#امام_حسن_جانم💚
زندگی یعنی سلام سادهای سمت شما
ایهاالارباب ما را با جوابی جان بده..
#السلام_علیک_یا_کریم_اهل_بیت_علیهالسلام
#دوشنبه_های_امام_حسنی
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
#سلام_امام_زمانم💚
دوش در وقت سحر شمع دل افروخته ام
نرگس مست تو را دیده ام و سوخته ام
به تمنای وصال تو ز سر تا به قدم
چشم گردیده به راه قدمت دوخته ام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
#سلام_امام_زمانم💞
#انس_با_امام_زمان (عج)
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
💎(داستان 665) قسمت ۸
💐 پـایـان انـتـظـار 💐
🍀 ... خوب شد كه به من گفتي و گرنه تصميم داشتم كه اهانت پيرمرد را به عرض حاكم برسانم.
ناگهان صداي شيپور جارچيان در ميان كوچه پيچيد و لحظه اي بعد حاكم در ميان عدّه اي از اعوانش از دور ظاهر شد و آرام آرام به مقابل درِ حمام رسيد. احمد با بي رغبتي از پلهها بالا آمد و در برابر حاكم دست بر سينه تعظيم كرد و حاكم پيشاپيش ديگران وارد صحن حمام گرديد و نگاه جستجو گرش را به سقف گنبدي شكل حمام دوخت و پس از آن سراپاي احمد را ورانداز كرد و با صداي دو رگه اي گفت: اين پيرمرد ديوانه را نمي بينم؟ در كدام گوري پنهان شده است؟!
فوراً يكي از آن چاپلوسان درباري خود را به احمد رساند و با صداي بلندي گفت: بگو ببينم ابوراجح كجاست؟
احمد خشم خود را فرو خورد و با صداي گرفته اي كه از چشم حاكم دور نماند، گفت: چند روزي ميشود كه حالش خوش نيست و امروز قصد كرده است كه نزد حكيم برود.
- مگر نمي دانست كه ما امروز بر او منّت گذاشته و به حمّام ميآييم؟!
بله قربان! هنگامي كه از اين خبر آگاه شد، مرا فرستاد تا به خدمت شما رسيده و كمال ارادت را به جا بياورم.
زبانت نيز مثل زبان پدرت مقداري بلند است، مطمئن باش روزي زبان يكي را خواهم بريد تا زبان آن يكي نيز كوتاه شود و شروع كرد به خنديدن.
ديگران نيز از خنده او بي بهره نماندند و در يك لحظه فضاي حمام لبريز از قاه قاه خنده آنها شد و پس از آن با اشاره حاكم خدمتكاران دست به كار شدند و حاكم را در ميان آب نيمه گرم خزينه شستشو دادند و سپس انواع لباسهاي فاخر را بر تنش پوشاندند و عطر و گلاب بر سر و رويش پاشيدند و بدون اين كه درهمي بابت آب بپردازند، او را از حمام بيرون بردند.
در آخرين لحظه دوباره چشم حاكم به احمد كه تا دم درِ حمام او را مشايعت كرده بود، افتاد و با غضب گفت: ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: پایان انتظار ، صفحه ۲۲ الی ۲۴.
داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: مسلم پوروهاب
ناشر: انتشارات قم: مسجد مقدس جمکران
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#پایان_انتظار
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#مهدویت_انتظار
#مسلم_پور_وهاب
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران