eitaa logo
بوی ظهور، رسانه ظهور
164 دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
112 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ارسال نظرات شما @sh_gerami داستانهای مهدوی @booye_zohooremahdi گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 سن تکلیف و بیداری اسلامی (احکام) @senne_taklif_va_bidari_islami
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌠موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ☘(داستان 696) قسمت ۱ 🌷 نجات زائر امام رضا علیه‌السلام🌷 🌿 شیخ ابراهیم ترک روضه خوان از بزرگان و صلحایی است که سال‌ها در مجاورت ناحیه مقدّسه بوده و از ارادتمندان حضرت بقیةاللَّه به شمار می‌رفت که معروف بود به شیخ ابراهیم صاحب الزمانی. ایشان نقل می‌کند که سالی در بازگشت از سفر زیارت امام رضا علیه السلام به سمت عراق و نجف اشرف، یکی از سادات که همراه با من از رشت به ترکستان حرکت می‌کرد، یک لنگه جوال ابریشم به من داد تا در پایان سفر به او برسانم و خود از طریق خاک ایران حرکت کرد. ما از کنار رود ارس حرکت می‌کردیم و مسیر ما چند فرسخ میان خاک روسیه بود. در آن زمان، ورود ابریشم به خاک روسیه ممنوع و نیاز به اجازه مخصوص داشت و من از این امر آگاه نبودم. ناگهان در بین راه چهار نفر از مأموران روس، مسلّح از لابلای درخت‌ها بیرون آمده و به ما دستور توقّف دادند. مکاری [۱] ما که ترک مؤمنی بود به ایشان گفت: این شخص آخوند است و ما جنس گمرکی نداریم. چنان با چوب به پای او زدند که فریادی کشید و همان جا به زمین افتاد. سپس به نزدیک من که فقط با همسر و فرزند کوچکم بودم آمدند و گفتند: بارها را باز کن و در حین جستجو مرتب می‌پرسیدند: ابریشم داری؟ (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان نوزدهم - نجات زائر امام رضا علیه‌السلام - ص ۶۵ و ۶۶. 📚[۱]: شخص صاحب چارپا که آن را کرایه می‌دهد و خود نیز راهنمایی می‌کند. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌠موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ☘(داستان 696) قسمت ۲ 🌷 نجات زائر امام رضا علیه‌السلام🌷 🌿 ... سپس به نزدیک من که فقط با همسر و فرزند کوچکم بودم آمدند و گفتند: بارها را باز کن و در حین جستجو مرتب می‌پرسیدند: ابریشم داری؟ همه لباس‌ها و بقچه‌ها و وسایل شخصی ما را نگاه کردند و چون دیدم که اکنون است که جوال ابریشم را باز کنند، نگران شده، قرآن را در دست گرفته و به حضرت حجّت علیه السلام متوسّل شدم و عرض کردم که در این بیابان، تنها پناه ما تو هستی و نگرانی من بیشتر به خاطر همسر و فرزندم است که در این بیابان با وجود این کافران به آن‌ها چه خواهد گذشت. در هر حال گوشه ای ایستادم و منتظر عاقبت کار خود شدم، چون آن چهار نفر به لنگه ابریشم رسیدند، یکی یکی ابریشم‌های خوب و خوش رنگ را در می‌آوردند و به هم می‌گفتند: این چیست؟ و به کناری می‌انداختند، تا آن که همه را جستجو کرده و چون چیزی پیدا نکردند، به من گفتند: اسباب هایت را جمع کن و برو! من اسباب‌ها را جمع کردم و چون نمی توانستم آن را روی مرکب بگذارم به سراغ مکاری رفتم. پای مکاری به شدّت متورّم شده بود. به او گفتم: برخیز! گفت: نمی توانم، پایم شکسته و به زودی در این بیابان می‌میرم. فریاد زدم: بگو یا صاحب الزمان و برخیز! و اشکم در آن لحظه سرازیر بود. گفت: ممکن نیست و نمی توانم. دست او را گرفتم و گفتم: بگو یا صاحب الزمان و او را بلند کردم، آهسته پای خود را روی زمین گذاشت و با پایی مانند مشک لبریز و خیک باد کرده به راه افتاد. مأمورین نیز ایستاده و ما را نگاه می‌کردند. چون چند قدم راه رفتیم، پای او خوب شد و مانند مشکی که سر او را باز کنند، تورّم پای او خوابید. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان نوزدهم - نجات زائر امام رضا علیه‌السلام - ص ۶۶ و ۶۷. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌠موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ☘(داستان 696) قسمت ۳ 🌷 نجات زائر امام رضا علیه‌السلام🌷 🌿 ... چون چند قدم راه رفتیم، پای او خوب شد و مانند مشکی که سر او را باز کنند، تورّم پای او خوابید. از او پرسیدم: پایت چطور است؟ پایش را نشان داد، هیچ دردی نداشت و به من ارادت زیادی پیدا کرد. چون از خاک روسیه گذشتیم و ایرانیان ما را دیدند، تعجّب کردند که چگونه ابریشم را از آن جا گذرانده ایم و گفتند؛ اگر ابریشم‌ها را می‌گرفتند، ده سال زندان و فلان مقدار جریمه داشت. وقتی سفر را ادامه دادیم، به جایی رسیدیم که باید پیاده می‌رفتیم و مسیر کوه، سخت و ناهموار بود. همراه خانواده‌ام به راه افتادیم و مکاری نیز به حیوان هایش مشغول شد. پس از مدّتی دیدیدم که وسط بیابان تنها مانده ایم و باد شدید و سردی وزیدن گرفت. به اطراف نگاه کردم و با خود گفتم: امشب از سرما یا حیوانات درنده خواهیم مرد و تنها امیدم برای نجات امام زمان علیه السلام بود. پس دوباره با فروتنی و گریه و تمنّا به درگاه خداوند و حضرت بقیةاللَّه متوسّل شدم. ناگهان دیدم چهار نفر مرد ترک که اهل آن مناطق بودند، آمدند و اسبی را که یک پای خود را بالا گرفته و زمین نمی گذارد با زحمت با خود می‌برند. هنگامی که به من رسیدند، به آن‌ها گفتم که من از طلاّب نجف هستم و برای زیارت به ایران رفته و اکنون در حال بازگشت به نجف هستم، برای خاطر خدا من را نجات بدهید. یکی از آن‌ها فریاد زد، نمی بینی چه گرفتاری ای پیدا کرده ایم؟ اسب، پای خود را زمین نمی گذارد و اصلاً حرکت نمی کند. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان نوزدهم - نجات زائر امام رضا علیه‌السلام - ص ۶۷ و ۶۸. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌠موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ☘(داستان 696) قسمت ۴ 🌷 نجات زائر امام رضا علیه‌السلام🌷 🌿 ... یکی از آن‌ها فریاد زد، نمی بینی چه گرفتاری ای پیدا کرده ایم؟ اسب، پای خود را زمین نمی گذارد و اصلاً حرکت نمی کند. از من گذشتند و من به شدّت منقلب شدم. چند قدمی که از ما فاصله گرفتند، یکی از آن‌ها گفت: همسر خود را سوار کن، اگر اسب پای خود را زمین گذاشت، ما شما را نجات می‌دهیم و اگر نگذاشت، بهتر است که در این بیابان بمانید و طعمه گرگ‌ها شوید. او بازگشت و به دوستانش گفت: اگر ما آن‌ها را اینجا رها کنیم، چند لحظه دیگر طعمه گرگ‌ها خواهند شد. بالاخره صبر کردند و به همسرم کمک کردم تا سوار شود. بلافاصله اسب پای خود را به زمین گذاشت و شلاّق نزده حرکت کرد. آن مرد فریاد زد: ملاّ! بچّه را هم به مادرش بده. من فرزندم را نیز سوار کردم. آن‌ها بسیار شیفته من شدند و از رفتار خود عذرخواهی کردند. ساعت هفت صبح از آن درّه خارج شدیم و از سنگلاخ نجات پیدا کردیم. چون به روستای آن‌ها رسیدیم، دیدیم همه اهل روستا منتظرند و تا ما را دیدند به پیشواز آمدند و آن مرد ترک به مادر خود گفت: ما از برکت این ملاّ نجات پیدا کردیم. آن‌ها گفتند: ما از آمدن شما مأیوس شدیم و تصوّر کردیم که حیوانات درنده شما را از بین برده اند. هنگام نماز صبح متوجّه شدم که آن‌ها نماز و احکام شرعی را ترک کرده اند، از علّت آن سؤال کردم، گفتند: از روزی که ملاّی ما را اسیر کرده اند با خدا قهر کرده ایم. به آن‌ها گفتم: من او را در صحت و سلامت دیدم و به زودی می‌آید و با این خبر آن‌ها دوباره به راه خدا برگشتند. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان نوزدهم - نجات زائر امام رضا علیه‌السلام - ص ۶۸ و ۶۹. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌍موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 697) قسمت ۱ 🌼 اجابت دعای زائران 🌼 🌾 مرحوم سید عبداللَّه قزوینی نقل می‌کند که در سال هزار و سی صد و بیست و هفت به همراه خانواده به عتبات عالیات مشرّف شدیم. بعد از ظهر سه شنبه چند الاغ کرایه کرده و به مسجد سهله رفتیم تا اعمال و فرایض را به جا بیاوریم. نماز مغرب و عشا را در آن جا به جماعت ادا کرده و به انجام فرایض مشغول شدیم. ناگهان متوجّه شدم که چند ساعت از شب گذشته و بازگشت ما با سه زن در این وقت از شب، مخصوصاً در آن سال‌ها که راهزن زیاد بود، بسیار خطرناک است. اضطراب من زیاد شد و در نهایت به حضرت ولی عصر علیه السلام متوسّل شدم. ناگهان نگاه من به مقام حضرت ولی عصر علیه السلام که در میان مسجد است، افتاد. آن مقام کریم را روشن تر از طور کلیم یافتم. به آن جا رفتیم. سید بزرگواری با کمال وقار و عظمت وسط محراب نشسته بود. جلو رفتم و دست مبارک ایشان را بوسیدم و خواستم دست وی را به پیشانی بگذارم که اجازه نفرمودند. سپس مشغول خواندن دعا و زیارت شدم. هنگامی که در میان دعا به حضرت ولی عصر علیه السلام سلام می‌کردم، ایشان پاسخ می‌داد. من از این موضوع بسیار ناراحت شدم که من به حضرت سلام می‌کنم و ایشان پاسخ می‌گوید. ایشان رو به ما نمود و فرمود: با اطمینان دعا بخوانید. به اکبر کبابیان سفارش کرده‌ام که شما را به مسجد کوفه برساند و باز گردد، شما نیز به ایشان شام بدهید. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان بیستم - اجابت دعای زائران - ص ۷۰ و ۷۱ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌍موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 697) قسمت ۲ 🌼 اجابت دعای زائران 🌼 🌾 ... من از این موضوع بسیار ناراحت شدم که من به حضرت سلام می‌کنم و ایشان پاسخ می‌گوید. ایشان رو به ما نمود و فرمود: با اطمینان دعا بخوانید. به اکبر کبابیان سفارش کرده‌ام که شما را به مسجد کوفه برساند و باز گردد، شما نیز به ایشان شام بدهید. پس از شنیدن این سخن آرام شدم و التماس دعا گفتم. سپس سه حاجت از ایشان خواستم: اوّل این که روزی من را زیاد کند. دوّم این که قبر من در کربلا باشد و سوّم این که صاحب فرزندی صالح شوم. ایشان دو حاجت من را قبول فرمود و برای حاجت سوّم قسم یاد نمود که دست ما نیست. سکوت کردم و نگفتم که از خدا بخواهید؛ زیرا در اوایل جوانی پدرم همسری داشت و آن زن نیز صاحب دختری بود که من تمایل ازدواج با او را داشتم و او را به من نمی دادند. من از بالای سر امام رضا علیه السلام او را از خداوند خواستم و گفتم که اگر این دختر را به من بدهند، من دیگر فرزند نمی خواهم و چون این داستان را به یاد داشتم، اصرار نکردم. سپس همسرم مشرّف شده و سه حاجت عرض کرد: اوّل این که خداوند وسعت روزی مرحمت کند. دوّم این که در نزد من (به دست من) به خاک سپرده شود و حاجت سوّم این که مدفن او کربلا یا مشهد باشد. ایشان همه را اجابت فرمود. همسرم در مشهد مقدّس فوت شد و او را در آن جا به خاک سپردم. خانم دیگری همراه ما بود، جلو آمد و سه حاجت خود را عرض کرد: اوّل، شفای عروسش بود. ایشان فرمود: شفای او را از جدّم موسی بن جعفر علیهما السلام بگیرید. دوّم، بزرگی و ثروت فرزندش و سوّم، طول عمر برای خودش. ایشان همه را قبول فرمود و عروس او نیز در کاظمین شفا یافت. خودش نود و پنج سال عمر کرد و فرزندش از تاجران شد. بعد از دعا و زیارت از مقام مهدی علیه السلام بیرون رفتیم. همسرم گفت: آیا این سید بزرگوار را شناختی؟ ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان بیستم - اجابت دعای زائران - ص ۷۲ و ۷۳. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌍موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 697) قسمت ۳ 🌼 اجابت دعای زائران 🌼 🌾 ... بعد از دعا و زیارت از مقام مهدی علیه السلام بیرون رفتیم. همسرم گفت: آیا این سید بزرگوار را شناختی؟ گفتم: نه! گفت: ایشان حضرت ولی عصر علیه السلام بودند. برگشتم و از آن همه نور، جز یک فانوس در آن مقام نبود. تاریکی همه جا را فراگرفته بود و اثری از حضرت حجّت نبود. آن گاه درک کردم که آن نور، نور حضرت بوده است. هنگامی که به گوشه ای از مسجد رفتیم، جوانی نزدیک من آمد و گفت: زمانی که کارتان تمام شد، شما را به مسجد کوفه می‌رسانیم. گفتم: شما که هستید؟ گفت: من اصغر بهاری هستم. تصوّر کردم که گفت: بهایی و ترس همه وجودم را گرفت. گفتم: بهایی یعنی چه؟ گفت: بهاری، ما از روستای بهار همدان هستیم و ساکن محلّه کبابیان آن جا. و چون عالم عابد، میرزا محمّد بهاری از آن دیار بود، آرام شدم. به او گفتم: آیا آن سید بزرگوار را شناختی؟ گفت: نشناختم، ولی سید جلیلی بود، به من دستور داد شما را به مسجد کوفه برسانم و از هیبت ایشان نتوانستم حرفی بزنم. گفتم: ایشان حضرت صاحب الزمان علیه السلام بود. آن جوان بسیار شاد شد و هنگام بازگشت، آن جوان با سه نفر از دوستانش پیاده با ما به سمت مسجد کوفه حرکت کردند. هر چه اصرار کردیم که حیوانات سواری بی مرکب است، سوار شوید، قبول نکردند و به شکرانه ملاقات حضرت، پیاده راه مسجد سهله تا کوفه را طی کردند و در آن جا نیز به امر حضرت امام علیه السلام از ایشان با شام پذیرایی کردیم. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان بیستم - اجابت دعای زائران - ص ۷۲ و ۷۳. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 698) 💐 نجات زائر امام حسین علیه‌السلام در غربت💐 🍃 شیخ مهدی دجیلی که از فضلای سامرّا و اهل روستایی به نام دجیل در نُه فرسخی سامرّا است، نقل می‌کند، اوّلین سفری که به زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام مشرّف شدم، تصمیم گرفتم به زیارت حضرت حرّ نیز مشرّف شوم لذا حیوانی کرایه کردم. ساعت ده صبح به زیارت حرّ مشرّف شدم. در راه بازگشت، تنها بودم و آفتاب نزدیک غروب بود. ناگهان گلوله ای از نزدیک سر من گذشت و سپس گلوله دوّم و سوّم؛ متوجّه شدم که دزدان به من حمله کرده و قصد کشتن من را دارند. به حضرت ولی عصر علیه السلام متوسّل شده و عرض کردم: ای آقای من! من زایر جدّ شما هستم و این اوّلین سفر من است، راضی نشوید که در غربت کشته شوم. همان لحظه ترسم برطرف شد و دلم آرام گرفت و فراموش کردم که به ایشان متوسّل شده ام. سید معمّمی را دیدم که با عمّامه سیاه از کوچه باغ‌ها آمد، سلام نمود و فرمود: سامرّا چه خبر؟ عرض کردم: خدا را شکر، خوب است. سپس حال آقا میرزا محمّد تهرانی را پرسید، گفتم: خوب است. آن گاه احوال ثِقة الاسلام شیخ آقا بزرگ تهرانی را سؤال کرد، عرض کردم: بسیار خوب و سلامت هستند. آن گاه فرمود: حال شما طلّاب چگونه است؟ عرض کردم: از برکت آقا امام زمان علیه السلام خوب است. سپس به ایشان تعارف کردم که همراه من سوار شوند، قبول نفرمودند. خود پیاده شدم و ایشان را سوار کردم، اندکی سوار شده و سپس پیاده شدند و من سوار شدم. ناگهان خود را نزدیک قهوه خانه نزدیک کربلا دیدم و ایشان خداحافظی کرده و به یکی از کوچه باغ‌ها رفت. چون ایشان غایب شدند، من به یاد آوردم که از آن منزل تا به این جا یک فرسخ راه است و من این یک فرسخ را در چند دقیقه طی کرده ام. سپس به یاد آوردم هنگامی که نام مبارکشان را پرسیدم، فرمودند: سید مهدی! چون بازگشتم، نه کوچه باغی بود و نه راه دیگری و گویا به آسمان پرواز کرده بودند. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان بیست و یکم - نجات زائر امام حسین علیه‌السلام در غربت - ص ۷۴ و ۷۵. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 699) قسمت ۱ 🌺 شفای مرد لال، هنگام نماز 🌺 🌱 یکی از تجّار به نام آقا مهدی شیرازی نقل می‌کند که حدود سال‌های هزار و دویست و نود و شش قمری به علّت ورشکستگی و از بین رفتن سرمایه، دچار حزن و ناراحتی شدم و در نهایت به بیماری جنون مبتلا گشتم. اطرافیان من در رفع بیماری من بسیار تلاش کردند، امّا با خوب شدن تدریجی بیماری، قدرت تکلّمم را از دست دادم. و چون کاملاً شفا یافتم، از آن سو به طور کامل لال شدم به نحوی که جز با اشاره، توان سخن گفتن نداشتم. سه سال از این ماجرا گذشت. روزی به همراه پسرعموی خود که قصد زیارت عتبات عالیات را داشت، به عتبات مشرّف شدم. او مرا همراه با عدّه ای به سامرّا فرستاد و خود عازم کاظمین شد. بعد از زیارت حرم مطهّر، به مجلس روضه خوانی رفتم. سید عباس بغدادی، روضه خواند و من گریه زیادی کردم و در دل به حضرت ولی عصر علیه السلام متوسّل شدم. صبح جمعه نیز به منزل مرحوم میرزای بزرگ شیرازی رفته و با اشاره از ایشان التماس دعا داشتم. ایشان نیز اظهار محبّت فرمودند. سپس به سرداب مطهّر مشرّف شدم. کسی را نیافتم که برایم زیارت بخواند. مقابل درب سرداب ایستادم و روی دیوار نوشتم: من لال هستم، برای من زیارت بخوانید. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان بیست و دوم - شفای مرد لال، هنگام نماز - ص ۷۶ و ۷۷. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 699) قسمت ۲ 🌺 شفای مرد لال، هنگام نماز 🌺 🌱 ... سپس به سرداب مطهّر مشرّف شدم. کسی را نیافتم که برایم زیارت بخواند. مقابل درب سرداب ایستادم و روی دیوار نوشتم: من لال هستم، برای من زیارت بخوانید. شیخ علی روضه خوان از سرداب بیرون آمد، نوشته را به ایشان نشان دادم. ایشان نیز به سیدی فرمود که برای من زیارت بخواند، مقداری پول به او دادم و او نیز برای من زیارت خواند. حاجت خود را عرض کردم و سپس به صحن مطهّر بازگشتم تا نماز بخوانم. تکبیر را با اشاره گفتم. ناگاه بدون اختیار بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم بر زبانم جاری شد. بعد از آن قرائت و ذکرها را با تجوید کامل خواندم و بعد از نماز، تسبیح گفتم و استغفار کردم و صیغه توبه را خواندم. سپس بیرون رفته و به هر کس که رسیدم، سلام کردم تا این که به اشخاصی که مرا می‌شناختند، رسیدم. چون سلام کردم و فهمیدند که شفا گرفته‌ام پیراهنم را برای تبرّک تکه تکه کردند. سرانجام به منزل رفتم. صبحگاهان به منزل مرحوم میرزای بزرگ شیرازی رفتم. ایشان موضوع را سؤال کرده و فرمودند: قرائت خود را بخوان! عرض کردم، چند سال است قرائت نکرده ام، شاید مورد پسند شما نباشد و سپس خواندم. فرمودند: بسیار خوب خواندی. گروهی از زوّار نیز که آن جا بودند، اجازه خواستند تا چراغانی کنند. ایشان اجازه دادند و چراغانی بسیار زیبا و باشکوهی انجام شد. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان بیست و دوم - شفای مرد لال، هنگام نماز - ص ۷۶ و ۷۷. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ☘(داستان 700) قسمت ۱ 🌸 محبّت و مهربانی امام زمان علیه‌السلام با مرد کوفی🌸 🌿 حاج شیخ محمّد شوشتری ساکن شریعه کوفه نقل می‌کند که سالی با پدرم حاج شیخ طاهر به حجّ مشرّف شدیم. آن سال برای خودم شتری لاغر و برای پدرم قاطری کرایه کردم و شخصی نیز که جنازه حمل می‌کرد، با ما همراه بود. در راه به نهر عامور برخوردیم و شتر من چون ضعیف بود، آهسته حرکت می‌کرد. در هر حال شتر را برای گذر از این نهر بسیار عریض در آب انداختیم. چون کنار نهر، شیب دار بود شتر خوابید و حرکت نکرد. ما متحیر شدیم که چه کنیم. به سمت قبله متوجّه شدم و به حضرت حجّت استغاثه کردم و عرض کردم: چرا به فریاد ما نمی رسید تا بدانیم که امامی و حجّتی داریم. ناگهان دو نفر را در برابر خود دیدم. یکی از ایشان مردی جوان و دیگری مردی کامل بود. به آن جوان سلام کردم و او پاسخ فرمود. به نظرم شبیه مردی از اهل نجف که نامش محمّد بن حسین است، آمد. چون از ایشان سؤال کردم، فرمود: من محمّد بن الحسن هستم. سپس عرض کردم: ایشان - آن مرد کامل که همراهش بود - کیست؟ فرمود: ایشان خضر است. سپس چون من را غمگین دید، از روی مهر و محبّت با من شروع به گفتگو نمود و دلیل آن را بیان فرمود. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان بیست و سوم - محبّت و مهربانی امام زمان علیه‌السلام با مرد کوفی - ص ۷۸ و ۷۹. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ☘(داستان 700) قسمت ۲ 🌸 محبّت و مهربانی امام زمان علیه‌السلام با مرد کوفی🌸 🌿 ... فرمود: ایشان خضر است. سپس چون من را غمگین دید، از روی مهر و محبّت با من شروع به گفتگو نمود و دلیل آن را بیان فرمود. عرض کردم: شتر من خوابیده و ما در این صحرا مانده ایم. نمی دانم، آیا ما را به مقصد می‌رساند یا خیر؟ ایشان به شتر نزدیک شد و پای مبارک را روی پای شتر گذارد و در گوش شتر سخنی گفت. شتر حرکتی کرد و نزدیک بود که از جای خود پرواز کند. سپس دست خود را روی سر شتر گذارد و شتر آرام شد. آن گاه سه مرتبه به من فرمود: نترس، تو را می‌رساند. باز فرمود: دیگر چه می‌خواهی؟ عرض کردم: کجا می‌روید؟ فرمود به خضر که مقام معروفی در شرق سماوه است. عرض کردم: پس از این شما را کجا ببینم؟ فرمود: به هر مکانی که بخواهی می‌آیم. عرض کردم: خانواده من در جسر کوفه است. فرمود: من نیز به مسجد سهله می‌آیم. چون سر را بلند کردم و به ایشان نگریستم، غایب شدند. به پدرم و آن شخص همراه گفتم: این دو شخصی که با من صحبت می‌کردند، چه شدند؟ ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان بیست و سوم - محبّت و مهربانی امام زمان علیه‌السلام با مرد کوفی - ص ۷۹ و ۸۰. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖