eitaa logo
داستانهای مهدوی
201 دنبال‌کننده
861 عکس
35 ویدیو
6 فایل
داستانها، ملاقات و معجزات حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) ارتباط با ادمین @sh_gerami گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 کانال «بوی ظهور رسانه ظهور» @booye_zohoor_resane_zohoor
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۵ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۶ 🌸 دل آرام من 🌸 🌱 ... نمی دانم چرا پرسیدم: آنچه ادا کردم قبول است؟ - بله قبول است. با خود گفتم: با چه اطمینانی علمای بزرگ را (وکلایم) می‌نامد. خود را توجیه کردم؛ معلوم است دیگر، علما وکلای سادات اند. در این فکر بودم که قاطعانه و با جدّیت گفتی: برگرد و جدّم را زیارت کن. این بار در نگاهت، همان جایی که جهان و هر چه در آن چرخ می‌زد، خود را در حالی یافتم که معلّق در زمین و هوا غوطه ور بودم. تو ناگهان دست مرا گرفتی. سرخوشی لذت بخشی به سراغم آمد. دست هایت چقدر مهربان و آشنا بود! بی اختیار تسلیم شدم. برگشتیم. هر دو باهم و در کنار هم. سکوت آرام بخشی در صحرا بود و تنها صدای اسب‌ها این سکوت را می‌شکست. صحرا دیگر آن طعم تلخ تنهایی و اضطراب را نداشت. هوا تغییر کرده بود. نسیم خنکی از رو به رو می‌وزید و عطر خوش نارنج را در هوا می‌گسترد. نه سنگلاخی پیش رو بود و نه گرمای موذی آفتاب. آفتاب لبخند می‌زد و گرمای مطبوعی بر زمین می‌پراکند. کمی که جلوتر رفتیم، انگار وارد بهشت شدیم. صدای پرندگان در هوا پیچیده بود. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی 📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۳۶ و ۳۷ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۶ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۷ 🌸 دل آرام من 🌸 🌱 ... نه سنگلاخی پیش رو بود و نه گرمای موذی آفتاب. آفتاب لبخند می‌زد و گرمای مطبوعی بر زمین می‌پراکند. کمی که جلوتر رفتیم، انگار وارد بهشت شدیم. صدای پرندگان در هوا پیچیده بود. نهر آب سفیدی از زیر پا می‌گذشت. دانه‌های سرخ انار استخوان ترکانده و از پوست بیرون زده بود. هر دو طرف تا چشم کار می‌کرد، پر بود از درخت‌های پرتغال و نارنج و انار که ساقه‌های لطیف چون مو به پای هر کدام پیچیده بود. انگار «وَیُدْخِلْکُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِها الْأَنْهارُ» [۱] تجلّی کرده بود. ناگهان به یادم آمد که تا چند لحظه پیش اینجا بیابان بود. پرسیدم: اینجا چه خبر شده؟ تا چند لحظه پیش که بیابان بود؟ گفتی: هر کس از پیروان ما که جدّم و مرا زیارت کند اینها با اوست. تو همه چیز را گفتی. برای چندمین بار. و اگر من تا آن وقت تو را نشناخته بودم، باید همان لحظه می‌شناختمت. اگر تا به آن لحظه آن صورت را نشناخته بودم، آن خال سیاه روی گونه را، آن قامت متعادل و آن عمامه سبز را، اگر آن نگاه پر جاذبه را نشناخته بودم، آن لحظه باید می‌شناختمت. دل آرام و معصوم من! چه شد که نشناختمت؟ چرا وقتی از آن برهوت عبور کردیم و به جای بوی تعفّن لاشه حیوانات، آن همه درخت و سبزه و گل در برابرمان قد کشید من تو را نشناختم؟ چرا وقتی تو آن مجتهدین بزرگ را وکلای خودت معرفی کردی نشناختمت؟ ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی 📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۳۶ الی ۳۸ 📚[۱] سوره صف، آیه ۱۱. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۷ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۸ 🌸 دل آرام من 🌸 🌱 ... چرا وقتی تو آن مجتهدین بزرگ را وکلای خودت معرفی کردی نشناختمت؟ دل آرام معصوم من! چطور شد که چشم هایت را؛ آن آیت مظلومیّت تو را نشناختم؟ تو حتی یکبار هم گریه کردی؛ آنچنان غریبانه که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد. چرا وقتی نام امام حسین علیه‌السلام را آوردم و تو آن طور گریستی که تا به حال هیچ کس را آنگونه ندیده ام، باز هم نشناختمت؟ هر وقت به یاد آن لحظه می‌افتم، غم بزرگی بر سینه‌ام سنگینی می‌کند. کاش هیچ وقت آن سؤال را از تو نمی پرسیدم. کاش وقتی می‌خواستم، زبانم لال شده بود. کاش به مخیّله‌ام خطور نکرده بود. کاش وقتی این سؤال را پرسیده و تو جواب داده بودی، همان لحظه که آن گونه گریسته بودی، هزار بار مرده بودم. پرسیدم: درست است که هر کس امام حسین علیه‌السلام را شب جمعه زیارت کند، از عذاب قیامت در امان است؟ - بله همین طور است. ناگهان دنیا و هر آنچه در آن بود، در چشم هایت موج انداخت، طوفانی در نگاهت به پا شد که آرامش را از قلب من کند و لایه‌های تودرتوی هوا را هزار تکه کرد. اشک روی گونه هایت جاری شد و اندوه آشنایی بر دلم چنگ انداخت. اندوهی که تنها نیمه شب‌ها گریبان گیرم می‌شد، از اعماق درونم زبانه کشید. و بعدها به یاد آوردم که آن قرابت به خاطر نیمه شب‌هایی بود که به یاد گریه‌های نیمه شب امام زمانم در تار و پودم رخنه می‌کرد. هر وقت آن لحظه را تداعی می‌کنم، تمام غم‌های عالم در طرف چپ سینه‌ام یکجا جمع می‌شود و آنقدر به سینه می‌کوبد که وارد می‌شود. در تمام شریان هایم رسوخ می‌کند. در تمام سلول هایم راه می‌یابد. نفس در سینه حبس می‌شود. زندگی در برابرم بی ارزش می‌شود. مرگ قد علم می‌کند و اگر اشک پا در میانی نکند، بغض گلو را خفه کرده و کارم تمام می‌شود. من که تو را نشناخته بودم، چرا آنقدر از تو سؤال می‌کردم؟ چرا از تو پرسیدم: آنچه ادا کردم قبول است یا نه؟ ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی 📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۳۸ و ۳۹ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۸ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۹ 🌸 دل آرام من 🌸 🌱 ... من که تو را نشناخته بودم، چرا آنقدر از تو سؤال می‌کردم؟ چرا از تو پرسیدم: آنچه ادا کردم قبول است یا نه؟ مگر آن خمس متعلق به تو نبود؟ و مگر نه این است که تنها تو باید آن را می‌پذیرفتی و یا رد می‌کردی؟ تو اگر معصوم نبودی چطور اینقدر آرام و بی دغدغه به سؤالات من جواب می‌دادی؟ و اگر مظلوم نبودی که شناخته بودمت. دل آرام معصوم مظلوم من! دو راهی رو به رو چون دو راهی انسان در برابر خیر و شر بود. یک سوی جاده، زمین چند سادات یتیم بود که حکومت آن را غصب کرده بود و یک سو راه هموار برای هر که از خدا می‌ترسید. به عادت همیشه خواستم از راه دوم ادامه بدهم که تو وارد جاده سادات شدی. گفتم: این راه سادات یتیم است ما از آن عبور نمی کنیم. - این زمین جدّ ما امیرالمومنین علیه‌السلام و ذرّیه و اولاد اوست. بر پیروان او تصرف اش حلال است. از آن عبور کردیم. هر دو. تو جلو و من پشت سر تو. وقتی اسب هایمان در کنار هم قرار گرفتند تو دست مرا گرفتی. رسیدیم به دو راهی معروف دیگر به نام راه سلطانی و راه سادات. تو بی درنگ از خم پیچ راه سادات وارد شدی. گفتم: بیا از راه سلطانی برویم. همان طور که می‌رفتیم، جواب دادی: نه از راه خودمان می‌رویم ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی 📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۳۹ و ۴۰ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۹ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۱۰ 🌸 دل آرام من 🌸 🌱 ... رسیدیم به دو راهی معروف دیگر به نام راه سلطانی و راه سادات. تو بی درنگ از خم پیچ راه سادات وارد شدی. گفتم: بیا از راه سلطانی برویم. همان طور که می‌رفتیم، جواب دادی: نه از راه خودمان می‌رویم و به راهت ادامه دادی. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که وارد همین کفش داری شدیم بی آنکه از خیابان یا کوچه ای گذر کرده باشیم. از ایوان گذشتیم. از همین طرف که ایستاده ایم سمت شرقی طرف پا. به رواق مطهّر رسیدیم. تو اذن دخول نخوانده داخل حرم شدی. گفتی: زیارت کن. - خواندن نمی دانم. - برایت بخوانم؟ و شروع کردی: أاَدْخل یااللَّه. گفتم: أاَدخل یااللَّه. - السلام علیک یا رسول اللَّه، السلام علیک یا رسول اللَّه.... خواندی و خواندم. سلام دادی و سلام دادم. رسیدیم به امام زمان (عج). گفتی: امام زمانت را می‌شناسی؟ - چرا که نشناسم؟ - سلام کن بر امام زمانت. - السلام علیک یا حجّة اللَّه یا صاحب الزّمان یا بن الحسن (عج) لبخندی زدی. خال گونه ات، زیبایی لبخندت را چندین برابر کرد، جواب دادی: علیک السلام و رحمة اللَّه و برکاته. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی 📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۴۰ الی ۴۲ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۱۰ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۱۱ 🌸 دل آرام من 🌸 🌱 ... - سلام کن بر امام زمانت. - السلام علیک یا حجّة اللَّه یا صاحب الزّمان یا بن الحسن (عج) لبخندی زدی. خال گونه ات، زیبایی لبخندت را چندین برابر کرد، جواب دادی: علیک السلام و رحمة اللَّه و برکاته. داخل شدیم. هر دو ضریح را چسبیدیم و بوسیدیم. صدای نفس هایت را می‌شنیدم. گره خوردن انگشت هایت را به ضریح می‌دیدم. زمزمه می‌کردی. چشم می‌دوختی. چشم می‌گرفتی. دنیای درون چشم هایت موج می‌انداخت و ساکن می‌شد. عطر پیراهنت در من پیچیده بود. مدتی بعد کناری ایستادی. گفتی: زیارت کن. و من عذر آوردم که نمی توانم. - کدام زیارت را برایت بخوانم؟ - هر کدام که بهتر است؟ - زیارت امین اللَّه افضل است. و شروع کردی: السّلام علیکما یا امین اللَّه. و خواندم:...... چراغ‌های حرم روشن شده بود. اما حرم به نور دیگری می‌تابید که نور چراغ‌ها در برابر آن ناچیز بود. تو داشتی می‌خواندی. من چشم به دهان تو دوخته و می‌خواندم. یک لحظه کسی از درون گفت: این نور صورت اوست که حرم را روشن کرده است. خوب که نگاه کردم منبع این نور را در صورت تو یافتم. چرا دقت نکردم؟ چرا نشناختمت؟ ندانستم که آینه نور خدا در زمین تنها یک نفر است. نفهمیدم آینه دار جهان و هر چه در آن است فقط دو چشم است. زیارتت که تمام شد، از سمت پایین پا آمدی به پشت سر و طرف شرقی ایستادی، از صورتت نور می‌بارید. گفتی: جدّم حسین علیه السلام را زیارت می‌کنی؟ ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی 📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۴۱ الی ۴۳ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۱۱ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۱۲ 🌸 دل آرام من 🌸 🌱 ... از صورتت نور می‌بارید. گفتی: جدّم حسین علیه السلام را زیارت می‌کنی؟ غم روی صورتت نشست. به یاد حرف‌هایی که بین ما ردّ و بدل شده بود افتادم. - بله امشب شب جمعه است. و شروع کردی به خواندن زیارت وارث. اذان گفته شده بود. مردم فوج فوج برای نماز جماعت به مسجد پشت حرم می‌رفتند. گفتی: به جماعت ملحق شو. نور صورتت خیره کننده شده بود. بی آنکه حرفی بزنم، پشت سرت به راه افتادم. تو از من جدا شدی و جلو رفتی. از تمام صف‌ها گذشتی و نزدیک امام جماعت ایستادی. هنوز امام جماعت شروع نکرده بود که تو نمازت را شروع کردی. من به امید دیدار دوباره تو بعد از نماز، جایی میان صف‌های به هم پیوسته پیدا و به امام جماعت اقتدا کردم. نماز که تمام شد دیگر تو را ندیدم. آشوب به دلم افتاد. از مسجد بیرون زدم و به دنبالت گشتم. آرامش چشم هایت به یادم آمد، خودم را به حرم انداختم. ناگهان زنگی در حافظه‌ام زده شد و صدایت در گوش هایم پیچید: پیروان من. وکلای من! قلبم در سینه مچاله و صدا در گلویم خفه شد. تو را باید چه صدا می‌زدم؟ چرا حتی نامت را نپرسیده بودم؟ حرم دور سرم می‌چرخید. عکس صورتت در آینه کاری‌های صحن و سرا افتاده بود. عطر پیراهنت هنوز در سینه‌ام پیچیده بود و دست هایم... چشم‌های خیس ات در آسمان حرم نقش بسته بود. ناگهان به یادم آمد که ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی 📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۴۳ و ۴۴ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۱۲ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۱۳ 🌸 دل آرام من 🌸 🌱 ... چشم‌های خیس ات در آسمان حرم نقش بسته بود. ناگهان به یادم آمد که کفش هایمان را به کفشدار داده بودیم. به سراغش رفتم. پرسیدم: تو همراه من را ندیدی؟ - بیرون رفت، مگر آن سید دوست تو بود؟ فقط نگاهش کردم. دوباره پرسید: آن آقا دوست شما بود؟ هق هق زدم. فریاد کشیدم و از کفشداری بیرون زدم. کالبد نیمه جانم را بین مردم می‌کشیدم و تو را جستجو می‌کردم. کاش هزاران جان دیگر داشتم و آن را در گستره زمین به دنبال تو می‌کشاندم. تو داشتی نگاهم می‌کردی و می‌دیدی که چه طور در آن هیاهو به دنبالت می‌گردم. بعد از آن هر جا می‌رفتم، می‌دانستم تو داری نگاهم می‌کنی و خوب می‌دانم حالا هم در دایره چشم‌های تو جایی برای من هست که اگر این طور نبود پس آن غروب نباید من زنده بمانم. همسفر خوب من! آه که چه قدر خسته ام، مدت هاست اندوه ممتدّی به سراغم می‌آید که زود خسته‌ام می‌کند. از مردم بریده ام. بغداد را با کارخانه و همه دم و دستگاهش رها کرده‌ام و آمده‌ام اینجا. غروب‌ها به حرم می‌آیم، به یاد آن غروب، همه جا را لمس می‌کنم، وجب به وجب این حرم را جستجو می‌کنم و می‌بویم. هنوز اینجا آکنده از عطر پیراهن توست. به آنجاهایی که با هم بوده ایم سر می‌زنم و آن غروب را در خیال تکرار می‌کنم. تو از دور دست‌ها می‌آیی، از بیابان رو به رو. با همان عمّامه سبز و خال روی گونه ات که زیبایی معصومانه ای به چهره ات داده است. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی 📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۴۴ و ۴۵ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۱۳ 🌸 دل
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 781) قسمت ۱۴ 🌸 دل آرام من 🌸 🌱 ... به آنجاهایی که با هم بوده ایم سر می‌زنم و آن غروب را در خیال تکرار می‌کنم. تو از دور دست‌ها می‌آیی، از بیابان رو به رو. با همان عمّامه سبز و خال روی گونه ات که زیبایی معصومانه ای به چهره ات داده است. از دور سلام می‌کنی. دست هایت را از هم می‌گشایی و مرا در آغوش می‌فشاری. من ندیده و نشناخته محو جمالت می‌شوم. جواب سلامت را می‌دهم، در آغوش می‌گیرمت و می‌بوسمت، تو چشم در چشم هایم می‌دوزی در اعماق نگاهت زمین و زمان و آنچه در آن است چرخ می‌زند. می پرسی: خیر باشد حاج علی کجا می‌روی؟ و من جواب می‌دهم، تو آن وقت پلک هایت را فرو می‌بندی و می‌گشایی. چشم هایت آینه ای شده است که جهان را با تمام وسعتش در خود جا داده است. من خود را در اعماق نگاهت می‌یابم. غوطه ور میان زمین و آسمان.[۱] 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی 📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران 📝 داستان سوم - دل آرام من - ص ۴۵ و ۴۶ 📚[۱] نجم الثاقب، حکایت ۳۱، ص ۴۸۴ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 782) قسمت ۱ 🌼 رفیق 🌼 🌿 طفلک ننه! من هر وقت این جوری می‌شم، می‌شینه بالای سرم، سرم رو به سینه اش فشار می‌ده. انگشتاشو لای موهام می‌بره و من رو ناز می‌کنه و هی قربون صدقم می‌ره. اما امروز فرق داشت، وقتی حالم خراب شد مثل همیشه رفتند سراغ میرزا احمد. من همین جور داشتم تو رو صدا می‌زدم، درست و حسابی نفهمیدم چی شد؛ اما وقتی میرزا احمد اومد و رفت، خونه یه جور دیگه ای شد. ننه انگاری گُر گرفته بود. چند بار خونه رو با چشمای خیسش ورانداز کرد، بعد به آقام گفت: اگه تموم خونه رو بفروشیم، نمی تونیم خرج عمل بچه رو درآریم. همون جوری که حرف می‌زد یکهو بغضش ترکید و بلند بلند گریه کرد. داش حسین از اوّل پیش من بود، تا اومد ننه رو دلداری بده، بغضش ترکید! فهمیدم چی شده بود؛ میرزا احمد به جای اینکه به فکر پای من باشه، پای یه عالمه پول رو کشیده بود وسط. آقام گفت: اون که اهل دنیا نیست، پول رو بهونه کرده. و الا... انگار آقامم بغض کرد که وسط حرفش صداش گرفت و دیگه نتونست حرفی بزنه. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی 📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران 📝 داستان چهارم - رفیق - ص ۴۷ و ۴۸ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 782) قسمت ۱ 🌼 رفی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 782) قسمت ۲ 🌼 رفیق 🌼 🌿 ... انگار آقامم بغض کرد که وسط حرفش صداش گرفت و دیگه نتونست حرفی بزنه. خودت خوب می‌دونی که حال و هوای خونه خیلی خراب شده رفیق. همه اش هم به خاطر منه، کاش دایی اینجا بود، اگر الان دایی اکبر اینجا بود همه چیز فرق می‌کرد، همه خوشحال بودند، همه می‌خندیدند، دایی هر وقت میاد اونقدر سوغاتی میاره. اونقدر قصه‌های قشنگ از سفرش تعریف می‌کنه که آدم رو سر حال میاره؛ امّا خیلی وقته که ازش خبری نیست. امّا تو حتماً می‌دونی الآن کجاست. می‌دونی تو بیابونه یا شهره، مگه نه؟ نمی دونم تو الآن خوابی یا بیدار رفیق. امّا داش حسین گفته خیلی خوبه من برای سلامتی ات دعا کنم، منم الآن مثل هر شب تا وقتی که خوابم ببره دعا می‌کنم. شبت بخیر باشه رفیق. * * * امروز یه گنجشک اومده بود روی دیوار حیاط، خواستم با تیرکمون بزنمش. تیرکمون رو برداشتم و یه سنگ توش گذاشتم. پای چپش رو نشونه گرفتم؛ امّا تا اومدم بزنمش پای چپ خودم تیر کشید، ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی 📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران 📝 داستان چهارم - رفیق - ص ۴۸ و ۴۹ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖
داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 782) قسمت ۲ 🌼 رفی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 782) قسمت ۳ 🌼 رفیق 🌼 🌿 ... امروز یه گنجشک اومده بود روی دیوار حیاط، خواستم با تیرکمون بزنمش. تیرکمون رو برداشتم و یه سنگ توش گذاشتم. پای چپش رو نشونه گرفتم؛ امّا تا اومدم بزنمش پای چپ خودم تیر کشید، همونجا که ورم کرده. فکر کردم تو خوشت نیومد که من گنجشکه رو بزنم، سنگ رو انداختم رو زمین. تیرکمون رو زیر تشکم قایم کردم. حیوونی یه عالمه وقت حواسش رفته بود پی درخت‌ها اون قدر رو دیوار موند که دوباره هوس کردم بزنمش که یکهو داش حسین اومد. خودت که می‌دونی چقدر دوسش دارم. چشماش عینهو تیله هست. هر دفعه یه رنگ می‌شه. یه بار که بهش گفتم چشماش چه جوریه، گفت: خدا کنه دلم یه رنگ باشه. نفهمیدم چی گفت. داش حسینم خیلی با سواده. همه می‌گن به خان دایی رفته. مثل او همیشه کتاب می‌خونه، ولی من... به درس اصلاً علاقه ندارم. داشتم برات می‌گفتم داش حسینم برام یه قصّه تعریف کرد. قصّه اون مرد که مثّ من شده بود و تو خوبش کردی. بهش گفتم: من چی کار کنم امام زمان شفام بده. راستشو بخوای ترسیدم بهش بگم که باهات رفیق شدم و تو تنهایی‌ام چی بهت می‌گم. ترسیدم اگه بفهمه باهام دعوا کنه. داش حسین جواب داد: صداش بزن. براش دعا کن. اگه اون از خدا بخواد، تو حتماً شفا می‌گیری. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 دل آرام _ کراماتی از امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: زهرا قزلقاشی 📖 ناشر: انتشارات قم - مسجد مقدس جمکران 📝 داستان چهارم - رفیق - ص ۴۹ و ۵۰ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖