولی با حضورش طعم تلخ واسم شیرین بود...🙂 🧕🏻سر کار که میرفت دلتنگ میشدم... وقتی که ،میفهمید با وجود خستگی میگفت... "نبینم خانومی من❤️... دلش گرفته باشه هااا... پاشو حاضر شو بریم بیرون...🌸 میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم...👌😊 اونقدر شوخی و بگو و بخند راه مینداخت... که همه اون ساعتایی که کنارم نبود و هم میکرد... و من بیشتر عاشقش❤️ میشدم و البته وابسته تر از قبل...😊 🦋🦋 🍑 🍒 💞 @khanevadeh_beheshtii 💞
🔰همسر شهید: انگار ناف مهدی را با بریده بودند. در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر پیاده رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراه مان بودند. 🔰 پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. شب اول تا دو نصف شب راه می رفتیم. سفر با او اصلا نداشت. وسط راه روضه هم می خواند همه را می گریاند. وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. 🔰 رفت با او عکس گرفت. گفت: «انشاء الله خدا چنین بچه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعین»...نزدیک کربلا از یکی از ها جارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها خاک قدم های زائر های کربلاست. بردارید برای قبرهای تان». 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم