eitaa logo
بوی ظهور، رسانه ظهور
158 دنبال‌کننده
27هزار عکس
1.5هزار ویدیو
96 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ارسال نظرات شما https://harfeto.timefriend.net/16895204024549 داستانهای مهدوی @booye_zohooremahdi گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 سن تکلیف و بیداری اسلامی (احکام) @senne_taklif_va_bidari_islami
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۱ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 موضوع كرامت: شفاي بيماري لوپوس (روماتيسم) - منبع كرامت: دفتر ثبت كرامات مسجد مقدّس جمكران، شماره ۲۹۴ - مشخصات: خانم م - ف، ۱۵ ساله، محصل، اهل تهران - زمان كرامت: ۱/۴/۷۸ - مكان كرامت: تهران - تاريخ ثبت كرامت: ۱۶/۲/۷۹ - اسناد و مدارك: پنج برگه آزمايش از آزمايشگاه تشخيص طبي دولت، سه برگه مركز تحقيقات روماتولوژي با معاينات و آزمايشات كامل. - زير نظر پزشكان مجرب آقايان و خانم ها: دابشليم، غريب دوست، جمشيدي، موثقي، اكبريان، رشيديون، سليم زاده، ناجي، شهرام، شعباني، نجفي، ابوالقاسمي. - اظهار نظر پزشكي: اين نمونه جزء گوياترين و مهمترين موارد شفا است. - خلاصه كرامت به نقل از شفا يافته: بيماري من از ورم پا و چشم درد شروع شد كه بعد از آزمايشات و مراجعات مكرر به بيمارستان، فهميديم كه بيماري من لوپوس از نوع ارتيماتوزسمتيك است و با اينكه فرد سالم بايد بين ۱۵۰هزار تا ۵۰۰هزار پلاكت خون داشته باشد ولي پلاكت خون من به سه هزار رسيده بود و هموگلوبين كه بايد بين ۱۱تا ۱۸باشد به يك تا سه رسيده بود و به حالت كُما بودم كه بعد از ۹ماه بيماري با توسل به امام زمان عليه السلام و حضور در مسجد مقدّس جمكران از مرگ و بيماري شفا پيدا كردم. - شرح واقعه از زبان شفا يافته: بيماري من از ورم پا و چشم شروع شد. بعد از مدّت‌ها مراجعه به دكتر، آخر به من گفتند: به مرض روماتيسمي به نام لوپوس دچار شده اي. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۲ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ...- شرح واقعه از زبان شفا يافته: بيماري من از ورم پا و چشم شروع شد. بعد از مدّت‌ها مراجعه به دكتر، آخر به من گفتند: به مرض روماتيسمي به نام لوپوس دچار شده اي. البته اين بيماري با حساسيّت به نور، زخم دهاني و درگيري كليوي همراه بود كه در تاريخ ۲۵/۵/۷۸ در بيمارستان بقية اللّه عليه السلام مرا بيوپسي كردند و اطمينان حاصل كردند كه اين بيماري لوپوس از نوع ارتيماتوزسيتميك است، كه در سه نوبت فالس متيل پرد نيزولون ۵۰۰ميلي گرمي و ايموران ۵۰ميلي و پردنيزولون ۶۰ميلي گرمي قرار گرفتم. در تاريخ ۵/۷/۷۸ به دستور دكتر اكبريان، فوق تخصص روماتولوژي تحت درمان با ۱۰۰۰ميلي گرم اندوكسان قرار گرفتم كه بعد از آن دچار تب، سرفه و زخم دهان شدم. مجبور شدم در بيمارستان شريعتي حدود يك ماه بستري شوم. بعد از ترخيص از بيمارستان، بيماري من بيشتر شد، به حدي كه دهان و بيني و گوشم شروع به خونريزي كرد و پلاكت خون پايين آمد. چون آدم سالم بايد حدود ۱۵۰۰۰۰الي -۵۰۰۰۰۰پلاكت خون داشته باشد و هموگلوبين بين ۱۱تا ۱۸باشد، ولي پلاكت خون من به ۳۰۰۰و هموگلوبين مغز استخوان من به ۱تا ۳رسيده بود و به حالت كُما بودم. دوباره مرا به بخش آي. سي. يو ICU منتقل كردند و از من عقيقه بيوپسي به عمل آوردند و گفتند: مغز استخوان تو ديگر كار نمي كند. بعد از آزمايشات متعدد و زدن حدود ۱۲۵گرم V I. و J I. هفته اي دو عدد آمپول GCSF يخچالي به من تزريق مي‌كردند و چشمانم هم ديگر قادر به ديدن نبود، هيچكس را نمي ديدم و حالت كوري به من دست داد. ما كه از نظر مالي وضع خوبي نداشتيم و پدرم كارمند است، حدود دو ميليون تومان پول دارو و دوا داديم. وقتي متوجه شدم، كه چشم هايم نمي بينند، ديگر از همه جا مأيوس شدم و منتظر مرگ بودم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۳ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ... وقتي متوجه شدم، كه چشم هايم نمي بينند، ديگر از همه جا مأيوس شدم و منتظر مرگ بودم. يك روز به پدر و مادر عزيزم كه بيش از دو ماه بود به طور شبانه روزي بالاي سرم نشسته بودند و هر لحظه انتظار مرگ يا بهبودي مرا مي‌كشيدند، دكتر ابوالقاسمي گفت: فلاني ديگر هيچ اميدي براي بهبودي دخترت ندارم. با شنيدن اين حرف، همه اقوام و فاميل و دوستان، براي مرگم روز شماري مي‌كردند، روزهاي آخر، همه گريه مي‌كردند و تنها كسي كه به من دلداري مي‌داد پدر و مادرم بودند، به خصوص پدرم كه در آن لحظاتي كه با مرگ دست و پنجه نرم مي‌كردم، بالاي سرم مي‌آمد و مي‌گفت: دخترم توكل به خدا كن، تو خوب مي‌شوي. من مي‌گفتم: پدر جان ديگر خسته شده ام، مي‌خواهم بميرم و راحت شوم، شما هم اينقدر عذاب نكشيد. پدرم با چشمان اشك آلود بيرون مي‌رفت، نمي دانستم كجا مي‌رود. يك روز كه حالم خيلي بد بود مدير مدرسه‌ام كه واقعاً بايد گفت: مديري نمونه و با ايمان و با خداست، بالاي سرم آمدند و شروع كردند حدود يك ساعت قرآن تلاوت كردند. بعد از آن رفتند و بعد از ظهر آمدند و دوباره شروع به خواندن قرآن كردند و به پدر و مادرم گفتند: تا مي‌توانيد بالاي سر اين، دعاهايتان را بخوانيد. از آن روز به بعد، نه گوشم مي‌شنيد - چون در اثر خونريزي، گوشم كاملا كر شده بود - و نه مي‌ديدم - چون پشت چشمانم خون جمع شده بود - و موهاي سرم همه ريخت و تمام بدنم در اثر مصرف پردينزلون حالت بدي پيدا كرده بود، به شكلي كه گويا تمام بدنم را با چاقو بريده بودند. يك روز دكتر بهروز نجفي، متخصص پيوند مغز و استخوان گفت: بايد از برادر يا خواهرش مغز استخوان به او تزريق شود و به پدر و مادرم گفت: ۴۵ روز بيشتر طول نمي كشد كه نتيجه اش يا مرگ است يا زندگي. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۴ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ... يك روز دكتر بهروز نجفي، متخصص پيوند مغز و استخوان گفت: بايد از برادر يا خواهرش مغز استخوان به او تزريق شود و به پدر و مادرم گفت: ۴۵ روز بيشتر طول نمي كشد كه نتيجه اش يا مرگ است يا زندگي. پدرم گفت: چقدر خرج دارد؟ دكتر گفت: ۱۵ميليون تومان. حدود ۱۴ميليون تومان را افراد نيكوكار تقبّل كردند و پدرم باز مي‌بايست حدود دو ميليون تومان ديگر دارو مي‌خريد. چون پدرم حتي اين مبلغ را هم نداشت، همانجا شروع به گريه كرد. مادرم به پدرم گفت: چكار كنيم؟! پدرم گفت: خدا بزرگ است، و از دكتر چند روزي مهلت خواست. اقوام و فاميل و آشنايان هركدام مبلغي را تقبّل كردند، پول را به بيمارستان آوردند تا به پدرم بدهند، ولي پدرم قبول نكرد و گفت: پول‌ها پيش خودتان باشد، چند روز ديگر از شما مي‌گيرم. وقتي فاميل‌ها رفتند، مادرم گفت: چرا نگرفتي؟! پدرم گفت: من نمي خواهم دخترم را به بخش مغز و استخوان منتقل شود، اگر به آنجا برود، حتي يك درصد اميد به نجات او نيست چون دكتر نجفي حتي ده درصد به ما اميد نداد. خلاصه برادر و خواهرم براي آزمايش خون به خاطر پيوند A L. H. تايپتيگ به بيمارستان آمدند و نتيجه آزمايش را پيش دكتر نجفي بردند، ايشان بعد از بررسي گفتند: خون آنها با خون من مطابقت ندارد و نمي توانند از اين خواهر و برادر براي من مغز استخوان پيوند بزنند. دكتر با نا اميدي تمام به پدر و مادرم گفت: ديگر هيچ كاري از دست ما ساخته نيست. مادرم گفت: پس دخترم مي‌ميرد؟! دكتر گفت: توكل به خدا كنيد. وقتي از اطاق بيمارستان بيرون مي‌رفتند، مادرم خيلي گريه مي‌كرد و دائماً خدا و ائمه عليهم السلام را صدا مي‌زد، اما نمي دانم چرا پدرم اصلا گريه نمي كرد و به مادرم مي‌گفت: خانم به جاي گريه كردن، دعا كن! و مادرم مي‌گفت: چقدر دعا كنم؟ ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۵ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ... دكتر گفت: توكل به خدا كنيد. وقتي از اطاق بيمارستان بيرون مي‌رفتند، مادرم خيلي گريه مي‌كرد و دائماً خدا و ائمه عليهم السلام را صدا مي‌زد، اما نمي دانم چرا پدرم اصلا گريه نمي كرد و به مادرم مي‌گفت: خانم به جاي گريه كردن، دعا كن! و مادرم مي‌گفت: چقدر دعا كنم؟ هرچه دعا مي‌كنم حال دخترم بدتر مي‌شود!! تا اينكه يك روز صبح، پدرم آمد و گفت: عزيزم من شفايت را گرفتم! آن روز من اصلاً حال خوبي نداشتم، چون پلاكت خونم پائين بود، دور تختم را نرده گذاشته بودند و مي‌گفتند: مواظب باشيد تكان نخورد، هر لحظه امكان مرگش مي‌رود. مادرم به پدرم گفت: چطور شفاي او را گرفتي؟ مگر نمي بيني كه حالش خراب تر از هميشه است؟! بعد از چند دقيقه، دكتر غريب دوست، بالاي سرم آمد و حالم را پرسيد. گفتم: آقاي دكتر ديگر نه مي‌بينم و نه مي‌شنوم. مرا بغل كرد و پيشاني مرا بوسيد و گفت: تو خوب مي‌شوي، ناراحت نباش. مادرم گفت: دكتر، آيا اميدي به دخترم داريد؟! يا براي تسكين ما اين حرف‌ها را مي‌زنيد؟ دكتر گفت: توكل به خدا كنيد، ان‌شاءالله خوب مي‌شود. بعد براي من كه حالم خيلي خراب شده بود، چهار واحد پلاكت تزريق كردند و گفتند: او را به منزل ببريد، ولي مواظب باشيد تكان نخورد و هفته اي يك بار آزمايش خون از او بگيريد و بياوريد. مرا به خانه آوردند و خواباندند. پدرم را صدا كردم و گفتم: بابا باز هم اميد به زنده بودن من داري؟ پدرم با اينكه هيچ وقت پيش من گريه نمي كرد، ولي آن روز چون مي‌دانست من چشمانم نمي بيند راحت گريه كرد، حس مي‌كردم كه گريه مي‌كند و با همان حال گفت: دختر عزيزم من شفاي تو را از امام زمان عليه السلام گرفته ام، چهل شب چهارشنبه نذر كرده‌ام كه به جمكران، مسجد صاحب الزمان عليه السلام بروم و قبل از اينكه تو را مرخص كنند به آنجا رفتم و از آقا خواستم يا تو را به من برگرداند يا بگيرد، بعد از دو، سه جلسه كه به جمكران رفتم خواب ديدم تو شفا گرفته اي. تو خوب مي‌شوي، فقط همين طور كه خوابيده هستي، نماز بخوان و متوسل به امام زمان عليه السلام شو و براي سلامتي آقا صلوات بفرست. من هم شروع كردم شبهاي چهارشنبه و جمعه نماز آقا را مي‌خواندم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۶ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ... تو خوب مي‌شوي، فقط همين طور كه خوابيده هستي، نماز بخوان و متوسل به امام زمان عليه السلام شو و براي سلامتي آقا صلوات بفرست. من هم شروع كردم شبهاي چهارشنبه و جمعه نماز آقا را مي‌خواندم. جلسه هفتم بود كه پدرم به جمكران مي‌رفت، صبح چهارشنبه كه پدرم آمد، من بيدار بودم، مرا بوسيد و به او گفتم: بابا مرا بلند كن مي‌خواهم بيرون بروم، با اينكه تا آن روز اصلا نمي توانستم تكان بخورم. پدرم گفت: يا امام زمان! زير بغل مرا گرفت و بلندم كرد، آرام آرام راه مي‌رفتم و پدرم همانطور زير بغلم را گرفته بود و مي‌دانستم كه گريه مي‌كند، البته گريه اش از خوشحالي بود. خلاصه به اميد خدا و ياري و شفاي امام زمان عليه السلام كم كم راه مي‌رفتم. جلسه دوازدهم بود كه در خانه مي‌توانستم راه بروم، حس كردم كه كمي مي‌بينم، همين طور كه در اطاق راه مي‌رفتم و پدرم مواظبم بود، سرم را بلند كردم تا ساعت ديواري را ببينم، پدرم گفت: بابا جان ساعت را مي‌خواهي بداني چند است؟ گفتم: بابا فكر مي‌كنم مي‌بينم، ساعت ۳۰/۱۱دقيقه است. پدرم خيلي خوشحال شد و شروع كرد براي سلامتي امام زمان عليه السلام صلوات فرستادن و گفت: دخترم ديدي گفتم شفايت را از آقا گرفتم. همه خانواده براي سلامتي امام زمان عليه السلام بلند صلوات فرستاديم. تا اينكه يك روز خانم دكتر شعباني كه از پزشكان معالجم بود، به منزل ما زنگ زد و حالم را پرسيد، خيلي نگران حالم بود، به پدرم گفت: شغل بدي انتخاب كرده ام. پدرم گفت: چرا خانم دكتر شعباني؟! ايشان گفتند: به خاطر اينكه مي‌بينم كه چقدر شما براي اين دختر زحمت مي‌كشيد و هميشه از خدا خواسته‌ام كه: خدايا! لااقل به خاطر اين همه بيماري كه درمان مي‌كنم، اين دختر را به پدر و مادرش برگردان. بعد هم به پدر و مادرم گفت: من هم ديگر نا اميد شده ام. پدرم گفت: خانم دكتر، دخترم خوب مي‌شود. دكتر گفت: واقعا روحيه خوبي داريد. پدرم گفت: خانم دكتر، به امام زمان عليه السلام توسل جسته‌ام و شفاي دخترم را از حضرت گرفتم؟! دكتر گفت: ان‌شاءالله كه شفا يافته باشد. ولي معلوم بود كه باور نمي كند. بعد از چند روز، پدرم با دكتر غريب دوست تماس گرفت و براي ويزيت من نوبت زد. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۷ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ... بعد از چند روز، پدرم با دكتر غريب دوست تماس گرفت و براي ويزيت من نوبت زد. درست روز چهارشنبه آخر سال ۱۳۷۸ كه پدرم سه شنبه اش به جمكران رفته بود، صبح چهارشنبه كه از آنجا آمد مرا پيش دكتر برد. من در بغل پدرم بودم و از پله‌ها بالا مي‌رفتيم، وقتي به اطاق دكتر رسيديم، دكتر با ديدن من خوشحال شد و بعد از معاينه گفت: خيلي بهتر شده، چكار كرده ايد؟! برايم يك آزمايش نوشتند و قرار شد سه هفته ديگر پيش دكتر برويم. ديگر پلاكت خون نزدم و فقط در خانه استراحت مي‌كردم و به نماز و عبادت مشغول بودم. مادر بزرگ و پدر بزرگم در ايام ماه محرّم چون هيئت دارند، يك گوسفند براي من نذر كردند، عمويم و پدرم هم هر كدام جداگانه يك گوسفند نذر كرده بودند. كم كم بدون كمك پدرم از جا بلند مي‌شدم و حركت مي‌كردم و حدود سه تا چهار متري را به راحتي مي‌ديدم. وقتي آخرين آزمايش را انجام دادم، به پدرم گفتم: فكر مي‌كنم پلاكت خونم حدود ۵۰۰۰۰شده باشد. امّا پدرم گفت: دخترم بيش از اينهاست. پدرم بعد از اينكه جواب آزمايش را گرفت، به خانه آمد. چشمانش قرمز شده بود، معلوم بود كه خيلي گريه كرده است. گفتم: بابا! پلاكت خون چقدر شده است؟ مغز استخوان من به چه حدي رسيده است؟ پدرم گفت: عزيزم بنشين، ما هم نشستيم و گفت: وقتي از پله آزمايشگاه بالا مي‌رفتم، سرم را به طرف آسمان بلند كردم و دست هايم را بلند كردم و گفتم: يا امام زمان! يا پسر فاطمه! يا ابا صالح المهدي! چهل شب چهارشنبه نذر كردم كه به مسجدت بيايم، اكنون چهارده هفته است كه به آنجا رفته ام، تو را به جان مادرت زهرا، تو را به جان جدّت حسين، تو را به جان عمويت ابوالفضل العباس عليه السلام، خودت مي‌داني كه چه مي‌خواهم، شفاي كامل دخترم را با اين آزمايش نشان دهيد. آزمايش را گرفتم، وقتي نگاه كردم، گريه‌ام گرفت. دكتر آزمايشگاه صدايم كرد و جريان را جويا شد. موضوع را به او گفتم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۸ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ... آزمايش را گرفتم، وقتي نگاه كردم، گريه‌ام گرفت. دكتر آزمايشگاه صدايم كرد و جريان را جويا شد. موضوع را به او گفتم. دكتر گفت: خبر خوشي برايت دارم، ما را دعا كن، پلاكت خون دخترت ۱۴۰۰۰۰ و هموگلوبين ۳/۱۲ شده است. همه از خوشحالي شروع به گريه كرديم و صلوات فرستاديم. پدرم جواب آزمايش را پيش دكتر غريب دوست برد. دكتر با ديدن جواب آزمايش گفته بود: من چيزي جز اينكه بگويم يك معجزه رخ داده است نمي توانم بگويم، خيلي عالي شده، دختري كه پلاكت خون او با زدن چهار پاكت به ۲۷۰۰۰ الي ۴۲۰۰۰ بيشتر نمي رسيد، اكنون با نزول پلاكت، به ۱۴۰۰۰۰ رسيده و هموگلوبين از صفر به ۱۲/۳ رسيده است. دكتر يك آزمايش در تاريخ ۱/۴/۷۹ برايم نوشت. پدرم جواب آزمايش را به بيمارستان شريعتي نزد خانم دكتر موثقي و خانم دكتر ابوالقاسمي بردند و به دكتر ابوالقاسمي گفته بود: خانم دكتر اين جواب آخرين آزمايش دخترم است. وقتي دكتر جواب آزمايش را نگاه كرده بود، به پدرم نگاهي مي‌كند و مي‌گويد: جمكران مي‌روي؟ پدرم مي‌گويد: بله. دكتر مي‌گويد: تو را به جان دخترت، ما را هم دعا كن، اين يك معجزه است! الآن الحمد للّه حالم روز به روز، رو به بهبودي است و پدرم هر هفته شب‌هاي چهارشنبه به جمكران مي‌رود، خيلي دلم مي‌خواهد من هم بروم، ولي پدرم مي‌گويد: صبر كن، چشمانت كامل شوند و وضع مالي‌ام خوب شود، حتما تو را به مسجد آقا مي‌برم. به پدرم مي‌گويم: بابا با اين بدهكاري و اين حقوق كارمندي چطور مي‌تواني بدهكاري حدود دو ميليون تومان را بدهي؟! او با خنده و تبسّم مي‌گويد: دخترم همان آقايي كه تو را به من برگرداند، همان آقا كمكم مي‌كند، نا اميد شيطان است. و با همين جمله كوتاه، دلم گرم مي‌شود و مي‌گويم: ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 672) قسمت ۹ 🌸 كرامت هفتم 🌸 🌱 ... به پدرم مي‌گويم: بابا با اين بدهكاري و اين حقوق كارمندي چطور مي‌تواني بدهكاري حدود دو ميليون تومان را بدهي؟! او با خنده و تبسّم مي‌گويد: دخترم همان آقايي كه تو را به من برگرداند، همان آقا كمكم مي‌كند، نا اميد شيطان است. و با همين جمله كوتاه، دلم گرم مي‌شود و مي‌گويم: بابا ان‌شاءالله من هم دعا مي‌كنم كه آقا عنايتي بفرمايد. اين بود خلاصه اي از نه ماه بيماري لاعلاج من كه با توسل به حضرت امام زمان عليه السلام درمان شد. دكتر توانانيا در قسمتي از اظهار نظرشان در مورد شفاي خانم م. ف مي‌نويسد: ضمن آنكه گزارش ايشان را وقتي مطالعه مي‌كردم، باطنا تحت تأثير نوشته ايشان قرار گرفتم و اصلا گذشته از مسائل طبي، گويا خودم وقايع را از نزديك مشاهده مي‌كردم و همه مطالب عينا رخ نموده بود و گريه‌ام گرفت. به هر جهت اين نمونه را كه تقريبا جزء گوياترين و مهمترين موارد شفا است، و تقريبا همه چيز مستند مي‌باشد، ما مي‌توانيم با رفع اشكالات جزئي از پرونده وي، نمونه خوب بارز و مستندي را براي علاقه مندان ارائه دهيم. حصن حصين عارفان، مسجد جمكران بود عرش برين عاشقان مسجد جمكران بود هر مسلم و شاه و گدا، اينجا شود حاجت روا كهف المراد شيعيان، مسجد جمكران بود بر دردمندان، اينجا دواست، هر مضطري حاجت رواست كاشانه خلق جهان مسجد جمكران بود 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: کراماتی از مسجد مقدس جمکران داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ناشر: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖