داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ☘(داستان 780) قسمت ۷ 🌺 فرز
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
☘(داستان 780) قسمت ۸
🌺 فرزندان آدم 🌺
🌿 ... - من که امروز از سوختن گوشه انگشت تو دیوانه شدم، ببین خدا چقدر از سوختن تو در آتش جهنم بیزار است.
پیر زن دستهایش را بالا برد و در لایههای هوا صورت پسر را جستجو کرد. پسر سرش را در میان دستهای مادر گذاشت. زن ادامه داد: به خاطر این همه محبتی که به من داری، رستگار خواهی شد.
پسر بی اختیار سرش را روی زانوی مادر گذاشت. آرزو کرد: کاش هنوز کودک بود و میتوانست بلند بلند هق هق بزند. تنها توانست بگوید: مادر چقدر ما تنهائیم.
- ما خدا را داریم پسرم.
قطرههای اشک بی محابا از چشمان پسر روی دامن مادر میغلطید. انگار دریچه ای در عمیق ترین زاویههای قلبش گشوده شده و بار سنگینی از گناه از دوشش برداشته شده بود. آرام آرام دنیای پشت اشک، در برابرش محو شد و همانجا روی زانوی مادر به خواب رفت.
مدّتی بود که شب فرا رسیده بود. زیر سقف چهار دیواری معروف به مقام امام زمان (عج) غُلغله بود. صدای قرآن و مناجات به گوش میرسید. زنهای روستا در دل شب در آن سرا جمع شده بودند تا به وعده شان عمل کنند؛ همان زنهایی که قرار بود، ضامن چشمهای پیر زن باشند. پسر مدتی بود مادر را به دست زنها سپرده و خود بیرون ایستاده بود. از داخل گنبد کور، سویِ کمرنگ چراغی بیرون میزد. پسر همانجا ایستاده و لب هایش آرام آرام زمزمه گر نوایی محزون شده بود: خدایا آیا ممکن است مرا ببخشی؟ ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی
📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم - فرزندان آدم - ص ۲۶ و ۲۷
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖
#دل_آرام
#کراماتی_از_امام_زمان_علیهالسلام
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#زهرا_قزلقاشی
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران
#فرزندان_آدم
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ☘(داستان 780) قسمت ۸ 🌺 فرز
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
☘(داستان 780) قسمت ۹
🌺 فرزندان آدم 🌺
🌿 ... پسر همانجا ایستاده و لب هایش آرام آرام زمزمه گر نوایی محزون شده بود: خدایا آیا ممکن است مرا ببخشی؟
هوا سرد بود. باد، لای شاخهها میپیچید و در عمیق ترین سلولهای پسر نفوذ میکرد.
- ای کاش میتوانستم داخل بشوم.
این را پسر گفت اما به خود نهیب زد. من هنوز اجازه ورود ندارم.
و باز ایستاد. اگر با خدایش قرار نگذاشته بود که اجازه ورودش به این گنبد متبرکه، شفای چشمهای مادر باشد، خیلی زودتر از آن وقت وارد آن حریم شده بود.
همانجا به دیوار تکیه زد. کمی خم شد و دستها را زیر بغل فشرد: الهی العفو
سرما تا مغز استخوان نفوذ میکرد. کم کم سر را بین دو زانو گرفت و نشست: الهی العفو ...
باد، امان نمی داد. هرزگاه تازیانه محکمی بر شانه اش میزد اینبار پسر سر به خاک گذاشت: الهی بفاطمة و ابیها و...
ناگهان به خود آمد. در دل آن شب تیره، چیزی نداشت که در برابر خدایش به معرض تماشا بگذارد. تنها و بی پناه پشت دیوار سر بر خاک نهاده بود. گذشته، با تمام خوبیها و بدی هایش از مقابل چشمهایش میگذشت. صدای هق هق خود را میشنید که در هیاهوی باد بالا میرفت و به افلاک میرسید. زمزمه هایش گاه آرام و گاه به فریاد مبدّل میشد: و با مناجات و گریه زنها در میآمیخت: خدا خدا ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی
📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم - فرزندان آدم - ص ۲۷ و ۲۸
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖
#دل_آرام
#کراماتی_از_امام_زمان_علیهالسلام
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#زهرا_قزلقاشی
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران
#فرزندان_آدم
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ☘(داستان 780) قسمت ۹ 🌺 فرز
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
☘(داستان 780) قسمت ۱۰
🌺 فرزندان آدم 🌺
🌿 ... صدای هق هق خود را میشنید که در هیاهوی باد بالا میرفت و به افلاک میرسید. زمزمه هایش گاه آرام و گاه به فریاد مبدّل میشد: و با مناجات و گریه زنها در میآمیخت: خدا خدا ...
ناگهان همه صداها قطع شد. پسر بدون تلاش در گوشه ای آرام گرفت و لبهایش از حرکت ایستاد.
بادِ تندی وزید: آنچنان تند که از پنجرههای مشبک گنبد گذشت و چراغ خاموش شد. زمان از حرکت بازماند و انگار زمین هم ایستاد. هر کس به هر کاری مشغول بود، معلّق میان زمین و آسمان ماند. نفسها در سینه حبس شد و انگار نیرویی عظیم زمین و زمان را احاطه کرد. ناگهان صدایی خفه از گلویی برخاست و سکوت را شکست:
- من میبینم
لحظه ای بعد صدا تبدیل به فریاد شد: شفا گرفتم. او مرا شفا داد.
باد، پشت گردن هستی خزید. هستی از خواب پرید. پسر برخاست و مُدّتی متحیّر به اطراف نگریست.
صدای شادی و شکر از گنبد میآمد. ناگهان جرقه ای در ذهنش زده شد. بلند شد و به سوی گنبد امام زمانش دوید.[۱]
#پایان
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی
📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم - فرزندان آدم - ص ۲۸ و ۲۹
📚[۱] نجم الثاقب، حکایت ۴۲، ص ۵۴۶
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖
#دل_آرام
#کراماتی_از_امام_زمان_علیهالسلام
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#زهرا_قزلقاشی
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران
#فرزندان_آدم
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 781) قسمت ۱
🌸 دل آرام من 🌸
🌱 تو داشتی نگاهم میکردی.
آن روز که کوچه پس کوچههای شهر را با سرعت پشت سر میگذاشتم. به جرأت میتوانم بگویم پیش از آن هم تو مرا نگاه کرده بودی؛ آن روزها که کودکی را با پای برهنه میدویدم و یا پیش از آن. شاید، شاید با نگاه تو جان گرفته بودم. شاید به خاطر تو به دنیا آمده بودم.
آه که من چقدر از تو غافل بوده ام! همیشه از تو غفلت کرده ام. حتی، حتی آن غروب که تو آمدی.
تو هنوز هم داری نگاهم میکنی. این را با تمام وجود میگویم. وگرنه که دیگر پس از آن روز نمی بایستی زنده میماندم.
حالا که به دور دستهای آسمان - این آبی بیکران - این شاهد ماندگار چشم میدوزم و به پهنای صورت اشک میریزم، باز هم تو داری نگاهم میکنی.
راستی چه شد؟
تقدیر من انگار همین بود.
دیدن یکباره و یک آن تو.
تنها همین و بس!
نخستین بار کی دیدمت؟ آخرین بار کی بود، شب بود یا روز؟
غروب بود که برای اولین بار و آخرین بار تو را دیدم و انگار تا به آن روز تمامی شبها و روزهایم تیره و تار بوده اند. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی
📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۳۰ و ۳۱
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖
#دل_آرام
#کراماتی_از_امام_زمان_علیهالسلام
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#زهرا_قزلقاشی
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران
#دل_آرام_من
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۱ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 781) قسمت ۲
🌸 دل آرام من 🌸
🌱 ... غروب بود که برای اولین بار و آخرین بار تو را دیدم و انگار تا به آن روز تمامی شبها و روزهایم تیره و تار بوده اند. سوگند میخورم در خاطرم هیچ غروبی روشن تر از آن غروب به یاد نمانده است.
کوچه پس کوچههای شهر را پشت سر گذاشته و یک نفس میتاختم. وقتی به خود آمدم که تا چشم کار میکرد بیابان بود و بیابان. پهندشت کویر بود و خار. خار بود و سوز گرمای باد کولی کُش صحرا. هُرم گرما بود و قامت بی رمق من که آب میطلبید و بس.
جریان آب بر تن خستهام چون جاری شدن روح بر کالبد نیمه جانی بود رو به مرگ. نفسهای گرم اسب، تمنّای آب بود و رفع تشنگی. مشک را به دهانش رساندم و بعد از سیراب شدن، به تاخت، بیابان را پشت سر گذاشتم. رسم صحرا همین است. روزهای بی رحمی دارد. کویر چون دهانه دروازه آتش میماند که هر چه به درون آن میروی، بیشتر تو را میبلعد. تو را مسخ میکند. عنان از کَفت میرباید و عظمت خود را به رُخت میکشد.
صحرا تمامی نداشت. انگار در یکجا ایستاده باشی و در خیال خود برانی. هیچ چیز تغییر نمی کرد. بیابان بود و خار و گرما. خیال به موقع نرسیدن آزارم میداد. گرمای موذی و راه بی پایان خسته ترم میکرد. امّا تنها امید انسان، این دو پای سر کش را در این لحظات زنده میدارد. اندیشیدن به مقصد، راه را هموارتر میکرد و تاب و تحمّل را بیشتر.
با گذشت زمان کم کم رنگ و روی صحرا تغییر میکرد. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی
📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۳۱ و ۳۲
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖
#دل_آرام
#کراماتی_از_امام_زمان_علیهالسلام
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#زهرا_قزلقاشی
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران
#دل_آرام_من
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۲ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 781) قسمت ۳
🌸 دل آرام من 🌸
🌱 ... تنها امید انسان، این دو پای سر کش را در این لحظات زنده میدارد. اندیشیدن به مقصد، راه را هموارتر میکرد و تاب و تحمّل را بیشتر.
با گذشت زمان کم کم رنگ و روی صحرا تغییر میکرد. طبیعت در بیابان جلوه نمایی میکند و انسان در برابر این عظمت بسیار، احساس کوچکی میکند. روز، ابتدا در گوشه ای از پهنه آسمان چنبره زد و بعد پا از ورطه خاک کشید. نیلی آرام بخشی صحرا را فرا گرفت و شب آمد. از دور شهری پیدا بود که متواضعانه گرد حریم علوی زانو زده بود. نور گنبد بلند و مناره هایش در تمام شهر تراویده بود. بی درنگ به آغوش آن پر کشیدم تا، رها از دنیا در هوای روح بخش حرم امام علی علیهالسلام جانی تازه بگیرم.
راه آمده را باید باز میگشتم. عبور از دوزخ بیابان گریز ناپذیر بود. بازگشت من نباید به تعویق میافتاد. خمس مالم را داده و تنها مقدار کمی مانده بود که وعده آن را به بعد از فروش برخی از اجناس محوّل کرده بودم. تنها دغدغه باقی مانده، مزد هفتگی کارگران کارخانه ریسندگی بود و سپس، گرفتن دست نوشته ای که هیچ کس از آن چیزی نمی دانست. به رسم همیشگی غروب پنجشنبه مزد هفتگی کارگران را دادم و حالا صبح بود. تا چشم کار میکرد خاکستر بیابان بود که کم کم زیر سیطره آفتاب به سرخی میگرایید و آبی آسمان که داشت در برابر حکومت آفتاب رنگ میباخت. به تاخت میرفتم. سیاهی سواری از دور پیدا بود. رو به من و پشت به مقصد. وقتی نزدیک شد، تو را دیدم سلام کردی. دست هایت را از هم گشودی و مرا در آغوش فشرده و بوسیدی. عطر پیراهنت در من پیچید.
نشناختمت. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی
📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۳۲ و ۳۳
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖
#دل_آرام
#کراماتی_از_امام_زمان_علیهالسلام
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#زهرا_قزلقاشی
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران
#دل_آرام_من
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۳ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 781) قسمت ۴
🌸 دل آرام من 🌸
🌱 ... سلام کردی. دست هایت را از هم گشودی و مرا در آغوش فشرده و بوسیدی. عطر پیراهنت در من پیچید.
نشناختمت. سلامت را جواب دادم و خوب نگاهت کردم تا شاید به یاد بیاورمت. خال سیاهی روی گونه راستت بود و عمّامه سبزی بر سر داشتی. نگاهت روایت گر حدیثی بود که نمی توانستم بخوانمش. در اعماق چشم هایت زمین و زمان چرخ میزد. چقدر آشنا بودی! انگار هزار سال پیش تو را در جایی دیده بودم. من هم تو را در آغوش گرفته و بوسیدم.
گفتی: خوش آمدی.
منظورت را نفهمیدم. با خود گفتم: به کجا خوش آمدم؟ به این برهوت نفرت انگیز؟
ایستادی. اسبت شیهه کشید.
گفتی: خیر باشد حاج علی کجا میروی؟
- بغداد.
حدسم به یقین تبدیل شد. با خود گفتم: پس او مرا میشناسد.
خواستم نامت را بپرسم که گفتی: برگرد، امشب شب جمعه است.
تحکّمی دلسوزانه در صدایت موج میزد، انگار چیز با ارزشی را وعده میدادی و از گفتن آن خودداری میکردی؛ اما نمی توانستم بمانم، تا آنجا را هم با عجله آمده بودم.
گفتم: نمی توانم، باید بروم.
- مگر نمی خواهی من و شیخ شهادت دهیم که تو از پیروان جدّم و خودم هستی؟ ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی
📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۳۳ و ۳۴
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖
#دل_آرام
#کراماتی_از_امام_زمان_علیهالسلام
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#زهرا_قزلقاشی
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران
#دل_آرام_من
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۴ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 781) قسمت ۵
🌸 دل آرام من 🌸
🌱 ... گفتم: نمی توانم، باید بروم.
- مگر نمی خواهی من و شیخ شهادت دهیم که تو از پیروان جدّم و خودم هستی؟
از خیالم گذشت که هنوز هیچ کس حتی شیخ محمّد حسن هم نمی داند که من تصمیم دارم چنین دست نوشته ای بگیرم و در کفنم بگذارم.
پرسیدم: مگر شما مرا میشناسید که میخواهید شاهد من باشید؟
- مگر میشود رساننده حقّم را نشناسم؟
کسی از درونم گفت: تو که او را نمیشناسی تا به گردنت حقی داشته باشد و تو آن را ادا هم کرده باشی.
گفتم: چه حقی؟
لبخندی زدی. لبخندت معصومیت صورتت را چندین برابر میکرد.
- همان که به وکیلم دادی.
کدام وکیل؟
- شیخ محمّد حسن.
مگر او وکیل تو است؟
- بله وکیل من است.
مطمئن شدم که تو را در جایی دیده ام. شاید در منزل شیخ. با خود فکر کردم این جوان زیبا آنجا مرا دیده و چیزی از من میخواهد. بهتر است چیزی از سهم امام به او بدهم. نیتام را به زبان آوردم، تو لبخند زدی.
پلک هایت باز و بسته شد، جهانی که در چشم هایت جا داده بودی، با پلک بر هم زدنی چرخید.
گفتی: تو قسمتی از حق مرا در نجف اشرف به وکلایم رسانده ای.
نمی دانم چرا پرسیدم: آنچه ادا کردم قبول است؟
- بله قبول است. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی
📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۳۴ الی ۳۶
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖
#دل_آرام
#کراماتی_از_امام_زمان_علیهالسلام
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#زهرا_قزلقاشی
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران
#دل_آرام_من
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۵ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 781) قسمت ۶
🌸 دل آرام من 🌸
🌱 ... نمی دانم چرا پرسیدم: آنچه ادا کردم قبول است؟
- بله قبول است.
با خود گفتم: با چه اطمینانی علمای بزرگ را (وکلایم) مینامد. خود را توجیه کردم؛ معلوم است دیگر، علما وکلای سادات اند.
در این فکر بودم که قاطعانه و با جدّیت گفتی: برگرد و جدّم را زیارت کن.
این بار در نگاهت، همان جایی که جهان و هر چه در آن چرخ میزد، خود را در حالی یافتم که معلّق در زمین و هوا غوطه ور بودم. تو ناگهان دست مرا گرفتی. سرخوشی لذت بخشی به سراغم آمد. دست هایت چقدر مهربان و آشنا بود! بی اختیار تسلیم شدم.
برگشتیم. هر دو باهم و در کنار هم. سکوت آرام بخشی در صحرا بود و تنها صدای اسبها این سکوت را میشکست.
صحرا دیگر آن طعم تلخ تنهایی و اضطراب را نداشت. هوا تغییر کرده بود. نسیم خنکی از رو به رو میوزید و عطر خوش نارنج را در هوا میگسترد.
نه سنگلاخی پیش رو بود و نه گرمای موذی آفتاب.
آفتاب لبخند میزد و گرمای مطبوعی بر زمین میپراکند.
کمی که جلوتر رفتیم، انگار وارد بهشت شدیم. صدای پرندگان در هوا پیچیده بود. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی
📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۳۶ و ۳۷
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖
#دل_آرام
#کراماتی_از_امام_زمان_علیهالسلام
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#زهرا_قزلقاشی
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران
#دل_آرام_من
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۶ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 781) قسمت ۷
🌸 دل آرام من 🌸
🌱 ... نه سنگلاخی پیش رو بود و نه گرمای موذی آفتاب.
آفتاب لبخند میزد و گرمای مطبوعی بر زمین میپراکند.
کمی که جلوتر رفتیم، انگار وارد بهشت شدیم. صدای پرندگان در هوا پیچیده بود. نهر آب سفیدی از زیر پا میگذشت. دانههای سرخ انار استخوان ترکانده و از پوست بیرون زده بود. هر دو طرف تا چشم کار میکرد، پر بود از درختهای پرتغال و نارنج و انار که ساقههای لطیف چون مو به پای هر کدام پیچیده بود. انگار «وَیُدْخِلْکُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِها الْأَنْهارُ» [۱] تجلّی کرده بود. ناگهان به یادم آمد که تا چند لحظه پیش اینجا بیابان بود.
پرسیدم: اینجا چه خبر شده؟ تا چند لحظه پیش که بیابان بود؟
گفتی: هر کس از پیروان ما که جدّم و مرا زیارت کند اینها با اوست.
تو همه چیز را گفتی. برای چندمین بار. و اگر من تا آن وقت تو را نشناخته بودم، باید همان لحظه میشناختمت. اگر تا به آن لحظه آن صورت را نشناخته بودم، آن خال سیاه روی گونه را، آن قامت متعادل و آن عمامه سبز را، اگر آن نگاه پر جاذبه را نشناخته بودم، آن لحظه باید میشناختمت.
دل آرام و معصوم من! چه شد که نشناختمت؟ چرا وقتی از آن برهوت عبور کردیم و به جای بوی تعفّن لاشه حیوانات، آن همه درخت و سبزه و گل در برابرمان قد کشید من تو را نشناختم؟
چرا وقتی تو آن مجتهدین بزرگ را وکلای خودت معرفی کردی نشناختمت؟ ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی
📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۳۶ الی ۳۸
📚[۱] سوره صف، آیه ۱۱.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖
#دل_آرام
#کراماتی_از_امام_زمان_علیهالسلام
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#زهرا_قزلقاشی
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران
#دل_آرام_من
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۷ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 781) قسمت ۸
🌸 دل آرام من 🌸
🌱 ... چرا وقتی تو آن مجتهدین بزرگ را وکلای خودت معرفی کردی نشناختمت؟
دل آرام معصوم من!
چطور شد که چشم هایت را؛ آن آیت مظلومیّت تو را نشناختم؟
تو حتی یکبار هم گریه کردی؛ آنچنان غریبانه که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد. چرا وقتی نام امام حسین علیهالسلام را آوردم و تو آن طور گریستی که تا به حال هیچ کس را آنگونه ندیده ام، باز هم نشناختمت؟
هر وقت به یاد آن لحظه میافتم، غم بزرگی بر سینهام سنگینی میکند. کاش هیچ وقت آن سؤال را از تو نمی پرسیدم. کاش وقتی میخواستم، زبانم لال شده بود. کاش به مخیّلهام خطور نکرده بود. کاش وقتی این سؤال را پرسیده و تو جواب داده بودی، همان لحظه که آن گونه گریسته بودی، هزار بار مرده بودم.
پرسیدم: درست است که هر کس امام حسین علیهالسلام را شب جمعه زیارت کند، از عذاب قیامت در امان است؟
- بله همین طور است.
ناگهان دنیا و هر آنچه در آن بود، در چشم هایت موج انداخت، طوفانی در نگاهت به پا شد که آرامش را از قلب من کند و لایههای تودرتوی هوا را هزار تکه کرد. اشک روی گونه هایت جاری شد و اندوه آشنایی بر دلم چنگ انداخت. اندوهی که تنها نیمه شبها گریبان گیرم میشد، از اعماق درونم زبانه کشید. و بعدها به یاد آوردم که آن قرابت به خاطر نیمه شبهایی بود که به یاد گریههای نیمه شب امام زمانم در تار و پودم رخنه میکرد.
هر وقت آن لحظه را تداعی میکنم، تمام غمهای عالم در طرف چپ سینهام یکجا جمع میشود و آنقدر به سینه میکوبد که وارد میشود. در تمام شریان هایم رسوخ میکند. در تمام سلول هایم راه مییابد. نفس در سینه حبس میشود. زندگی در برابرم بی ارزش میشود. مرگ قد علم میکند و اگر اشک پا در میانی نکند، بغض گلو را خفه کرده و کارم تمام میشود.
من که تو را نشناخته بودم، چرا آنقدر از تو سؤال میکردم؟ چرا از تو پرسیدم: آنچه ادا کردم قبول است یا نه؟ ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی
📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۳۸ و ۳۹
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖
#دل_آرام
#کراماتی_از_امام_زمان_علیهالسلام
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#زهرا_قزلقاشی
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران
#دل_آرام_من
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۸ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 781) قسمت ۹
🌸 دل آرام من 🌸
🌱 ... من که تو را نشناخته بودم، چرا آنقدر از تو سؤال میکردم؟ چرا از تو پرسیدم: آنچه ادا کردم قبول است یا نه؟ مگر آن خمس متعلق به تو نبود؟ و مگر نه این است که تنها تو باید آن را میپذیرفتی و یا رد میکردی؟ تو اگر معصوم نبودی چطور اینقدر آرام و بی دغدغه به سؤالات من جواب میدادی؟ و اگر مظلوم نبودی که شناخته بودمت. دل آرام معصوم مظلوم من!
دو راهی رو به رو چون دو راهی انسان در برابر خیر و شر بود. یک سوی جاده، زمین چند سادات یتیم بود که حکومت آن را غصب کرده بود و یک سو راه هموار برای هر که از خدا میترسید. به عادت همیشه خواستم از راه دوم ادامه بدهم که تو وارد جاده سادات شدی.
گفتم: این راه سادات یتیم است ما از آن عبور نمی کنیم.
- این زمین جدّ ما امیرالمومنین علیهالسلام و ذرّیه و اولاد اوست. بر پیروان او تصرف اش حلال است.
از آن عبور کردیم. هر دو. تو جلو و من پشت سر تو. وقتی اسب هایمان در کنار هم قرار گرفتند تو دست مرا گرفتی.
رسیدیم به دو راهی معروف دیگر به نام راه سلطانی و راه سادات. تو بی درنگ از خم پیچ راه سادات وارد شدی.
گفتم: بیا از راه سلطانی برویم.
همان طور که میرفتیم، جواب دادی: نه از راه خودمان میرویم ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی
📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۳۹ و ۴۰
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖
#دل_آرام
#کراماتی_از_امام_زمان_علیهالسلام
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#زهرا_قزلقاشی
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران
#دل_آرام_من