eitaa logo
بوی ظهور، رسانه ظهور
165 دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
112 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ارسال نظرات شما @sh_gerami داستانهای مهدوی @booye_zohooremahdi گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 سن تکلیف و بیداری اسلامی (احکام) @senne_taklif_va_bidari_islami
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 زندگی یعنی سلام ساده‌ای سمت شما ایهاالارباب ما را با جوابی جان بده.. ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 دوش در وقت سحر شمع دل افروخته ام نرگس مست تو را دیده ام و سوخته ام به تمنای وصال تو ز سر تا به قدم چشم گردیده به راه قدمت دوخته ام ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 💎(داستان 665) قسمت ۸ 💐 پـایـان انـتـظـار 💐 🍀 ... خوب شد كه به من گفتي و گرنه تصميم داشتم كه اهانت پيرمرد را به عرض حاكم برسانم. ناگهان صداي شيپور جارچيان در ميان كوچه پيچيد و لحظه اي بعد حاكم در ميان عدّه اي از اعوانش از دور ظاهر شد و آرام آرام به مقابل درِ حمام رسيد. احمد با بي رغبتي از پله‌ها بالا آمد و در برابر حاكم دست بر سينه تعظيم كرد و حاكم پيشاپيش ديگران وارد صحن حمام گرديد و نگاه جستجو گرش را به سقف گنبدي شكل حمام دوخت و پس از آن سراپاي احمد را ورانداز كرد و با صداي دو رگه اي گفت: اين پيرمرد ديوانه را نمي بينم؟ در كدام گوري پنهان شده است؟! فوراً يكي از آن چاپلوسان درباري خود را به احمد رساند و با صداي بلندي گفت: بگو ببينم ابوراجح كجاست؟ احمد خشم خود را فرو خورد و با صداي گرفته اي كه از چشم حاكم دور نماند، گفت: چند روزي مي‌شود كه حالش خوش نيست و امروز قصد كرده است كه نزد حكيم برود. - مگر نمي دانست كه ما امروز بر او منّت گذاشته و به حمّام مي‌آييم؟! بله قربان! هنگامي كه از اين خبر آگاه شد، مرا فرستاد تا به خدمت شما رسيده و كمال ارادت را به جا بياورم. زبانت نيز مثل زبان پدرت مقداري بلند است، مطمئن باش روزي زبان يكي را خواهم بريد تا زبان آن يكي نيز كوتاه شود و شروع كرد به خنديدن. ديگران نيز از خنده او بي بهره نماندند و در يك لحظه فضاي حمام لبريز از قاه قاه خنده آن‌ها شد و پس از آن با اشاره حاكم خدمتكاران دست به كار شدند و حاكم را در ميان آب نيمه گرم خزينه شستشو دادند و سپس انواع لباس‌هاي فاخر را بر تنش پوشاندند و عطر و گلاب بر سر و رويش پاشيدند و بدون اين كه درهمي بابت آب بپردازند، او را از حمام بيرون بردند. در آخرين لحظه دوباره چشم حاكم به احمد كه تا دم درِ حمام او را مشايعت كرده بود، افتاد و با غضب گفت: ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: پایان انتظار ، صفحه ۲۲ الی ۲۴. داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: مسلم پوروهاب ناشر: انتشارات قم: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖