eitaa logo
بوی ظهور، رسانه ظهور
164 دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
112 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ارسال نظرات شما @sh_gerami داستانهای مهدوی @booye_zohooremahdi گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 سن تکلیف و بیداری اسلامی (احکام) @senne_taklif_va_bidari_islami
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مے آیے از تمامِ جهان مهربانترین روزے بہ ربناے زمین، آسمانترین رخ میدهے میانِ تپشهاے روز ها اے اتفاقِ خوبِ من اے ناگهان ترین ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 سلام من به مهدی و به قلب آسمانی اش سلام من به پاکی و به لطف و مهربانی اش سلام من به لحظه ای که می رسد ظهور او سلام من به لحظه ای که می رسد عبور او ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَات 💠
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 💎(داستان 665) قسمت ۵ 💐 پـایـان انـتـظـار 💐 🍀 ... - گوش كن ابوراجح! بهتر است تو هم كوتاه بيايي و با اين از خدا بي خبر در نيفتي! و با صداي آهسته تري گفت: حال كه هم شمشير دست مرجان است و هم گردن، بهتر است با او مدارا كني و گرنه … و گرنه چه مي‌شود داروغه؟ جانم را مي‌گيرد؟ جان من كه از جان مولايمان حسين بن علي عليهما السلام عزيزتر نيست. من شرفم را به اين چند تكه استخوان نمي فروشم! حتي در مقابل آن خليفه بي دين شان كه مقام خلافت را به زور غصب كرده است. از ترس رنگ از روي داروغه پريد و چشمانش را به سوي درِ ورودي حمام دوخت. آه! آرامتر پيرمرد! مگر از جانت سير شده اي؟! لااقل به فكر زن و بچه ات باش! هيچ مي‌داني اگر باد، اين حرف‌ها را به گوش مرجان برساند، در ملأ عام تمام اعضاي خانواده ات را به دار خواهد كشيد. مگر يادت رفته است كه چند روز پيش با احمد بن قاسم چه كرد. خدا لعنت كند كشندگان او را! كودكانش بي جهت يتيم شدند داروغه! در اين هنگام ابو عمّار با عجله از ميان خزينه بيرون آمد و لباس هايش را پوشيد. درهمي به ابوراجح داد و پس از خداحافظي از حمام بيرون رفت. ابوراجح كه اندكي آرام گرفته بود، رو به داروغه كرد و گفت: حتماً مي‌داني كه اين ملعون به حمام مي‌آيد؟ آري ابوراجح! - من حالم خوش نيست داروغه! من مي‌روم و پسرم احمد را به حمام مي‌فرستم! آري ابوراجح! اين گونه بهتر است؛ فقط شتاب كن كه احمد زودتر از حاكم به اينجا برسد. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: پایان انتظار ، صفحه ۱۶ الی ۱۸. داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: مسلم پوروهاب ناشر: انتشارات قم: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖