eitaa logo
داستانهای مهدوی
201 دنبال‌کننده
861 عکس
35 ویدیو
6 فایل
داستانها، ملاقات و معجزات حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) ارتباط با ادمین @sh_gerami گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 کانال «بوی ظهور رسانه ظهور» @booye_zohoor_resane_zohoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۴ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... روزی به حرم مشرّف شده، سیدی را دیدم که در کنار ضریح بسیار می‌گرید. دست روی شانه ایشان گذارده، عرض کردم: دلیل گریه شما چیست؟ فرمود: چگونه گریه نکنم، حال آن که حتّی یک درهم برای خرجی ندارم. گفتم: فعلاً این پنج قران را بگیر، زندگی ات را اداره کن و به این جا بازگرد، من قصد دارم با شما معامله کنم. سید اصرار کرد که چه معامله ای؟ من که سرمایه ندارم. من گفتم: من عقیده دارم که هر سیدی در بهشت یک خانه دارد، آیا شما خانه بهشتی خود را به من می‌فروشی؟ سید گفت: من خانه ای برای خود سراغ ندارم، امّا چون تو می‌خواهی آن را می‌فروشم. من که چهل و یک اشرفی برای خرید خانه برای خانواده‌ام جمع کرده بودم، خانه بهشتی سید را با همان وجه معامله کردیم و آن را چنین قولنامه کردیم: در حضور شاهد عادل، حضرت رضا علیه السلام، خانه ای را که این شخص عقیده دارد، من در بهشت دارم به مبلغ چهل و یک اشرفی از وجوهات دنیایی و مادّی به او فروختم و مبلغ را نقد گرفتم. به سید گفتم: بگو، بِعْتُ. فرمود، من نیز عرض کردم: اشْتَرَیتُ. وجه را پرداختم و به خانه دخترم رفتم. او گفت: پدرجان چه کردی؟ گفتم: خانه ای برای شما خریداری کردم که آب‌های جاری و درختان سبز و خرّم دارد و همه نوع میوه جات در باغ‌های آن پیدا می‌شود. آن‌ها بسیار خوشحال شدند و گفتند: ما را نیز همراه خود ببر تا آن جا را ببینیم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۶ و ۳۷. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۵ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... گفتم: خانه ای برای شما خریداری کردم که آب‌های جاری و درختان سبز و خرّم دارد و همه نوع میوه جات در باغ‌های آن پیدا می‌شود. آن‌ها بسیار خوشحال شدند و گفتند: ما را نیز همراه خود ببر تا آن جا را ببینیم. گفتم: شما نیز خواهید آمد. یک دیوار آن خانه به خانه حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه وآله، یک دیوار آن به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام، دیوار دیگر آن به خانه امام حسن علیه السلام و دیوار دیگر نیز به خانه امام حسین علیه السلام متصّل است. آن هنگام متوجّه عمل من شدند و گفتند: آقا، چه کرده ای؟ گفتم: خانه ای برای شما خریدم که هرگز خرابی ندارد. مدّتی از این ماجرا گذشت تا این که روزی نشسته بودم که شخص متینی تشریف آوردند و سلام کرد و من هم جواب دادم. من را به اسم خطاب کرده، گفتند: شیخ حسن! مولای تو امام زمان علیه السلام می‌فرمایند: چرا فرزند پیغمبر را آزار می‌دهی و ایشان را خجل می‌کنی؟ من به دامن ایشان آویختم و عرض کردم: جانم فدای شما، آیا شما امام زمان علیه السلام هستید؟ فرمود: خیر، من فرستاده ایشان هستم و می‌خواهم خواسته تو را از ایشان بدانم. آن گاه دست من را گرفته به حرم برد و در گوشه ای از صحن مطهّر نشستیم و برای اطمینان چند علامت که کسی از آن‌ها خبر نداشت را بیان فرمود. از جمله فرمود: آیا تو نبودی که در قایق نشسته بودی و قایق در دجله غرق شد، تو به چه کسی متوسّل شدی و چه کسی تو را نجات داد. سپس فرمود: این علاماتی است که مولای من، برای من بیان فرموده و سپس فرمودند: آیا تو در کاظمین دکان عطّاری نداشتی و داستان عصا را بیان فرمودند ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۷ و ۳۸. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۶ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... سپس فرمود: این علاماتی است که مولای من، برای من بیان فرموده و سپس فرمودند: آیا تو در کاظمین دکان عطّاری نداشتی و داستان عصا را بیان فرمودند و گفتند که آورنده و برنده عصا حضرت امام زمان علیه السلام بود. سپس فرمودند: حال، حاجات خود را بیان کن! عرض کردم: اوّلین حاجت من این است که می‌خواهم بدانم با ایمان از دنیا خواهم رفت یا خیر؟ دوّم این که آیا از یاوران امام عصر علیه السلام هستم یا نه و هم چنین این که معامله ای که با سید انجام داده‌ام صحیح است یا خیر؟ و دیگر این که چه زمانی از دنیا خواهم رفت؟ در این حال ایشان خداحافظی کرد و رفت. به اندازه یک قدم که برداشت، از نظرم غایب شد و ایشان را ندیدم. چند روز از این ماجرا گذشت و من منتظر خبر بودم. پس از چند روز چشمم به جمال ایشان روشن شد، دوباره دست من را گرفته، به گوشه صحن و مکان آرامی از حرم مطهر بردند و فرمودند: سلام تو را به مولایت رساندم. ایشان به تو سلام رساند و فرمود: آسوده خاطر باش که با ایمان از دنیا خواهی رفت و از یاوران ما هستی و نام تو در فهرست یاوران ما قرار دارد. معامله ای که با سید انجام داده ای در نهایت صحّت است و زمان فوت تو علائمی دارد: یکی از آن علائم این است که بین هفته در خواب خواهی دید که دو ورقه از عالم بالا به سوی تو پایین خواهد آمد، در یکی از آن‌ها نوشته شده: لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه و در دیگری نوشته است: علی ولی اللَّه حقّاً؛ طلوع فجر جمعه آن هفته به رحمت خدا خواهی رفت. و ایشان بلافاصله بعد از گفتن جمله آخر، از دیدگانم غایب شدند و من همچنان منتظر روز موعود هستم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۸ و ۳۹. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۷ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... و ایشان بلافاصله بعد از گفتن جمله آخر، از دیدگانم غایب شدند و من همچنان منتظر روز موعود هستم. سید تقی، راوی خبر مذکور نقل کرده: یک روز شیخ حسن را در نهایت خوشحالی دیدم که از حرم حضرت رضا علیه السلام به سمت منزل می‌رفت. از او پرسیدم: شیخ حسن! چرا امروز این قدر خوشحالی؟ ایشان گفت: من یک هفته میهمان شما هستم، به هر شکل که می‌توانید مهمان نوازی کنید. آن هفته، شب‌ها را نمی خوابید، فقط در روزها خواب قیلوله می‌کرد و با اضطراب بیدار می‌شد. همواره در حرم حضرت رضا علیه السلام یا در منزل، مشغول خواندن دعا بود و همواره روزه بود. روز پنج شنبه همان هفته حنا گرفت، محاسن و دست و پای خود را با حنا خضاب کرده و خیلی دیر از حمام بیرون آمد. حدود دو ساعت و نیم از شب گذشته بود که از حرم خارج شد و به سمت منزل روانه گردید. به من گفت: همه اهل بیت و بچه‌ها را جمع کن! همه آن‌ها جمع شدند، با آن‌ها صحبت کرده، مزاح نموده و فرمود: من را حلال کنید! سخن من همین است و من را دیگر نخواهید دید و هم اکنون با شما خداحافظی می‌کنم. سپس به بچه‌ها و خانواده اجازه رفتن داد و گفت: همه شما را به خدا می‌سپارم و همه ایشان از اتاق خارج شدند. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۳۹ و ۴۰. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۸ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... سپس به بچه‌ها و خانواده اجازه رفتن داد و گفت: همه شما را به خدا می‌سپارم و همه ایشان از اتاق خارج شدند. سپس به من فرمود: سید تقی! شما امشب مرا تنها نگذار! ساعتی استراحت کن و سریع برخیز! ایشان مشغول خواندن دعا شد و من خوابم نبرد. برخاستم و به ایشان گفتم: شما چرا استراحت نمی کنید، این قدر خیالات نکنید، دیگر توان برای شما نمانده است! به من لبخند زد و گفت: استراحت من نزدیک است، گرچه وصیت کرده ام، امّا باز هم به شما وصیت می‌کنم: بدان! که مرگ حقّ است، سؤال نکیرین حقّ است و عقیده دارم که معاد و صراط و میزان، حقّ است. من حتّی یک درهم قرض ندارم و در هیچ حالتی، حتّی یک رکعت از نمازهای واجب و روزه من قضا نشده است. یک درهم حقّ الناس به گردن من نیست و ارثی هم برای شما نگذاشته ام. فقط دولیره در جیب دارم که برای غسل و کفن و دفن من و مجلس ترحیم مختصری است که برای من برگزار می‌کنید. شما را به خدا می‌سپارم، والسلام. از این لحظه به بعد با من صحبت نکنید و آن چه در کفنم گذاشته‌ام با من دفن کنید و هم چنین ورقه ای را که از سید گرفته‌ام با من دفن نمایید. والسلام علی من اتبع الهدی. سپس به ذکر خود مشغول شد و طبق عادت هر شب، نماز نافله شب را خواند و بعد از آن روی سجّاده خود نشست و گویا منتظر مرگ بود. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۴۰ و ۴۱. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌄موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 687) قسمت ۹ 🌸 یاور امام زمان علیه‌السلام🌸 🌻 ... سپس به ذکر خود مشغول شد و طبق عادت هر شب، نماز نافله شب را خواند و بعد از آن روی سجّاده خود نشست و گویا منتظر مرگ بود. یک مرتبه از جا پرید و با کمال فروتنی به کسی تعارف کرد. سیزده مرتبه بلند شد و تعارف کرد. ناگهان مثل مرغی که بال و پر می‌زند، از جا پرید و خودش را مقابل درب اتاق پرتاب کرد و گفت: یا مولای! یا صاحب الزمان! و چند دقیقه ای صورت خود را روی آستانه در گذاشت. من برخاستم و در حالی که می‌گریست، زیر دستش را گرفتم و سپس گفتم: برای شما چه اتّفاقی افتاده است، این چه حالی است؟ او گفت: ساکت باش و به عربی گفت: چهارده نور مبارک علیهم السلام همگی در این حجره تشریف دارند. تصوّر کردم که او چنان عاشق چهارده معصوم علیهم السلام است که آنان را تجسّم می‌کند و نمی دانستم که از حالات مرگ مؤمن است که چهارده معصوم علیهم السلام به دیدن او می‌آیند و آن‌ها واقعاً تشریف دارند. چون که حال او خوب بود و هیچ گونه بیماری نداشت و از سلامت عقل کاملی هم برخوردار بود. لحظه ای نگذشت که تبسّم کرد، از جای خود حرکت نمود و سه مرتبه گفت: ای قابض الارواح! خوش آمدی! سپس در حالی که دست هایش را روی سینه گذاشته بود، سرش را به اطراف حجره برگرداند و عرض کرد: السلام علیک یا رسول اللَّه، اجازه می‌فرمایید؟ السلام علیک یا امیرالمؤمنین، اجازه می‌فرمایید؟ و همین طور به همه چهارده نور مطهّر علیهم السلام سلام عرض نموده، اجازه خواست و عرض کرد: دستم به دامانتان، سپس رو به قبله خوابید و سه مرتبه گفت: یااللَّه! پس از آن قطیفه را روی صورت خود کشید و دست‌ها را کنار بدن خود قرار داد. قطیفه را کنار زدم، از دنیا رفته بود، گریه کنان بچه‌ها را برای نماز بیدار کردم. آن‌ها از گریه من موضوع را دریافتند. صبح جنازه ایشان را با تشییع کنندگان برداشتیم و در غسّال خانه غسل داده، در دارالسعاده حضرت رضا علیه السلام دفن کردیم، خدا او را رحمت کند. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دهم - یاور امام زمان علیه‌السلام - ص ۴۱ و ۴۲. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 688) 🌺 توسّل به امام زمان علیه‌السلام در گرفتاری🌺 🍃 مرحوم علاّمه مجلسی در بحارالانوار از شخصی به نام شیخ شمس الدین نقل می‌کند که در حلّه، حاکمی به نام مرجان صغیر زندگی می‌کرد. او ناصبی و دشمن اهل بیت علیهم السلام بود. به او خبر دادند که شخصی به نام ابوراجح صحابه را نفرین می‌کند و ناسزا می‌گوید. حاکم دستور داد او را حاضر کردند. سپس به اطرافیانش دستور داد او را بزنند. چنان او را زدند که نزدیک به مردن رسید. دندانهایش ریخت، زبان او را خارج کرده و سوراخ کردند و با زنجیر بستند. بینی او را سوراخ کرده و ریسمانی از مو از آن گذراندند و سر طناب را گرفته در کوچه‌های حلّه گرداندند. چون وضع او را به حاکم خبر دادند، دستور داد تا او را بکشند. اطرافیان درباره او شفاعت کرده و گفتند: او پیر است و همین شکنجه‌ها او را خواهد کشت دیگر نیازی به قتل او نیست و آن قدر اصرار کردند تا حاکم از کشتن او گذشت. خانواده اش او را به خانه برده و یقین کردند که شب خواهد مرد. صبح، هنگامی که مردم به درِ خانه او رفتند، دیدند که ایستاده، نماز می‌خواند و دندان‌های او بازگشته و جراحت‌های او بهبود یافته است. از حال او تعجّب کرده و از حالش سؤال کردند. گفت: به مرحله ای رسیدم که مرگ را در نزدیکی خود می‌دیدم و زبانی هم برای استغاثه نداشتم، در دلم به امام زمان متوسّل شدم و طلب دادرسی نمودم. ایشان تشریف آورده و دست شریف خود را بر من کشیدند و فرمودند: از خانه خارج شو و برای عیال خود کار کن! همانا خداوند تو را شفا عنایت فرمود و من نیز به این شکل که هستم، شب را به صبح رساندم. راوی خبر می‌گوید: به خدا من او را پیش از این ماجرا دیده بودم که مردی ضعیف، زرد، بدون ریش بود. صبح روز بعد، او را دیدم که به صورت جوانی راست قامت، با ریش بلند و چهره ای سرخ و مانند جوانی بیست ساله شده و به همین صورت تا پایان عمر ماند. این قضیه در شهر شایع شد و حاکم که داستان را شنید، او را احضار کرد و اثری از جراحت در او ندید. به شدّت دچار ترس و لرز شد و او که قبل از این ماجرا پشت به مقام امیرالمؤمنین علیه السلام می‌نشست، پس از آن رو به مقام حضرت می‌نشست و با اهل حلّه نیکی می‌کرد و اندکی پس از این واقعه به درک واصل شد. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان یازدهم - توسّل به امام زمان علیه‌السلام در گرفتاری - ص ۴۳ و ۴۴. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖